«رییس پلیس تهران گفته است: «رعایت شئونات اسلامی در جامعه اسلامی و نظام جمهوری اسلامی بر شهروندان واجب و لازم است و این که برخی دست به هنجار‌شکنی و چنین اقداماتی بزنند قطعا با برخورد قاطع پلیس روبرو خواهند شد. در این زمینه با مقام قضایی نیز هماهنگی‌هایی صورت گرفته است و معنا ندارد که هر کسی بخواهد چنین رفتارهایی از خود نشان دهد.»

 

جدای این که این گفته با اظهارات اخیر وزیر کشور سازگار نیست که گفته بود برخورد ما با موضوع حجاب «مجرم‌انگارانه» نخواهد بود، از منظری دیگر هم قابل بررسی است.

 

پیش‌تر البته در این باره نوشته‌ام و به دشواری‌های کار پلیس در مواجهه با این پدیده نوظهور اشاره کرده‌ام و به همین خاطر قصد تکرار آن موارد در میان نیست اما با این گونه موضع‌گیری‌ها جدای تعارض با سخنان وزیر کشور که مقام ارشد نیروی انتظامی به حساب می‌آید (حداقل در ظاهر) یک پرسش جدی شکل می‌گیرد:

شئونات اسلامی در جامعۀ اسلامی بر پایۀ باور قلبی باید رعایت شود یا از ترس پلیس؟

سه پاسخ یا دیدگاه متصور است:

در دیدگاه اول برداشتن روسری از سر عمد یا اعتراض چون اقدامی نامتعارف است مثل این است که فردی در خیابان شرب خمر کند. این که در خانه‌اش بنوشد یا نه به پلیس ربطی ندارد اما در خیابان هنجارشکنی است و پلیس برخورد می‌کند. چه روسری نداشتن در انظار دیگران باشد چه شرابخواری علنی.

دیدگاه دوم اما نگران آن است که اگر قرار بر رعایت حجاب به خاطر پلیس باشد اندک‌اندک وارونۀ این انگاره هم غالب شود که هر جا که پلیس نباشد می‌توان حجاب نداشت. در حالی که مذهب، ترس از خدا را باید رواج دهد نه ترس از پلیس را. اگر شخص نماز می‌خواند یا روزه می‌گیرد از ترس پلیس نیست از ترس مجازاتی است که در صورت ترک در آموزه‌های دینی درباره آنها گفته شده یا از سر علاقۀ ذاتی جدای بیم مجازاتِ ترک. تمام هنر دستگاه مذهب و حکومت مذهبی این بوده است یا باید این باشد که ترس از خدا انگیزه باشد. ترس درونی نه ترس بیرونی.

دیدگاه سوم هم به رییس پلیس یادآور می شود برخورد مادامی مؤثر است که تعداد سوژه کم باشد. اما اگر این پدیده فراگیر شود آیا باز پلیس می‌تواند همین لحن را به کار گیرد؟ در همین قضیه ورزشگاه آزادی ۳۶ نفر را به «جای مناسب» هدایت کردند اما برای ۳۶۰ یا ۳۶۰۰ نفر به جاهای مناسب بیشتری نیاز است.

پرسش نویسنده این سطور اما این هم نیست.

تصور کنید در یک اردوی دانشجویی ۳۰ دختر جوان با هم رهسپار جایی می‌شوند. همه هم از ترس مأمور حراست دانشگاه و جریمه پلیس، مقنعۀ سیاه بر سر کرده اند. اگر به استراحت‌گاهی برسند و از این ۳۰ دختر تنها ۵ نفر نماز بخوانند یا از ترس پلیس تنها تظاهر به خواندن کنند اما در واقع نخوانند آیا هدف غایی مدیریت جامعه اسلامی تأمین شده است؟ به عبارت دیگر آیا همین را می خواهند؟

اصرار بر برخورد پلیسی امر درونی را بیرونی می‌کند و کار به جایی می‌رسد که هرجا پلیس باشد رعایت کنند و وقتی پلیس نباشد رعایت نکنند. اگر در نسل های قبل تا نامحرم وارد می شد و یاالله می گفت چادر به سر می‌کردند نسل‌های بعدی تا پلیس وارد صحنه شود و باطوم درآورد تا برخورد قاطع کرده باشد آن گاه سراغ روسری بروند.

