اگر بتوانیم مبانی فلسفی چارچوب مکنزی را با نظام مدیریت جهان، یک‌‌‌ کشور، یک استان، یک شهر یا یک وزارتخانه تطبیق دهیم می‌توانیم آنها را از دو رویکرد، واژه سخت و واژه نرم مورد تحلیل قرار دهیم.

رویکرد اول:

به نظر می‌رسد سه عنصر سخت که شامل راهبرد، ساختار و سیستم بود به مثابه سخت‌افزار یک کامپیوتر بستری را فراهم می‌کند که سایر چهار عنصر نرم روی بخش سخت پیاده‌سازی می‌‌‌شوند و به طور متوازن، متناسب و درهم تنیده، کارکردن آنها موجب ارائه یک عملکرد سازمانی به نام کامپیوتر می‌شود.

اکنون اگر نظام مدیریتی جهان، یک کشور، یک استان یا نظایر آن را به مثابه یک کامپیوتر در نظر بگیریم، به نظر می‌رسد تدوین و تبیین بخش سخت باید جزو اولین برنامه‌‌‌های عملیاتی سیاستمداران، مدیران و گردانندگان هر سازمانی باشد تا عناصری مانند سرمایه‌‌‌های انسانی، مهارت‌‌‌های برگرفته از دانش و تجربه، خروجی‌‌‌های فرهنگ و سبک زندگی و کار سازمان و اعضای آن و ارزش‌‌‌های خلق شده توسط آنها در آن بستر به ظهور برسد و بتواند نتایج آشکار و قابل اندازه‌‌‌گیری را از خود نمایان سازد.

رویکرد دوم:

برنامه‌‌‌ریزی‌‌‌های راهبردی و عملیاتی معمولا در سطوح مختلفی مانند سطوح کلان و سطوح خرد انجام می‌‌‌پذیرد.

به نظر می‌رسد مدیریت سطوح کلان نیازمند انسان‌های بزرگ به لحاظ ویژگی‌‌‌های شخصی و شخصیتی و برخوردار از دانش علمی و دانش ضمنی است و هر چقدر میزان قوت در ویژگی‌‌‌های فوق کاهش و میزان ضعف افزایش یابد، افراد صلاحیت‌‌‌های خود را برای کارآفرینی و مدیریت در سطوح کلان از دست می‌دهند و برای اداره سطوح خرد متناسب به نظر می‌‌‌رسند و از سویی بر این باوریم که بر اساس مطالعات ژنتیک جمعیت و یافته‌‌‌های آماری حاصل از آن و سایر علوم اجتماعی، فراوانی این افراد در جمعیت‌‌‌ها یا دستیابی به پراکنش متوازن این افراد در بین جمعیت‌‌‌ها و در نتیجه دستیابی به سرمایه‌‌‌های انسانی که توانایی مدیریت سطح کلان را داشته باشند، امری بسیار دشوار است و شاید بتوان از رویکردی دیگر دستیابی به «۳Hard S » را به عنوان هسته سخت و دشوار نظام مدیریتی معرفی کرد و میوه موجود بر توده خارجی این هسته را به مثابه بخش نرم نظام مدیریتی تعریف کرد. بنابراین بر این اساس به نظر می‌رسد که سیاستمداران، تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران هر نظام مدیریتی باید بدانند که سخت‌‌‌ترین کار آنها دستیابی به سرمایه‌‌‌های انسانی است که دارای قابلیت خلق هسته سخت نظام مدیریت است.

حلقه سخت نظام مدیریت، تعیین و تدوین راهبرد، ساختار و سیستم است که گاهی در ادبیات مدیریت از آن تحت عنوان برنامه‌‌‌های کلان کشور نام برده می‌شود.

