به بهانه پنجاهوهفتمین سالروز درگذشت سیاستمدار ایرانی
ایدههای حکومتداری مصدق
آیا مصدق پوپولیست بود؟
مصدق در قرن نوزدهم به دنیا آمد و در قرن بیستم حکومت کرد؛ ولی ایده هایی ارائه داد که با معیارهای مدرن قرن بیست و یکم و خواسته های نسل جوان امروز ایران همخوان هستند. اصل کلیدی فلسفه حکومتداری مصدق مشارکت شهروند در امور کشور بود. مصدق مردم را مرکز ثقل اندیشه خود میپنداشت؛ ولی مفهوم شهروندی مصدق و رویکرد مردم محور در منش حکومتداریاش کاملا با مفهوم پوپولیسم رایج در دنیای امروزمتفاوت بود. در تفکر مصدق اولویت شهروند به عنوان محور اصلی توسعه ابزاری بود برای رهایی مردم از زیر استعمار انگلیس واستبداد پهلوی و نه با هدف تسخیر قدرت. مصدق همواره از حکومت قانون و آزادی های سیاسی و اجتماعی مردم حمایت میکرد. در دوران نخست وزیری مصدق حتی یک نفر از مخالفان سیاسی او اعدام نشد. در این نگاشته میبینیم چگونه مردمگرایی مصدق با برداشت منفی واژه پوپولیسم امروز دگرسان است واینکه چگونه اندیشه مصدق جلوتر از زمانه خود بود. آنهایی که مصدق را متهم به پوپولیسم میکنند باید کمی بهتربا تاریخچه این واژه ومفهوم آن که در بخش نخست این نوشتار آمده و همچنین عملکرد دولت مصدق که در بخش دوم مطرح شده است، آشنا شوند تا بر اساس آن در ادعاهای خود بازنگری کنند.
اخیرا به مناسبت هفتادمین سالگرد کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ که دولت ملی و دموکراتیک دکتر محمد مصدق را سرنگون کرد، نوشتارها و مصاحبههای زیادی در ایران و خارج منتشر و برگزار شد. بعضی از این نوشتارها و مصاحبهها منش حکومتداری مصدق را نقد و او را متهم به پوپولیسم میکنند. اکثر منتقدان ایرانی مصدق که از این واژه استفاده میکنند، حتی نمیدانند پوپولیسم واقعا به چه معناست. بیشتر آنها در واقع از دیدگاه نظری به نخبگان قدیمی ایران که در کنار سازماندهندگان کودتا بودند، مرتبط هستند. با فرا رسیدن سالگرد درگذشت مصدق(۱۴ اسفند)، هدف نگارنده در نوشتار حاضر واکاوی این پرسش است که آیا مصدق پوپولیست بود؟ پاسخ خود را در دو قسمت ارائه میکنم. نخست، مرور مختصری از دیدگاههای نظری و عملی به مفهوم پوپولیسم و دوم، ارزیابی پندار، گفتار و کردار مصدق در چارچوب مفهوم پوپولیسم.
۱- منشأ و مفهوم پوپولیسم. منشأ نامگذاری پوپولیسم واژه people یعنی مردم به زبان انگلیسی است. از دیدگاه نظری، پوپولیسم یک جهتگیری اقتصادی و سیاسی است که به منافع «مردم» توجه میکند. در این دیدگاه سیاستهایی که پوپولیستها از آن حمایت میکنند عموما به دنبال آرمانهای برابری، انصاف و عدالت اجتماعی بیشتر برای مردم است. علاوه بر این، یکی از اهداف مهم پوپولیسم توانمندسازی مردم و قرار دادن آنها در مرکز یک چارچوب حکومتی کثرتگرا و دموکراتیک است.
با این حال، از دیدگاه عملی، پوپولیسم عموما به آرمانهای خود عمل نکرده است. بنابراین بیشتر جنبشهای پوپولیستی معاصر پس از به قدرت رسیدن، تمایل به کنار گذاشتن پلورالیسم را نشان دادهاند و درنهایت به اشکال مختلف دیکتاتوری انحطاط یافتهاند؛ البته بدون اینکه لزوما رفاه مردم را افزایش دهند. درنتیجه، اکنون در درک عامه واژه پوپولیسم مفهومی تحقیرآمیز دارد، چیزی شبیه به شعارهای عوامفریبانه، اقتدارگرایی و به اصطلاح حکومت اوباش. اخیرا در یک روزنامه معروف آمریکایی نگاشته شده که «پوپولیسم علم سیاسی ارائه پاسخهای ساده به سوالات پیچیده است.»۱
باید توجه داشت که تعاریف مرسوم معاصر از پوپولیسم عموما بر تاریخ اخیر چنین جنبشها پس از جنگ جهانی دوم و عمدتا در کشورهای در حال توسعه متمرکز است. این تعاریف عموما پیدایش اصطلاح پوپولیسم و جنبشی که آن را آغاز کرد، نادیده میگیرد. درواقع پیدایش مفهوم و واژه پوپولیسم را باید در ایالات متحده جستوجو کرد.
نخستین «حزب مردم» (people’s party) در دهه۱۸۹۰ در آمریکا بنیانگذاری شد. اعضای آن حزب خود را «پوپولیست» مینامیدند. شعار موسس سیاسی آن حزب «حقوق برابر برای همه، امتیازات ویژه برای هیچکس» بود.۲ پیدایش حزب مردم آمریکا با ظهور جنبشهای کارگری و عدالتخواه در چندین کشور توسعهیافته همزمان شد. حزب کارگر در بریتانیا تقریبا در همان زمان تاسیس شد و حزب کارگر استرالیا در واقع در ابتدا در نظر داشت خود را «حزب مردم» بنامد.
