با خواندن این مطلب، علت افسردگیتان را پیدا کنید
واکنش طبیعی نسبت به از دست دادن یک چیز باارزش، افسردگی است. مرگ، جدایی از پدر و مادر، دور شدن از یک دوست، اتمام دوران کودکی، ضعف اعتماد به نفس، بیماری جسمی، بیارزش شدن اهداف(خصوصا پس از یک دوره تلاش)، اختلافات خانوادگی از علل افسردگی< depression> جوانان هستند.
ارزشها تعیین میکنند چه چیز مهم است و چه چیز مهم نیست. هر چیزی که ارزش پیدا میکند از دست دادنش زجرآور است.
پس اگر افسرده هستید ببینید چه چیزی را از دست دادهاید، ارتباط بین ارزش هایتان و چیزی را که از دست دادهاید را پیدا کنید؛ در صورت امکان، آن چه را از دست رفته جبران کنید؛ به دیگران کمک کنید که ازدست رفتههایشان را به دست آورند تا آنها هم به شما کمک کنند.
افسردگی واکنش فرد به محیطی است که هیچ تشویقی در آن نیست. این آدمها از بقیه روز به روز بیشتر فاصله میگیرند و بالطبع حالشان خرابتر میشود.
مدام گله میکنند، تقاضای کمک دارند و بحثهای بچه گانه راه میاندازند. کارهایی میکنند که دیگران را فراری میدهد و همین طور افسرده میمانند.
افسردگی به تنهایی دیگران را فراری نمیدهد، بعضی رفتارهای سطح پایین افراد افسرده، مثل تقاضای بیش از حد برای همدردی، باعث دور شدن دیگران میشود.
آدم افسرده دایم مشغول گله کردن و غرغر کردن و اشک و آه است. آنها باید یاد بگیرند که به شکل دیگری رفتار کنند. در محیط زندگی افسردهها مسائل آزاردهنده(مشکلات خانوادگی، مسائل کاری و...) زیاد است و در مقابل مطالب خوشایند(تفریح و...) کم است. بیمار باید تعداد مسائل آزاردهنده را هر روز کم کرده و مطالب خوشایند را افزایش دهد.
ناکامی مداوم موجب ناامیدی و در پی آن افسردگی میشود. بیمار افسرده باید علت وقایع مثبت را درونی، ثابت و فراگیر بداند مثل: من مسئول این قضیه هستم و باز هم میتوانم کاری کنم که هزاران اتفاق خوب رخ بدهد. و از طرف دیگر وقایع منفی را باید بیرونی، قابل تغییر و محدود تفسیر کند.
آدمهای افسرده وجوه منفی هر چیز را بهتر میبینند و وقتی هر چیز خراب میشود خود را مسئول میدانند. از طرفی هم، فکر روی احساسات< Emotions> و رفتار تأثیر میگذارد، پس یادآوری هر اتفاق بدی هم میتواند افسردگی ایجاد کند.
افکار غیرمنطقی مسبب احساسات شدید و غیرمنطقی انسانها است. مثلا وقتی یک دوست قهر میکند. افکار غیرمنطقی حمله ور میشود (کار خیلی بدی کرد، ازش متنفرم). بعد هم واکنش احساسی افسردگی و عصبانیت است. اما میشد جور دیگری فکر کرد. یک فکر منطقیتر این که: دوران خوشی داشتیم اما بیمشکل هم نبودیم. متأسفم اما سعی میکنم با دوستان دیگرم درست برخورد کنم.
آدمهای افسرده با کوچکترین درد و تحریک حساسیت نشان میدهند. برای همین است که بعضی از اینها برای اجتناب از درد و تنش منزوی میشوند و چون در این قضیه دیگران را مقصر نمیدانند خودخوری میکنند.
روانکاوها عقیده دارند که خشم، نسبت به دیگران پس از مدتی به سمت خود معطوف میشود و وقتی تبدیل به خود بیزاری میشود افسردگی را در پی خواهد داشت.
اکثر مواقع مشکل از پدر و مادرهای عصبی مزاج نشأت میگیرد چون گرما و مهربانی لازم برای رفع نیازهای بچه را ندارند و بچه از این حالت بیزار است، اما زورش به پدر و مادر نمیرسد و به خاطر ترس یا دوست داشتن پدر و مادرش، خشم خود را پنهان میکند.
بچه از ضعفهای خودش و خشونت اطرافیان آگاه است. در نتیجه از خودش متنفر میشود چون خودش را خیلی حقیر میبیند و سرانجام تنفر از دیگران تبدیل به تنفر از خود میشود: من قابل دوست داشتن نیستم.
بیهدف بودن هم افسردگی میآورد. افراد بیهدف انگیزه ندارند و به هیچ چیز هم علاقه مند نیستند. باید این افراد را با احساس مسئولیتپذیری درمان کرد که البته برای این کار فرد باید هدف داشته باشد.
و در آخر اینکه ممکن نیست همهچیز به میل ما باشد. پایه خوشبختی توان پذیرش بدیهای زندگی است. هر چه رخ داده دلیلی داشته، پس باید پذیرفت و تلاش کرد که آینده بهتر باشد.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر