موانع شکوفایی اقتصادی
این روزها که مباحثی چون نوآوری، شکوفایی و تحولات بزرگ اقتصادی در کانون توجه مباحث مقامات ارشد کشور قرار گرفته است، به نظر میرسد توجه به موانع فکری و مفهومی شکوفایی اقتصادی بیش از پیش حایز اهمیت است ...
پویا جبل عاملی
این روزها که مباحثی چون نوآوری، شکوفایی و تحولات بزرگ اقتصادی در کانون توجه مباحث مقامات ارشد کشور قرار گرفته است، به نظر میرسد توجه به موانع فکری و مفهومی شکوفایی اقتصادی بیش از پیش حایز اهمیت است ... ... و این مهم جز با رجوع به مبانی فلسفی علم اقتصاد امکانپذیر نیست. علم اقتصاد، از تحلیل رفتار خردترین جزء جامعه حاصل میشود. شاید این پرسشی سخت برای مخاطبان باشد که چطور میتوان مثلا یک اقتصاد را در سطح کلان با توسل به یک مصرفکننده یا بنگاه تحلیل کرد. اما این همان کار دشواری است که اقتصاددانان انجام میدهند. این هم بدان دلیل است که ماهیت علم اقتصاد ماهیت فردگرایانه است و اصولا اقتصاددان، چیزی به نام جامعه را به عنوان یک کل نمیتواند درک کند و از نظر او یک جامعه همان جمع افراد است. بنابراین زمانی هم که وی میخواهد رفتار اقتصادی جامعه را تحلیل کند، خود به خود باید رفتار یک فرد را تحلیل و آن را تعمیم دهد.
شاید از دیدگاه بسیاری این یک توهم علمی باشد، اما به هر شکل در لغتنامه اقتصاددان، واژهای به نام «جامعه» به معنای یک کل مستقل دارای قوه اختیار و عمل، آنچنان که همگان میاندیشند، وجود ندارد؛ بلکه تعریف این واژه همان جمع عددی
تک تک افراد است. پس از لحاظ علمی نمیتوان گفت «فلان جامعه» این گونه «میاندیشد» یا این طور «عمل میکند»، زیرا جامعهای فارغ از تک تک افراد وجود ندارد. البته بیتردید میتوان گفت «اکثریت» افراد فلان کشور این گونه «میاندیشند»، و باز اینجا فعل به صورت جمع به کار میرود. این حساسیت بیش از حد در انتخاب واژهها تنها از آن روست که از منظر علم اقتصاد، هیچ پدیدهای در سطح کلان فارغ از کنش فرد محقق نمیشود و برای تحلیل آن پدیده باید کنش فردی مورد بررسی قرار گیرد و بعد حاصل جمع این کنش را باید محاسبه کرد.
پس این رهیافت روش شناسانه، نقطه کلیدی برای تبیین فرآیندهای اقتصادی است. حال با چنین رهیافتی میتوان بدین پرسش پاسخ داد که چرا ایرانیان با وجود گذشت یک قرن از حرکت به سوی توسعه، هنوز بدان دست نیافتهاند؟ اگرچه پاسخ بدین پرسش خود نیازمند سطور بسیار است، اما با دست یازیدن به این مساله که عدم توسعه یافتگی به عنوان یک متغیر کلان اقتصادی در ایران، فارغ از عملکرد تک تک ایرانیان نیست، باید به دنبال وجوهی از کنش ایرانیان باشیم که از دل آن چنین پدیدهای حاصل میشود.
بدون شک خود این وجوه نیز بسیار است، اما شاید بتوان به چند موردی که اتفاقا وجودشان در غرب باعث رشد و ترقی شد، اشاره کرد:
۱ - قانون مندی: اگر قانون را به معنای بایدهایی برای حفظ آزادیهای فردی بدانیم، باید گفت که ایرانیان در حوزه فردی خود فارغ از قانون آنچه را باید انجام بدهند، قادرند که انجام دهند. به خاطر همین است که وقتی اقتصاددانان میگویند اگر همه افراد به دنبال نفع خود باشند، کشور رشد میکند، ایرانیان انگشت به دهن میمانند که اینها چه میگویند؟ مگر میشود من به دنبال نفع خودم باشم، هر کاری هم دلم خواست بکنم، بعد هم به نفع کشورم کار کرده باشم؟ این پارادوکس که برای ذهن ایرانی به وجود میآید، حکایت از آن دارد که وی در بطن وجودش قانونمندی را به عنوان یک راهکار اجتماعی احساس نمیکند، چه قانون منافع فردی را همسو میکند و فرض ناگفته اقتصاددانان هم جستوجوی نفع شخصی «در چارچوب قانون» است.
اما شاید آنچنان هم تقصیر بر گردن وی نیست، تاریخ ایران مملو از قوانینی است که ذاتا قانون نبوده است، و به جای حفظ حریم شخصی ابزاری برای تهدید آزادیها بوده است، به همین علت است که ایرانی به علت گریز از قانونهای نوشته، خودبهخود فلسفه وجودی قانون را نیز در ذهن خویش از دست داده است و این بزرگترین افسوس و به نظر راقم بزرگترین مانع توسعه است.
۲ - بینش رقابت: ایرانیان در حیات خویش و در مقاطعی که با رقیب مواجه هستند، همواره رقابت را چون جنگی با یک پیروز و یک شکست خورده فرض میکنند. در حقیقت زندگی با چنین بینشی نه یک رقابت در چارچوب قانون و تلاش برای برنده شدن که جنگ با کسانی است که هر لحظه آرزوی عدم موفقیت تو را دارند، در این فضای فکری است که وقتی در گروهی، فردی به میزانی منزلت اجتماعی خود را بالا میبرد، مورد طرد دیگران قرار میگیرد؛ گو آنکه بسیار محتملتر میبود که دیگران نیز از این پیروزی وی خود بهره برند. و باز در چنین فضایی است که موفقیتهای افراد از نظر اطرافیان نه برآمده از تلاش و شایستگی فرد که تابعی از رابطهها و چاپلوسیها و تحلیل میشود.
آیا میتوان توسعه و رشدی را با وجود این پارادایم که ذهن ایرانیان را در برگرفته متصور بود؟ اضافه بر اینکه به علت وجود یک اقتصاد دولتی، ایرانیان برای اثبات بینش خویش دلایل آشکاری هم دارند و بنابراین بدین آسانی نمیتوانند، از این پارادایم ضدتوسعه عبور کنند.
۳ - مشخصههای دیگر: عدم احترام به مالکیت، آزادی، حیطه شخصی و ... که میتواند در ذیل عدم قانونمندی هم گنجانده شوند، در کنار روحیه آرمانگرا، فقدان صبر، خود برتر بینی و خصیصههای بسیار دیگری که در حوصله این سطور کوتاه نیست، از عواملی هستند که با به انحراف کشیدن کنشهای فردی ایرانیان مانع از رسیدن اقتصاد ایران به مرز توسعه یافتگی شدهاند.
هر چند سیاستگذاری مناسب اقتصادی قادر است نقش بهسزایی در ایجاد حرکت به سمت توسعه ایفا کند، اما تا زمانی که افراد یک کشور ویژگیهای متناسب با توسعه را در منش خویش بروز ندهند، رسیدن به توسعه امری ناممکن مینماید، از همین روست که سیاستگذاری باید به تغییر بینشها و الگوهای فکری جامعه نیز کمک کند وشاید این بخش از مسوولیت توسعه یافتگی بیش از همه بر دوش گروههای مرجعی چون متفکران و عالمان باشد.
ارسال نظر