تصویر منفی از پوپولیسم که در روایتهای معاصر درباره این مقوله رسوخ کرده تا حدی به این دلیل است که پوپولیسم عموما توسط کسانی که با آن مخالف هستند (یعنی عموما نخبگان لیبرال در جوامع عمدتا غربی و همچنین در کشورهای دیگر) تعریف شده است. نخبگانی که عموما قدرت اقتصادی، سیاسی و رسانهای را در کنترل خود دارند و اغلب رهبران یا جنبشهایی را که نظام سیاسی-اقتصادی حاکم را زیر سوال میبرند یا از اصلاحات اساسی ساختاری برای دستیابی به عدالت اجتماعی بهتر حمایت میکنند، «پوپولیست» مینامند. در کشورهای دموکراتیک، نخبگان عموما از لیبرالیسم در حوزههای سیاسی و اقتصادی (یعنی دموکراسی و سرمایهداری) حمایت میکنند. بنابراین نخبگان معمولا لیبرالیسم را در مقابل پوپولیسم قرار میدهند؛ جایی که اولی بهطور کلی به معنی مثبت دیده میشود و دومی معمولا بار معنایی منفی دارد. بهطور کلی در روایتهای معمول دو تصویر متضاد از پوپولیسم را میبینیم. طرفداران پوپولیسم خود را جزء جنبشی میپندارند که در آن شهروندان خواهان اصلاحات اقتصادی در راستای عدالت بیشتر هستند؛ ولی دشمنان پوپولیسم آن را یک جنبش خطرناک، کینهتوز و بیاساس فرض میکنند که توسط عوامفریبها رهبری میشود.
رقابت بین لیبرالیسم و پوپولیسم حول دو ارزش اساسی میچرخد: نخست کارآیی (در تولید ثروت) و دوم برابری (در توزیع عادلانه درآمد و ثروت). بهطور کلی، لیبرالیسم بر اساس یک قرارداد اجتماعی ضمنی از لحاظ آفرینش نه تنها ثروت بلکه ایجاد برابری در امکانات تولید و همچنین توزیع درآمد به شیوهای است که عموما عادلانه تلقی میشود. علاوه بر این، لیبرالیسم در طول تاریخ، از نظر تولید ثروت و ایجاد برابری امکانات در قیاس با تواناییاش در توزیع درآمد به شیوهای عادلانه، نتایج بهتری کسب کرده است. از سوی دیگر، پوپولیسم در تولید ثروت کمتر موفق بوده، اما مدعی است که از نظر برابری (یعنی تولید نتایج عادلانهتر) بهتر عمل میکند.
بهطور کلی، مقایسه این دو گزاره به معضل کلاسیک انتخاب بین یک به اصطلاح سینی رفاه مادی بزرگتر با توزیع اریب و ناهموار مزایا در مقابل یک سینی کوچکتر با توزیع عادلانهتر منافع راه میبرد. درواقع، در طول قرن گذشته، لیبرالیسم نتایج چشمگیری از نظر تولید ثروت در جهان داشته است؛ اما لیبرالیسم همیشه مترادف با عدالت اجتماعی نبوده است. بهطور مثال، درآمریکا ضریب جینی (۱= نابرابری مطلق؛ و۰= برابری مطلق) بر مبنی درآمد پس از کسر مالیات در اوایل دهه۱۹۲۰ به حدود 0.40رسید و بعد از افت تدریجی در دهههای بعدی، در سال۱۹۸۰ به حدود 0.34 پایین آمد؛ ولی دوباره از آن سال به بعد سیر صعودی را آغاز کرد تا در اوایل دهه۲۰۲۰ که دوباره به حدود 0.40 رسید.۳ در یک ارزیابی کلی از کارنامه سرمایهداری، میتوان گفت که آن سیستم بهطور کلی در ایجاد رفاه مادی گسترده موفق شده است؛ ولی با این حال، اشتیاق عمومی برای جامعهای با ناامنی اقتصادی کمتر و انصاف و برابری بیشتر را برآورده نکرده است.
همانطور که روندهای اخیر در چندین کشور غربی نشان میدهد لیبرالیسم گاهی منجر به تمرکز شدید منافع در نخبگانی میشود که اهرمهای قدرت را کنترل میکنند. تمرکز انبوه ثروت در گروههای کوچکی از جمعیت یکی از چالشهای کلیدی سیستم سرمایهداری معاصر است. در دهههای ۱۹۲۰و۱۹۳۰، هنگامی که لیبرالیسم و سیستم سرمایهداری در ایالات متحده در معرض تهدید جدی قرار گرفت، سیاستهای عاقلانه رئیسجمهور فرانکلین روزولت آن را نجات داد. در طول مبارزات انتخاباتی روزولت متعهد شده بود که به نیازهای «مردم فراموششده در انتهای هرم اقتصادی» رسیدگی کند. گرچه این بیانیه و سیاستهایی که در پی داشت، اقتصاد آمریکا را به اصطلاح نجات داد، ولی با معیارهای امروزی میتوان استدلال کرد که آن گرایش بهشدت «پوپولیستی» بهنظر میرسد! با این حال و بهرغم ادعای حامیانش، پوپولیسم همیشه منجر به برابری بیشتر و نتایج عادلانهتر نمیشود. در دوران معاصر، بهطور کلی سطح فقر در کشورهایی که توسط رژیمهای پوپولیستی اداره میشوند تفاوت اساسی با سطوح فقر در کشورهایی که از لیبرالیسم پیروی میکنند، نداشتهاند.