لذا بر این اساس به نظر می‌رسد توجه به چند نکته زیر می‌تواند مفید واقع شود:

۱. در نظام مدیریت کشور برخی از پست‌‌‌ها و مناصب کلان، وظیفه ایجاد سه زیرمجموعه هسته سخت را بر عهده دارند و طبیعتا سطوح پایین‌تر همان سازمان‌ها، وظیفه عملیات برنامه و برنامه‌‌‌های اقتضایی را برعهده دارند اما گاهی اوقات فعالیت‌‌‌های نگران‌کننده‌ای با القاب یا ظاهری عوام فریبانه و عامه‌‌‌پسند یا «پوپولیستی» قابل مشاهده است که نقد آنها گاهی موجبات اعتراض توده‌‌‌ای از مردم را فراهم می‌کند که نگاه عمیقی به موضوع ندارند.

به عنوان مثال هنگامی که مدیری در رئوس دستگاه اجرایی و دستگاه قانون‌گذار به جای صرف وقت برای تمرکز بر تدوین و تبیین برنامه‌های کلان ملی درگیر فعالیت‌‌‌های خرد تحت عنوان «فعالیت جهادی»، «فعالیت میدانی» و «ستادها و کارگروه‌های متعدد با القاب و عناوین مختلف» می‌شود، ظاهرا این عمل موجب خشنودی مقطعی و با اثر ناپایدار در توده مردم می‌شود. حال آنکه با توجه به «محدودیت زمانی»، «محدودیت روانی» و «محدودیت اقتصادی»، صرف کردن کلیه منابع برای درمان عارضه‌‌‌ها و مشکلات نشانه‌‌‌ای و اقدامات میدانی یا جهادی به جای تصمیم‌‌‌سازی‌‌‌ها و تصمیم‌گیری‌‌‌های کلان و برنامه‌‌‌ای کاری بهینه نیست چرا که امکان مدیریت این دو بخش برای یک فرد یا گروه خاص در دو سطح کلان یا خرد مدیریتی میسر نیست. البته مشکلات موجود ضرورت توجه به بازدیدهای میدانی، اقدامات جهادی و تصمیمات اقتضایی را ضروری نشان می‌دهد و نفس این عمل حتی برای احترام به آرامش توده‌‌‌ها ضروری به نظر می‌رسد اما موضوع این است که این عمل وظیفه چه کسی است و آن عمل وظیفه کدام فرد است؟ و بخش نگران‌‌‌کننده این است که گاهی مدیرانی با سطح خرد جایگاه‌‌‌های کلان را اشغال کرده‌‌‌اند ولی همچنان اقدامات خرد را شدت بخشیده‌‌‌اند!

۲. در کشور منابع مالی و غیرمالی متعددی توسط بخش‌دولتی و هزینه‌‌‌های دوچندانی توسط خانواده‌‌‌ها در مسیر نظام تعلیم و تربیت و پرورش استعدادهای جوانان ارزشمند و گرانمایه صرف می‌شود اما خروجی آن جوانانی تحصیلکرده، دارای شور و اشتیاق و با انگیزه دو سر سوخت است. این جوانان با کسب علوم، نوآوری و فناوری آماده فعالیت در بسترهایی می‌‌‌شوند که به علت ضعف خلق بستر سه عنصر سخت مدیریت، فضای مناسب برای فعالیت آنها فراهم نمی‌شود یا در حالت خوش‌بینانه به حد کافی فراهم نمی‌شود و بنابراین فارغ از اختلاف‌نظر در میزان این فراهم آوردگی، اصولا باید همگی بر این باور باشیم که گروهی از جوانان کشور در صورت ماندن در کشور به علت فراهم نشدن بستر مناسب به نیروهای سوخته یا رشد نیافته متناسب با استعدادها و توانایی‌‌‌هایشان تبدیل می‌‌‌شوند و به زبانی ساده می‌توان گفت، اگر بمانند، خواهند سوخت. اما موضوع دیگر این است که گروهی از جوانان که فرصت مناسب برای فعالیت یا رشد مناسب در کشور پیدا نمی‌‌‌کنند، و امکان خروج از کشور را دارند، با هزاران مشکل به کشورهایی مهاجرت می‌کنند که بستر سخت‌افزاری لازم برای به کارگیری نرم‌‌‌افزار استعداد و دانش آنها را دارد و حتی با فرض دستیابی به موفقیت در یافتن کسب وکار و پرداختن به زندگی، چیز‌های زیادی را از دست می‌دهند.

