درنتیجه طالبان توانست بر بخش‌های زیادی از افغانستان چیره شود. اما پس از گذشت چند هفته، بازیگران داخلی و خارجی در حال تلاش برای بازآفرینی نقش خود در افغانستان بدون نیروهای ائتلاف هستند.

بهتر است در ابتدا از اینجا شروع کنیم که چرا ایالات‌متحده از افغانستان خارج شد؟ آیا این خروج نتیجه یک شکست بود؟ و اصولا آیا واشنگتن برای آینده خود در محیط امنیتی افغانستان چشم‌اندازی طراحی کرده است؟

حضور نظامی ایالات‌متحده و نیروهای تحت ائتلاف در افغانستان، با شعار مقابله با تروریسم و ایجاد دولت دموکراتیک در افغانستان توسط نئوکان‌های لئواشتراوسی همراه بود. اما درنتیجه ۲۰سال اشغال این کشور نه دموکراسی شکل گرفت و نه تروریسم از میان رفت. اصولا شاخصه تفسیر نئوکانی از پدیده‌های سیاسی تقلیل‌گرایی افراطی است. درنتیجه این نگاه بود که بوش پسر و تیم سیاست خارجی این کشور تصمیم گرفتند به کشوری حمله کنند که قبلا دو ابرقدرت در آن شکست‌ خورده بودند، بافت اجتماعی آن روابط پیچیده نژادی، زبانی و مذهبی دارد و عموما تمام گروه‌های اجتماعی آن، نتیجه یک دنباله تمدنی از سرزمین‌های همسایه هستند.

در حقیقت ایالات‌متحده به کشوری حمله کرد که از نبود ناسیونالیسم افغانستانی رنج می‌برد و همین موضوع منجر به تسلط دائمی قوم پشتون بر ارکان حکومتی شده بود. پشتون‌ها فقط ۴۰درصد جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند؛ ولی به‌دلیل عدم ائتلاف دیگر قومیت‌ها در کنار یکدیگر، در هیچ زمانی شاهد شکل‌گیری یک جبهه سیاسی واحد در مقابل پشتون‌ها نبودیم.

تزریق دموکراسی به ساختار سیاسی افغانستان به‌دلیل عدم توجه نئوکان‌ها به واقعیت بیان‌شده در سطور بالا، با شکست روبه‌رو شد. نتیجه کنفرانس بن، تشکیل یک دولت مرکزی ضعیف در کابل و شکل‌گیری شبه‌دولت‌های فئودالی در شمال و غرب افغانستان شد. تعارض منافع موجود میان رهبران قومی-سیاسی در طی دوران زمامداری کرزی و غنی عملا پوسته‌ای از دموکراسی را به نمایش گذاشت که هیچ دستاوردی در حوزه رشد اجتماعی و بهبود اوضاع اقتصادی افغانستان نداشت.

به نظر می‌رسد ایالات‌متحده با خروج از افغانستان تلاش می‌کند به دو هدف مهم دست یابد. اول اینکه افغانستان تبدیل به محل وزن‌کشی قدرت‌های منطقه‌ای شود. اکنون افغانستان تبدیل به کیکی شده است که روسیه، چین، ایران، پاکستان، ترکیه و قطر و در سطح دوم عربستان سعودی و امارات متحده عربی، انتظار سهمی از آن را دارند. افغانستان قطعا یک باتلاق است پس بهتر است به‌جای اینکه در میانه باتلاق باشیم، رقبای خود را به درون آن سوق دهیم! درنهایت ایالات‌متحده تلاش می‌کند اولا از پروکسی‌های منطقه‌ای همچون پاکستان برای دستیابی به برخی اهداف حداقلی استفاده کند و ثانیا با درگیر کردن شرکای اروپایی خود همچون آلمان و فرانسه در این کشور از هزینه‌های خود بکاهد.

از سویی به نظر می‌رسد درگیری‌های داخلی در افغانستان، حتی اگر به دستیابی یکی از طرفین به قدرت و ثبات این کشور هم منجر شود، چندان برای واشنگتن بد نیست! در پی ایجاد هراس اولیه از ورود ناگهانی طالبان به کابل، بیش از ۱۰هزار نفر از شهروندان افغانستانی که عموما شامل طبقه متوسط بوروکراتیک این کشور هستند، از این کشور فرار کرده‌اند. حضور این تعداد از شهروندان افغانستانی عملا می‌تواند به ایجاد شبکه اپوزیسیونی قدرتمندی منجر شود که توانایی به چالش کشیدن هر دولتی با هر عقیده‌ای را دارد.