در نهایت، نمیتوان همه رهبرانی را که سیاستگذاری آنها ادعای مردمی بودن میکند، در یک سبد قرار داد. برای مثال، پوپولیست خواندن ماهاتما گاندی، محمد مصدق، هوگو چاوز و محمود احمدینژاد تفاوتهای بسیار بارز در سبک رهبری، راهبردها و نتایج سیاستهایشان را نادیده باقی میگذارد. بر این اساس، برای اهداف تحلیلی باید بین انواع لیبرالیسم و پوپولیسم فرق گذاشت.
در سادهترین اشکال، لیبرالیسم و پوپولیسم را میتوان بر اساس دموکراتیک یا غیر دموکراتیک بودن آن تشخیص داد. بهطور کلی تاکنون، لیبرالیسم دموکراتیک یکی از موفقترین مدلهای حکمرانی اقتصادی در جهان است که از دیدگاه تاریخی توانسته ثروت مادی قابل توجهی را تولید کند و در عین حال برای نتایج اجتماعی بهتر (یعنی برابرگرانه و دادمند) که به نفع بخشهای وسیعی از جمعیت است تلاش میکند؛ اگرچه به ندرت به آن اهداف دست مییابد.۴
از سوی دیگر، پدیده لیبرالیسم غیردموکراتیک معمولا زمانی به وجود میآید که تمرکز ثروت در بخش کوچکی از جمعیت وجود داشته باشد که به نوبه خود نابرابری قدرت در بین شهروندان را ایجاد میکند و مانع رسیدن به عدالت اجتماعی میشود (در این رویداد ارزش آزادی فردی بر ارزش امنیت اقتصادی جمعی غلبه میکند). اخیرا حتی هفتهنامه اکونومیست، آن سنگر ارجمند لیبرالیسم و سرمایهداری در غرب، اعتراف کرده است که «اروپا و آمریکا در تنگنای یک شورش مردمی علیه نخبگان لیبرال هستند که به نظر میرسد خودخواه هستند و قادر نیستند یا نمیخواهند مشکلات مردم عادی را حل کنند.»۵
به نوبه خود، پدیده پوپولیسم دموکراتیک را میتوان بهطور کلی به سیستم حاکم در سوسیال دموکراسیهایی تشبیه کرد که به دنبال عدالت اجتماعی در یک نظام لیبرال و دموکراتیک هستند (مانند کشورهای اسکاندیناوی).
از سوی دیگر، پدیده پوپولیسم غیردموکراتیک معمولا زمانی به حکومت اقتدارگرا منتهی میشود که قدرت توسط عوامفریبی تسخیر میشود که وانمود میکند به نام مردم حکومت میکند. متاسفانه، در دوران معاصر اکثر رهبران معروف پوپولیست مانند خوآن پرون در آرژانتین، هوگو چاوز در ونزوئلا و محمود احمدینژاد در ایران حکمرانانی اقتدارگرا بودهاند.
این میراث آنها است که تا حدودی مسوول پیدایش و گسترش معنای منفی پدیده پوپولیسم در اذهان معاصر است. برای تفکیک بین پوپولیسم دموکراتیک و غیر دموکراتیک میتوان از چند ویژگی یا پارامتر استفاده کرد: در پوپولیسم دموکراتیک، اهداف مردمگرایی شامل حمایت از دموکراسی (در منش و کنش)، حقوق شهروند آزاد و در جمع ملت آزاد، حکومت قانون، عدالت، برابری امکانات و فرهنگ فراگیر شهروند شمول و ضد دیکتاتوری، استثمار و تبعیض هستند؛ اما عوامگرایی پوپولیسم غیر دموکراتیک استوار است بر اقتدارگرایی و نفی یا نهی دموکراسی (در منش و کنش)، تودهپروری (لمپنیسم) برای رسیدن به قدرت و پیروی از فرهنگ مغالطه، حذف، سانسور و ارتجاع.
۲- آیا مصدق پوپولیست بود؟ با در نظر گرفتن چارچوب نظری پیشین میتوان تا حدی به این پرسش پاسخ داد. در متهم کردن مصدق به پوپولیسم منتقدان به چند رویداد مشخص در زندگی سیاسی آن زندهیاد اشاره میکنند.