اول آنکه  عامل اصلی رانش آنها از سرزمینشان را اشغال مناصب مختلف توسط برخی افراد نالایق یا کم صلاحیت می‌دانند.

ثانیا به دلیل رخداد پدیده مهاجرت با انواع چالش‌‌‌ها و مخاطرات عاطفی و روحی روبه‌رو می‌‌‌شوند، چه به دلیل پذیرش دوری از آنچه که ریشه‌‌‌های آنها را می‌‌‌سازد، چه به دلیل پذیرش تحقیر در سرزمینی که در آنجا ریشه ندارند.

ثالثا به دلیل آنکه مهاجران در کشور مادری، در سطوح پایین مدل مازلو قرار گرفته‌‌‌اند، و سایر کشورها برای آنها سرزمین جدید و بهشتی برین را نمایان می‌‌‌سازند، مهاجرت به دلیل به دست آوردن ابزارها و تجهیزات مقدماتی زندگی مانند خانه‌‌‌ای کوچک، وسیله نقلیه، امنیت اجتماعی و اقتصادی حداقل و نظایر آن اتفاق می‌‌‌افتد. اما عموما و البته نه قطعا برای همه پس از گذشت سال‌ها و به دست آوردن حداقل‌‌‌های زندگی و یافتن درک صحیحی از زندگی در لایه‌‌‌های بالاتر مدل مازلو و نظایر آن، مهاجران متوجه گذر عمری بی‌‌‌حاصل در سطح استعدادها و توانایی‌‌‌های خود می‌‌‌شوند. در این لحظه نیز گاهی این متخصصان و دانشمندان در می‌یابند که چیزی فراتر از یک کارگر تحصیلکرده به مثابه یک نرم‌افزار در دستگاه سخت‌‌‌افزاری پیشرفته مبتنی بر راهبرد، ساختار و سیستم کشورهای دیگر نبوده‌‌‌اند و چه بسا سوختن در این سر بسیار دشوارتر از سوختن در آن سر است. به هر روی اینجانب بر این باورم مادامی که دانشمندان جامعه چنین مشکلاتی را صرفا از زاویه نقد و بدون ارائه راهکار عملیاتی و اجرایی برای برون‌رفت از آن مطرح می‌کنند، نه تنها نمی‌توانند زمینه حل این مشکلات را فراهم آورند بلکه خود نیز از ایجادکنندگان نگرانی و اضطراب و تشدید‌کننده مخاطرات مطروحه هستند. اگر بخواهیم مفیدترین و موثرترین اقدام لازم برای برون‌‌‌رفت از این مشکل را ارائه کنیم باید تعریف صحیحی از مناصب در دو سطح کلان و خرد ارائه دهیم، مدیران کلان باید در صورت پذیرش مناصب مسوولیت‌‌‌های کلان، خود را مکلف به ارائه برنامه راهبردی و عملیاتی با معیارهای کمی قابل اندازه‌‌‌گیری و مستند با ذکر متغیرهای کمی یا کیفی موثر بر آنها کنند.

برای این کار نیازمند جذب نخبگان کشور هستیم، نخبگانی که برای جذب آنها در این بخش نیازمند طراحی نظام پاداش متناسب با شاخص‌‌‌های عملکردی کلیدی مدیران هستیم. از سوی دیگر باید مدیرانی که مسوولیت‌‌‌ها را می‌‌‌پذیرند اما قادر به دستیابی به شاخص‌‌‌های عملکرد کلیدی نیستند، در یک نظام تنبیه طراحی شده حداقل با سلب امکان تکرار اعطای مسوولیت به آنها مورد بازخواست قرار داد. در پایان باید قاطعانه اعلام کنم که ایران بنا به معیار‌های قابل اندازه‌‌‌گیری، سرزمین فرصت‌‌‌های طلایی و بهشت کارآفرینی است هرچند که قطعا بر این باورم آینده کاملا روشن است ولی می‌توانیم با کمی تدبیر و درایت فاصله خود را با این خوشبختی کمتر کنیم. شاید طراحی یک نظام مبتنی بر اصول مطروحه را بتوان بخشی از هسته سخت مدیریت دانست.