همچنین تهی شدن جامعه افغانستان از این طبقه متوسط و با توجه به اینکه بازسازی این طبقه در افغانستان با سرمایه اجتماعی موجود و به‌دلیل ضعف زیرساخت‌های این کشور بسیار مشکل است، عملا شکل‌گیری یک اپوزیسیون داخلی که بتواند به‌عنوان بدیل اپوزیسیون خارج‌نشین عمل کند و سوپاپ اطمینان حاکمیت افغانستان شود، حداقل در میان‌مدت هم ممکن نیست. درنتیجه راهبری سیاسی‌اجتماعی جامعه و به‌تبع آن محیط امنیتی داخلی با مشکلات زیادی همراه خواهد بود.

از طرفی ایجاد دوگانه مجاهد-نسل نو می‌تواند یکی دیگر از دستاوردهای ایالات‌متحده از بی‌ثباتی فعلی باشد. پنجشیر و کابل خود را مجاهد می‌نامند و ذیل این واژه در حال جنگ با یکدیگر هستند. نسل جوانی که اکنون به بازه سنی ۲۰ الی ۳۵‌سالگی رسیده با دیدن این درگیری‌ها حضور ۲۰ساله ایالات‌متحده در این کشور و ویرانی حاصل از آن را فراموش خواهد کرد. زیبا نیست؟!

و اما طالبان چیست؟ آیا تغییر کرده؟ همان است و دروغ می‌گوید؟ به نظر می‌رسد این دومین دسته از سوالاتی است که افکار عمومی را به خود مشغول کرده است.

در ابتدا باید به مفهوم چتری اشاره‌ کرد. در جامعه‌شناسی عبارتی به نام مفهوم چتری وجود دارد. این مفهوم برای تبیین گروه‌های اجتماعی به‌کار می‌رود که به‌رغم شباهت‌های فراوان از منظر عقیدتی، اما در حوزه رفتاری تفاوت‌هایی دارند. برای مثال از این مفهوم برای توضیح دین «عصر جدید» استفاده می‌شود. تمام گروه‌هایی که به عددشناسی، ستاره‌شناسی، مدیتیشن، یوگا، قدرت ذهن، کائنات، سنگ درمانی، طب سوجوک و ده‌ها چیز دیگر برای حل تمام مشکلاتشان روی می‌آورند به باورهای ثابتی چون روح طبیعت، قانون جذب و آگاهی کوانتومی معتقدند؛ اما هر گروهی با تفسیری متفاوت آن را بروز می‌دهد.

این موضوع درباره طالبان هم صدق می‌کند. طالبان یک مفهوم چتری است که در ابتدا از حنفی‌های افغانستان، پاکستان، خلیج‌فارس، ملی‌گرایان افغانستانی و مالکی‌های شمال آفریقا تشکیل‌شده بود. عدم پژوهش بنیادین درزمینه طالبان و تفکیک جریانات مختلف آن از هم منجر به شکل‌گیری نگاهی واحد به‌تمام این مفهوم چتری شده است. در حقیقت طالبان تغییر نکرده، بلکه آن گروهی مسلط شده است که نگاه ملایم‌تری به شریعت دارد. آیا امکان بازگشت گروه‌های افراطی‌تر به رأس قدرت وجود دارد؟ بله و ممکن است با طالبانیسم سال ۲۰۰۰ روبه‌رو شویم. درنتیجه باید بااحتیاط کامل با آنها تعامل کرد.

در آخر به پنجشیری‌ها می‌پردازیم یا آنچه خودشان به آن مقاومت دوم می‌گویند. مقاومت اول جنگ احمدشاه مسعود با طالبان بود و اکنون مقابله فرزند وی با طالبان وجه‌تسمیه اجتماع نظامی درون پنجشیر است. متاسفانه نبود پیوست رسانه‌ای مناسب در حوزه سیاسی خارجی عملا یک گروه از شهروندان دغدغه‌مند را تبدیل به حامیان پنجشیری‌ها کرده است. اینکه چرا پنجشیری‌ها با ائتلاف وارد مقابله نشدند؟ و چرا در ابتدا مذاکرات با طالبان را نپذیرفتند، سوالاتی است که پنجشیری‌ها باید پاسخ دهند.

و اما دردآور اینجاست که در ایران، آن‌چنان افکار عمومی به دو گروه متعصب حامی طالبان و حامی مسعود تبدیل‌شده که انگار ایرانی وجود ندارد و درنتیجه منافع ملی نیز در کار نیست. قطعا نگاه مهربانانه به مسائل افغانستان مهم است؛ ولی نه به آن اندازه که مهربانی را در میان خود کمرنگ کنیم.

*کارشناس شبه‌قاره