نخست، بعضی منتقدان ادعا میکنند که برگزاری رفراندوم در مردادماه۱۳۳۲ برای تعیین سرنوشت مجلس هفدهم یک کنش غیر قانونی و پوپولیستی بود. گرچه از نظر حقوقی این درست است که قانون اساسی آن زمان درباره همهپرسی مسکوت بود (یعنی نه آن را اجازه میداد و نه آن را منع میکرد)، اما در قانون اساسی کاملا روشن بود که حاکمیت در دست ملت است. بهطور مثال، اصل۲۶ متمم قانون اساسی میگوید که «قوای مملکت ناشی از ملت است.» همچنین، اصل۳۵ متمم قانون اساسی میگوید که «سلطنت ودیعهای است که...از طرف ملت به شخص پادشاه مفروض شده.» در چنین چارچوب قانونی، چطور میشود رجوع به رأی ملت را یک کنش غیر قانونی و پوپولیستی قلمداد کرد؟ علاوه بر این، اگر رفراندوم مصدق «غیرقانونی» بود، پس چرا رفراندوم شاه در قالب «انقلاب سفید» در سال۱۳۴۱ « قانونی» تلقی شد؟ آیا منتقدان مصدق عملکرد شاه را هم یک کنش پوپولیستی میپندارند؟ در نتیجه نمیتوان گفت که رفراندومی که دولت مصدق برگزار کرد یک اقدام غیر قانونی و پوپولیستی بوده. مصدق این ظن را داشت که نزدیک به ۴۰نفر از وکلای مجلس خریداریشده بهوسیله سازمانهای امنیتی خارجی درصدد آن بودند که با آبستراکسیون در نظم مجلس دولت را بیثبات کنند و درنهایت نخستوزیر را استیضاح کنند. درواقع، اسناد رسمی آمریکا و انگلیس وجود این توطئه را تایید میکنند.6 بهعلاوه، طرح کودتا شامل خرید وکلای اضافی بود صرفا برای اینکه در مجلس بمانند تا حد نصاب تکمیل بشود و بتوانند مصدق را استیضاح کنند.7
در چنین شرایطی مصدق مانند یک رهبر سیاسی دموکرات و طبق مقتضیات قانون اساسی و عرف رایج در سیستمهای دموکراتیک در جهان، تصمیم گرفت به ملت، یعنی منشأ حاکمیت مراجعه کند تا مردم درباره مناقشه بین نخستوزیر و مجلس تصمیم بگیرند. پس از اینکه مردم در رفراندوم تصمیم انحلال مجلس را گرفتند، مصدق در نامه رسمی به شاه نتیجه رای مردم را اعلام و تقاضا کرد که شاه فرمان برگزاری انتخابات دوره هجدهم مجلس را صادر کند. ولی شاه نپذیرفت! چرا؟ چون به نقل از اسناد سیآیای، آن سازمان اصرار داشت که شاه مجلس را منحل نکند تا وکلای خریداریشده بتوانند دولت را استیضاح کنند.8
رویداد دومی که منتقدان مصدق آن را «پوپولیستی» میپندارند این است که رویکرد مصدق به حکومتداری مردممحور بود. این کاملا درست است که مصدق مردم را مرکز ثقل اندیشه خود میپنداشت؛ ولی مفهوم شهروندی مصدق و رویکرد او به مردم در منش حکومتداریاش کاملا با مفهوم پوپولیسم رایج در دنیای امروز متفاوت بود. در تفکر مصدق اولویت شهروند بهعنوان محور اصلی توسعه ابزاری بود برای رهایی مردم از زیر استعمار و استبداد و نه با هدف تسخیر قدرت. اینجاست که میبینیم چگونه مردمگرایی مصدق با برداشت منفی واژه پوپولیسم امروز دگرسان است و اینکه چگونه اندیشه مصدق جلوتر از زمانه خود بود. در رویکرد آمرانه و پوپولیستی غیر دموکراتیک، مردم عمدتا بهعنوان ابژه مفعول در نظر گرفته میشوند؛ ولی رویکرد مصدق به مردم آنها را بهعنوان سوژههایی میدید که اختیار دارند و میتوانند به یک عنصر سرنوشتساز تبدیل شوند و در جامعه عاملیت داشته باشند.
مصدق اقدامات قاطعی را برای استقرار دگرباره حاکمیت ملی (یعنی مردم)، برای توانمندسازی شهروندان عادی (یعنی مردم) برای مشارکت در فرآیند سیاسی و توسعه کشورشان، برای ایجاد نهادهایی که زیربنای حکومتداری دموکراتیک است و برای طراحی سیاستهایی انجام داد که جامعه را به سمت عدالت اجتماعی سوق دهد. یکی از نخستین ابتکارات مصدق توانمندسازی نهادهای منتخب محلی بود. با قانونگذاری و سازماندهی انتخابات در سطح محلی برای شوراهای شهر و روستا، مصدق اولین گام در ایجاد پایههای نهادی دموکراسی مردمی، ایجاد فرهنگ شهروندی و جابهجایی قدرت از مرکز به پیرامون را برداشت. علاوه بر این، مصدق به یک فرآیند اصلاح و توسعه از پایین به بالا معتقد بود که مرکز ثقل آن مردم بود.
همچنین در اقدامی بیسابقه در ایران و حتی در کشورهای توسعهیافته آن زمان، مصدق به سراغ مردم عادی میرفت تا دیدگاههای آنها را درباره قوانین مهم و ابتکارات اصلاحی جویا شود. بهطور مثال، دولت مصدق پیشنویس مهمترین لایحههای دگرگونی ساختاری خود را در روزنامهها منتشر میکرد و از مردم میخواست تا نظرشان را ابراز کنند؛ ولی برعکس مصدق، همدوران او (ب م، دو شاه پهلوی) عموما رویکردهایی از بالا به پایین یا به اصطلاح آمرانه را برای اصلاحات و توسعه دنبال میکردند که عمدتا روی نخبگان (یعنی اقلیت جمعیت) متمرکز بود. در چنین رویکردی منافع مردم عادی (یعنی اکثریت جمعیت) بهطور کلی کمتر مورد توجه قرار میگرفت. مصدق میگفت: «اگر میخواهید کشور را اصلاح کنید، باید جامعه وارد جریان اصلاحات شود. به جای اینکه بگوییم اصلاحات را انجام میدهم و اگر دوست نداشتی دستگیرت میکنم.»۹
اگر چکیده تفکر لیبرالیسم را دفاع از آزادگی بنامیم، مصدق با آن تفکر همکیش بود. رویکرد مصدق به اقتصاد بر محور بازار آزاد بود و دولت او از گسترش سرمایهگذاری در بخش خصوصی حمایت میکرد. بهطور مثال، در دوران نخستوزیری مصدق سه بانک در بخش خصوصی بنیانگذاری شد (بانک صادرات و معادن، بانک پارس و بانک تهران) و همچنین چند نهاد صنعتی مانند برند عالینسب به راه افتاد. اما در عین حال مصدق در مقابل تمرکز سرمایه که میتوانست به استثمار منجر شود، میایستاد. مصدق بر این باور بود که جلوی استثمار را باید گرفت، چه نوع خارجی یا داخلی آن. در نتیجه، مصدق نقش مهمی را برای بخش دولتی در اجتماع قائل بود؛ البته دولتی هوشمند و ملی در چارچوب قانون اساسی که قوانین و مقررات منطقی برای تامین رفاه مردم و عدالت اجتماعی را تدوین میکند. همچنین مصدق وسواس بهخصوصی به آرمان عدالت داشت. اولین لایحهای که در ذیل اختیارات قانونگذاریاش صادر کرد، لغو بیگاری دهقانان بود.