تبلیغات خیابانی را دیده اید؟ عکس فوتبالیست مشهور را می گذارند کنار ظرف ماست. نه به خاطر این که فوتبالیست خیلی محبوب یا خیلی خوش تیپ است. از تکنیک تداعی معانی استفاده می کنند. در این حالت شما در هر برنامه ای که آن فوتبالیست را ببنید یاد آن ماست می افتید بی آن که پول تبلیغ داده باشد. اصرار بر پلیسی کردن قضیه حجاب ناخواسته بین برخورد پلیس و حجاب اجباری تداعی و یادآوری ایجاد می‌کند و این دیگر شرع و باور درونی نیست. زور است.

جان کلام رییس پلیس محترم این است: اگر روسری را بر سر چوب کنید پلیس می‌گیردتان و تحویل دادگاه می‌دهدتان. این یعنی تولید ترس برای برقراری و صیانت از قانون. مثل محصلی که از ترس نمره درس می‌خواند و زنی که از ترس طلاق تمکین می‌کند و کارمندی که از ترس اخراج اعتراض نمی کند و قس علی هذا.

ممکن است پلیس بگوید ما تنها قانون را اجرا می‌کنیم. تمام نکته و جان کلام این نوشته همین است. جامعه هر چه پلیسی‌تر شود عرفی تر هم می شود. آن گاه بعید نیست اگر سال ها بعد از دخترکانی پرسیده شود چرا باید روسری سر کنید به جای آن همه آموزۀ دینی که در مدارس و رسانۀ رسمی به آنها یاد داده‌اند تنها پاسخ دهند: چون اگر سر نکنیم پلیس برخورد می‌کند.

نمی‌گوییم پلیس این روند را ادامه دهد یا نه. اما اگر ترس بیرونی جای ترس درونی را بگیرد هر جا که نشانی از ترس بیرونی نباشد دلیلی برای رعایت باقی نمی‌ماند و اتفاقا نقض غرض و عادی‌سازی می‌شود و با امر رایج و عادی دیگر نمی‌توان مقابله کرد. در قانون مجازات اسلامی هم آمده «عمل غیر متعارف». تمام قصه بر سر همین متعارف بودن و نبودن است. عرف را هم جامعه تعیین می کند نه رییس پلیس.

پارادوکس ماجرا در همین است. با هدف صیانت از دستور شرعی در عمل عرفی‌سازی می شود. پلیس البته می‌تواند بگوید با این ها کار نداریم. برخورد قاطع می کنیم. منتها این «برخورد قاطع» وقتی نتیجه می دهد که:

اولا باور به آن چه در نگاه پلیس نقض شده درونی باشد. حال آن که اکنون جامعه ایران در عمل به چهار بخش تقسیم شده است. کسانی که هم باور دارند و رعایت می کنند و هم معتقدند برای دیگران هم باید اجباری باشد. دسته دوم خود باور دارند و رعایت می کنند ولی از اجبار و به ضرب و زور جریمه و پلیس حمایت نمی کنند. دسته سوم باور دارند اما خود رعایت نمی کنند و طبعا با اجبار هم مخالف اند و دسته چهارم خود نه باور دارند و نه رعایت می کنند و طبعا با اجبار هم مخالف اند.

ثانیا تعداد سوژه در حدی باشد که پلیس بتواند جمع کند. وگرنه می شود مثل آنتن ماهواره که عملا به قانونی متروک تبدیل شده است.

ممکن است خواننده‌ای بپرسد همین را می‌توان درباره راهنمایی و رانندگی هم مطرح کرد. اتفاقا همین را می‌گوییم. تخلف رانندگی امری عرفی و نزد همگان پذیرفته شده است و حتی کسی که جریمه می شود به اصل جریمه اعتراض ندارد و ممکن است خود را مشمول نداند اما در اینجا داستان تفاوت دارد. ضمن این که برای امر عرفی قانون ابدی نمی نویسند و در مجلس قابل تغییر است. این نوشته موضع خاصی ندارد و تنها پارادوکس و تناقض را می خواست نشان دهد.»

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.