وی گفت: دیپلم که گرفتم ازدواج کردم. آن زمان در اوج سن و سال جوانی به چیزی جز آغاز یک زندگی مستقل نمی اندیشیدم چرا که تک فرزند خانواده بودم و به قول معروف پدر و مادرم مرا لای پرقو بزرگ می کردند به همین دلیل هیچ وقت با مشکلات زندگی آشنا نبودم و راه برخورد با سختی ها و پیشامدهای ناگهانی را نمی دانستم .

خلاصه زندگی مشترک من و «رهام» درحالی آغاز شد که هیچ لذتی را در گذر زمان احساس نمی کردم. هنوز چند ماه بیشتر از برگزاری مراسم عروسی نمی گذشت که نیش و کنایه های اطرافیان در گوشم پیچید«شاید اجاق کور است» این حرف ها به شدت آزارم می داد به همین دلیل برای آن که باردار شوم هرکاری می کردم. ساعت های زیادی را در مراکز درمانی گذراندم و به هر شهری که پزشک معروفی داشت مراجعه می کردم با وجود این باز هم باردار نشدم تا جایی که این ماجرا به حادترین مشکل زندگی ام تبدیل شد و در نهایت درحالی که ۱۸ ماه بیشتر از زندگی مشترک من و رهام نمی گذشت مجبور به طلاق شدم و این گونه اولین زندگی ام از هم پاشید و به جدایی رسید.

بعد از این ماجرا دیگر ازدواج نکردم و با پول هایی که پدرم در اختیارم می گذاشت زندگی توام با رفاه اما در تنهایی را آغاز کردم پدرم کشاورز بود و زمین های زراعتی زیادی در منطقه الهیه داشت تا این که بعد از فوت پدرم همه آن زمین ها در حالی که به خاطر گسترش شهر ارزش مالی زیادی پیدا کرده بود به من ارث رسید و من با خرید خودروهای لوکس به خوش گذرانی با دوستانم می پرداختم تا این که حدود سه سال قبل با جوان 34 ساله ای به نام «سپهر» درگیری لفظی پیدا کردم او نیز سوار بر یک خودرو بود که پشت چراغ قرمز موجب بروز حادثه ترافیکی شد و کارمان به کلانتری کشید اما بعد از گذشت از یکدیگر در کلانتری با هم ارتباط برقرار کردیم که در نهایت این آشنایی به ازدواج پنهانی کشید. از آن روز به بعد نمی گذاشتم سپهر در زندگی دچار مشکلات مالی شود بخش زیادی از زمین های ارثیه را فروختم و برای همسرم خرج کردم می خواستم با دادن پول او را راضی نگه دارم تا مرا ترک نکند چرا که از جدایی وحشت داشتم و نمی خواستم زندگی ام برای بار دوم در آستانه فروپاشی قرار گیرد. او هم نقش خود را خوب بازی می کرد و همه توجهش به من بود.

در همین اثنا باردار شدم اما متاسفانه جنینم سقط شد و باز هم در آرزوی داشتن فرزند باقی ماندم. با وجود این از این که با سپهر زندگی می کردم خوشحال بودم تا این که حدود دو ماه قبل سپهر با یک بهانه واهی مرا رها کرد و گفت: دیگر قصد زندگی با مرا ندارد. بهانه او این بود که چرا از پس انداز 300 میلیون تومانی من خبر ندارد! و با همین بهانه سروصدا راه انداخت که من با او صادق نیستم! سپهر قصد داشت آن پس اندازها را نیز از من بگیرد ولی به او گفتم بی انصاف! من که همه ارثیه ام را برای تو هزینه کرده ام حتی برای هدیه تولدت خودروهای شاسی بلند خارجی خریدم! حال نمی خواهی من همین پس انداز اندک را داشته باشم؟! این گونه بود که سپهر با ناراحتی منزل را ترک کرد و حالا می خواهد مرا طلاق بدهد.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.