بهعلاوه، ۲۰درصد از درآمد مالکان را به نفع روستاییان اختصاص داد که نیمی از آن بهطور مستقیم به روستاییان و نیمی دیگر به صندوق تازهتاسیس عمران محلی تخصیص داده میشد. ابتکار بیمه تامین اجتماعی کارگران نگین تاج سیاست اجتماعی مصدق به حساب میآمد. برای اولینبار در تاریخ ایران، کارگران و خانوادههایشان در سطح ملی از حمایت اجتماعی در برابر بیماریها، حوادث، ناتوانیهای جسمی و بازنشستگی برخوردار شدند. این ابتکار نه تنها در ایران بلکه در اکثر کشورهای در حال توسعه در آن زمان بیسابقه بود. حتی در آمریکا نظام ملی تامین اجتماعی (Social Security) تنها ۱۵سال قبل از اینکه مصدق آن را در ایران معرفی کند، ایجاد شده بود. در جمع میتوان نتیجه گرفت که دولت مصدق سیاست اقتصادی و اجتماعی جامعی داشت که اگر سرنگون نمیشد، میتوانست در ایران پایههای یک دولت رفاه را بنا کند.
به عبارت دیگر، دیدگاه مصدق به لیبرالیسم بیشتر با نوع اروپایی -اسکاندیناوی و نه چهره انگلیسی- آمریکایی آن همساز بود. به این دلیل است که من مصدق را یک سوسیال-لیبرال میپندارم. هدف کلی مصدق برای ایران رسیدن به یک «سوسیال دموکراسی ایرانی» بود. توجه کنید به پسوند «ایرانی» در جمله پیشین که برای تفکیک بهتر اندیشه مصدق و چپ رادیکال آن زمانه استفاده میشد.
در تفکر مصدق، موضوع کلیدی حقوق شهروندی بود و همچنین مسوولیت شهروند و حاکمیت در برابر آن حقوق. در این تفکر، مسوولیت حاکمیت به معنی تامین آزادی، برابری فرصتها و عدالت در چارچوب حکومت قانون و اقتصاد آزاد است. این مجموعه ارزشهای مصدق ترکیبی است از اصول و ارزشهای لیبرالیسم و عدالتخواهی. به عبارت دیگر، مصدق به بازار آزاد اعتقاد داشت و این گرایش او را از تفکر مارکسیستی آن زمان جدا میکند. میتوان نتیجه گرفت که اندیشه مصدق آمیختهای بود از تفکر تاماس مارشال، جامعهشناس نامدار نیمه نخست قرن بیستم در انگلستان و سوسیال لیبرالیسم اسکاندیناوی و ارزشهای بومی جامعه ایرانی.10 در تفکر مارشال دو مفهوم حقوق شهروندی (citizen rights) و شهروندی اجتماعی (social citizenship) جایگاه ویژهای داشتند.
مارشال استدلال میکرد که دولت در قبال شهروندانش مسوولیت اجتماعی دارد. این مسوولیت شامل اعطای حق برخورداری از رفاه و امنیت اقتصادی به شهروندان، حق اشتراک کامل در میراث اجتماعی و قابلیت زندگی یک موجود متمدن بر اساس استانداردهای حاکم در کشور است. در این اندیشه مسوولیت حاکمیت به معنی تامین آزادی، عدالت و برابری امکانات در چارچوب حکومت قانون و اقتصاد آزاد است. در پندار مصدق، ترکیب این استدلالها را در چهار اصل حکومتداری او میبینیم: برابری، آزادی، استقلال و عدالت. وجوه فردی و حکومتی این اصول عبارتند از: برابری در امکانات و در مقابل قانون؛ آزادی بازار، آزادی خلاقیت و نحوه زندگی شهروند؛ استقلال در کارآفرینی و سیاستگذاری؛ عدالت اجتماعی. باید توجه کرد که مصدق هرگز از حمایت مردم برای کسب قدرت و حفظ آن از راههای غیر دموکراتیک عمل نکرد. در دوران نخستوزیری او حتی یک نفر از مخالفان سیاسی او اعدام نشد.
درواقع، مصدق در چهار نوبت پیشنهاد دو شاه پهلوی برای انتصاب به نخستوزیری را رد کرد. حتی پس از آنکه در نهایت این مقام را پذیرفت، داوطلبانه استعفا داد و از قدرت کنار رفت؛ اما در رویداد ۳۰تیر۱۳۳۱ با موجی از قیام مردمی در حمایت از او به قدرت بازگردانده شد. بنابراین بسیار ناعادلانه خواهد بود که در باب منش حکومتداری مصدق او را پوپولیست با مفهوم منفی و تحقیرآمیز آن (یعنی غیردموکراتیک) بخوانیم. اگر قرار باشد برچسب پوپولیسم را به مصدق نسبت دهیم، باید با یک ویژگی مهم انجام شود؛ یعنی پوپولیسم دموکراتیک (با مفهوم مثبت، سازنده و عدالتگرا).
رویداد سومی که منتقدان مصدق آن را «دیکتاتوری پوپولیستی» میپندارند این است که مصدق اختیارات قانونگذاری را از مجلس به اصطلاح «گرفت»؛ کرداری که به گفته منتقدان یک کنش «دیکتاتوری» بود. این موضوع را باید از نظر حقوقی و ماهیت آن واکاوی کرد. در مقدمه پاسخ باید تاکید کنم که هدف اختیارات قانونگذاریای که مصدق از مجلس بهطور قانونی دریافت کرد احیای برنامه دگرگونی ساختاری و نهادسازی دولت بود. در طول تقریبا یک سالی که او اختیار قانونگذاری داشت، مصدق ۲۰۳لایحه قانونی را در این راستا ابلاغ کرد؛ یعنی تقریبا یک قانون در هر دو روز و اما، از دیدگاه حقوقی میتوان به چهار نکته اشاره کرد. نخست، گرچه قانون اساسی ایران آن زمان درباره مقوله اختیارات مسکوت بود؛ یعنی نه آن را اجازه میداد و نه منع میکرد؛ ولی این امر در تاریخ مشروطه ایران سابقه داشت و اصلا منحصر بهفرد نبود. دوم، اختیاراتی که مصدق ازمجلس دریافت کرد، محدود بود. در زمان کودتا، مصدق فقط حدود سیزده ماه از این اختیارات برخوردار بود.
همچنین اختیارات مصدق محدود به قوانینی بود که او در راستای برنامه اصلاحات ساختاری ۹مادهای خود که قبلا به تصویب مجلس رسیده بود، منتشر میکرد. یعنی اینطور نبود که مصدق هر قانونی را که دلش میخواست، میتوانست وضع کند. سوم، اختیارات مصدق مشروط بود بر اینکه هر لایحهای که او وضع میکرد فقط به مدت ۶ماه و آن هم بهصورت آزمایشی مورد اجرا قرار میگرفت و قبل از اینکه به حالت قانون دائمی درآید، باید با رای رسمی مجلس به تصویب میرسید. چهارم،اختیارات مصدق تحت نظارت کامل مجلس بود. ذیل قانون اهدای اختیارات به مصدق، دولت او موظف شده بود گزارشهای ادواری پیشرفت اجرای قوانین در حمایت از برنامه اصلاحات ساختاری دولت را به مجلس ارائه کند. با توجه به نکات فوق، واضح است که نه قصد مصدق و نه کردار او در قبال این مرجع موقت قانونگذاری اقدام مستبدانه نبوده است.
بهعلاوه، صلاحیت قانونگذاری مصدق بهطور خودسرانه از قوه مقننه «گرفته» نشده بود، بلکه با اکثریت قاطع آرای دو مجلس شورای ملی و سنا به او «اهدا» شده بود و همچنین، قانون صلاحیت قانونگذاری به مصدق را خود شاه توشیح کرده و دارای حکم قانونی کامل بود. در پایان این داستان باید اضافه کرد که در میان کسانی که امروز مصدق را متهم به «دیکتاتوری» میکنند، کسانی هستند که دستگیریها، شکنجهها، کشتارها و اعدامهای دوران قبل از انقلاب را نادیده میگیرند؛ ولی همواره مصدق را نقد میکنند، شخصی که در ۲۷ماه نخستوزیریاش حتی یک نفر از مخالفان سیاسی خود را اعدام نکرد! در بزرگترین پارادوکس داستان حاضر، زمانی که مصدق با یک گروه مزدور خشن که مصمم به بیرون راندن او از قدرت بود مواجه شد، از سرکوبی مخالفان خودداری کرد و مانند یک دموکرات پایبند به اصول رفتار کرد.
این بهترین دلیل بر این است که اتهامات «دیکتاتوری» علیه او صرفا ساختگی است. منتقدان به چند مورد دیگر در زندگی سیاسی مصدق اشاره میکنند و باز به اشتباه آنها را نمونهای از کردار به اصطلاح پوپولیستی تلقی میکنند. یک نمونه بارز آن، کنش مصدق در مجلس چهاردهم است. در آن مجلس مصدق دو مقام دولت سابق (علی سهیلی نخستوزیر و محمد تدین وزیر کشور) را با ارائه شواهد مستند در رابطه با دغلکاری در انتخابات مجلس چهاردهم و استفاده از بیتالمال متهم کرد. هنگامی که بهرغم شواهد مستند، مجلس حاضر نشد آن اتهامات را پیگیری کند، مصدق اعلان کرد: «اینجا مجلس نیست، اینجا دزدگاه است!» و سپس مجلس را ترک کرد.
منتقدان ادعا میکنند که با این کنش به اصطلاح «پوپولیستی» خود، مصدق بر ضد مشروطه عمل کرد؛ چون به مجلس به قول معروف «توهین» کرد.11 آنها فراموش میکنند که مجلس آن دوران نه تنها دزدگاه بود، بلکه لانه مزدوران استعمار هم به شمار میرفت. مصدق مجلس واقعی را از نمایندگان حقیقی مردم متصور بود و نه یک عده مزدور خارجی. با از طبقهبندی خارج شدن اسناد رسمی دولتهای انگلیس و آمریکا، اکنون چهره واقعی بعضی از وکلای مجلس دوران پهلوی دوم نمایان شده است. همانطور که در بالا به آن اشاره شد، حدود نیمی از وکلا در مجلس هفدهم بهوسیله سازمانهای امنیتی انگلیس و آمریکا خریداری شده بودند.
اخیرا یک تحلیلگر حتی مصدق را «پوپولیست ژاکوبینی» قلمداد کرده است.12 واقعا حیرتآور است که چگونه به همین سادگی این تهمتها زده میشوند؛ ولی بدون شواهد مستند و اندکی تامل در مفهوم واژههایی که بهکار میبرند. میدانیم که ژاکوبینها مخالفان سیاسی خود را ترور میکردند؛ ولی مصدق حتی یک نفر از مخالفان سیاسی خود را اعدام نکرد!
بهعلاوه، دیگر منتقدانی هستند که مصدق را متهم به پوپولیسم میکنند؛ چون به قول آنها مصدق صنعت نفت را ملی کرد. در واقع آنها میگویند که نفت ملی نشد، بلکه دولتی شد. در پاسخ، در آن بازه زمانی در ایران بخش خصوصی سرمایهداریای وجود نداشت که بتواند صنعت نفت را اداره کند. در نتیجه، تنها نهاد ملیای که در آن زمان میتوانست عملیات نفتی را اداره کند، دولت ایران بود. البته باید در نظر داشت که در بسیاری از کشورهای در حال توسعه و حتی کشورهای توسعهیافته مانند مکزیک، برزیل، مالزی و نروژ صنعت نفت بهوسیله دولت اداره میشود.
همچنین بعضی از منتقدان مصدق را پوپولیست لقب دادهاند بهدلیل اینکه او حزب تشکیل نداد و همواره پیشوای یک نهضت ملی و یک جبهه ملی بود. استدلال از این سستتر؟ باید در چنین ارزیابیها از معیارهای منطقی و عینی استفاده کرد. کجا و در کدام پژوهش علمیسیاسی یا جامعهشناختی ثابت شده است که تشکیل ندادن حزب یعنی گرایش داشتن به پوپولیسم؟ یعنی شهروندان یونان باستان همه پوپولیست بودند، چون بدون تشکیل احزاب در اداره شهرهایشان شرکت میکردند؟! معلوم است آنهایی که مصدق را متهم به پوپولیسم میکنند، باید کمی بهتر با تاریخچه این واژه و مفهوم آن (که در بخش نخست این نوشتار آمده) و همچنین تاریخچه و عملکرد مجلس چهاردهم و هفدهم هم آشنا شوند تا بر اساس آن در ادعاهای خود بازنگری کنند.
سخن پایانی
مصدق یک شخصیت میهندوست و آزادیخواه بود که همواره گرایش مردمی داشت و مردم را در مرکز ثقل فرآیند توسعه اجتماعی متصور بود. به دلایلی که در بالا ذکرش رفت، اتهام پوپولیست بودن مصدق کاملا کذب است. اما در اینجا پرسش تاملبرانگیز دیگری را باید مطرح کرد: چرا بهرغم شواهد مستندی که اهداف و عملکرد حکومتداری مصدق در مسیر پیشبرد حاکمیت ملی و نهادسازی برای دموکراسی را بهطور کلی تایید میکند، هنوز عدهای از ایرانیان، چه در داخل و بهویژه در خارج از کشور، اصرار به نقد و تخریب میراث او دارند؟
با گذشت بیش از یک قرن از انقلاب مشروطه، ما سه مدل حکمرانی در ایران داشتیم: بیش از ۵۰سال استبداد سلطنتی دوران پهلوی و حدود ۴۵سال حکومت فقیه و چند سال هم حکومت مشروطه که اوج آن نخستوزیری مصدق بود. آن ۲۷ماه نخستوزیری مصدق دوره نادری در تاریخ معاصر ایران است که در آن سیاستهای دولت بر مفهوم کامل حاکمیت ملی و اولویت شهروند آزاد بهعنوان محور کلیدی در جامعه پایهریزی شده بود.
منتقدان مصدق، بهویژه اقتدارگرایان، میکوشند میراث مصدق را نادیده بگیرند و او را تخریب کنند؛ چون آن میراث نمونه بومی و موفقی است از یک حکومت ملی و در مسیر سوسیال دموکراسی. به عبارت دیگر، میراث مصدق یک گزینه «بهتر» در کنار گزینههای به اصطلاح « بد و بدتر» را به مردم ارائه میکند. در واقع دو طیف اقتدارگرای امروز از این هراس دارند که مردم روزی به دنبال گزینه «بهتر» بروند و به اصطلاح بازار اقتدارگرایان را از سکه بیندازند.
نکته مهم اینجاست که ارزشها و فلسفه حکومتداری دو طیف اقتدارگرا با خواستههای مردم ایران امروز در تضاد است؛ ولی مصدقی که در قرن نوزدهم به دنیا آمد و در قرن بیستم حکومت کرد، ایدههایی ارائه کرده بود که با معیارهای مدرن قرن بیستویکم و خواستههای نسل جوان امروز در ایران همخوان هستند. آرمانهای استقلال، آزادی، برابری و عدالت که پایههای گفتمان و همبستگی ملی دوران مصدق را آرایش میدادند تاریخ مصرف ندارند.
به نظر نگارنده آرمانها، فلسفه حکومتداری و سیاستهای مصدق میتواند جوابگوی دغدغههای جامعه امروز ایران نیز باشد. اگر دکتر مصدق امروز زنده بود، بدون شک از آرمانهای نهفته در شعارهای امروز حمایت میکرد و در مقابل، اکثر مردم ایران نیز از راهکارهای او برای حل مسائل جامعه حمایت میکردند؛ چون الگویی که تجربه ۲۷ماهه نخستوزیری مصدق به ما هدیه داده است، میتواند بخشی از پاسخ مورد نیاز به چالشهای دلهرهآور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران باشد. روانش شاد باد.
* نیکلا گرجستانی، اقتصاددان، از مقامات ارشد سابق بانک جهانی با حدود نیمقرن تجربه در زمینه توسعه اقتصادی کشورهای در حال گذار است. اخیرا از او کتابی در باب میراث مصدق به زبان انگلیسی منتشر شده است. ترجمه فارسی کتاب سال آینده در ایران منتشر خواهد شد:
Nicolas Gorjestani, ‘’Ahead of their Time: The Legacies of Mohammad Mosaddegh in Iran and Zviad Gamsakhurdia in Georgia’’, Book I: Mosaddegh; Book II: (Zviad), Mage Publishers, 2021
پینوشتها:
۱- David Von Draehle, “Populism is doomed to fail,” Washington Post, ۱۳ October, ۲۰۱۹.
۲- در انتخابات سال ۱۸۹۲، نامزد حزب مردم برای ریاستجمهوری ۲۲ رای الکترال بهدست آورد. رجوع شود به: Thomas Frank, The People, No: A Brief History of Anti-Populism, Metropolitan, ۲۰۲۰
۳- منبع برای سالهای ۱۹۸۰ و ۲۰۲۰، بانک دادههای بانک جهانی و برای دهه ۱۹۲۰ تخمین نگارنده از منابع مختلف. بخشی از افزایش نابرابری در آمد و ثروت بین سالهای ۱۹۸۰-۲۰۰۰ بهدلیل تاثیرات جهانی شدن و فناوریهای جدید است که گرایش زیادی به صرفه جویی در نیروی کار و سوگیری مهارتها دارند. اما بخشی دیگر به دلیل کاهش مالیات برای ثروتمندان است.
۴- حداقل تا کنون، اما میتواند تغییر کند؛ زیرا این سیستم هنوز راه موثری برای مقابله با افزایش شدید نابرابری را پیدا نکرده است.
۵- The Economist, ۱۵ September, ۲۰۱۸
۶- برای مثال، به نقل از اسناد انگلیس، قیمت مظفر بقایی۱۰۰ هزار پوند بود (یعنی حدود ۳ میلیون دلار به قدرت خرید امروز). بهعلاوه، به نقل از اسناد آمریکا، مظفر بقایی حد اقل پنجبار با مقامات سفارت آمریکا در ایران دیدار کرد و به قول گزارشگر سفارت آمریکا، بقایی اصرار داشت که این دیدارها کاملا مخفیانه برگزار شوند. همچنین، به نقل از گزارش سیآیای در باب عملیات طرح کودتای ۲۸ مرداد، در طول سه ماه قبل از کودتا، آن سازمان مبلغ ۱۳۲هزار دلار را برای خرید وکلا اختصاص داده بود. نگاه کنید به:
FO ۳۷۱۳۷۱/۹۵۵۱, “Minute by D.A. Logan,” ۲۳ June, ۱۹۵۱. Foreign Relations of the United States, ۱۹۵۲-۱۹۵۴, Iran, ۱۹۵۱-۱۹۵۴, Document no. ۱۳۵, October ۲۷, ۱۹۵۲. CIA, “Overthrow of Premier Mossadeq of Iran”; date written by Donald Wilber: March ۱۹۵۴, p. ۱۹.
۷- CIA, “Overthrow of Premier Mossadeq of Iran”, Annex A, p. ۴; Annex B, p. ۲۰.
۸- اینجاست که میبینیم چرا شاه به درخواست مصدق عمل نکرد؛ چون خواست سیآیای این بود که مجلس منحل نشود! یعنی ببینید، شاه به رای ملت و تقاضای نخستوزیر کشورش محل نگذاشت، بلکه به خواسته یک سازمان امنیتی خارجی عمل کرد! نگاه کنید به:
Foreign Relations of the United States, ۱۹۵۲-۱۹۵۴, Iran, ۱۹۵۱-۱۹۵۴, Document no. ۲۳۹, July ۱۵, ۱۹۵۳.
۹- در مقابل، پهلوی دوم میگفت: «من به حرف مردم اهمیت نمیدهم، هر کاری را که خودم به صلاح مملکت بدانم انجام میدهم.» فرق بارز بین ذهنیت یک دموکرات مدرن ویک خودکامه سنتی به مفهوم شهروندی و فرآیند توسعه اجتماعی-سیاسی نهفته در این اصل بسیار ساده است.
۱۰- در مورد شباهت تفکر مصدق و تاماس مارشال، این فقط نظرنگارنده است؛ چون مدرکی در دست نیست دال بر اینکه مصدق با مارشال یا نوشتههای او آشنا بوده باشد.
۱۱- مصدق بر مبنای شواهد مستند مجلس چهاردهم را «دزدگاه» نامید؛ درحالیکه رضا شاه بدون ارائه حتی یک مدرک مجلس زمان خودش را ‹«طویله» نامید.
۱۲- نگاه کنید به مجله قلم یاران، به تاریخ مرداد ۱۳۹۸.