«وقتی در شهرآورد سال ١٣٧٩ بین بازیکنان آبی و قرمز درگیری شد، محمد نوازی و حمید استیلی زد و خورد عجیبی با هم داشتند. خیلی‌ها از برخورد استیلی تعجب کردند. تصویر صورت مهربان و شخصیت بدون حاشیه او با این حرکت همخوانی نداشت. همان سال یکی از رفقای خیلی پرسپولیسی ما پیگیر ماجرا شد و رفت استیلی را پیدا کرد و به او گفت چنین کاری از شما بعید بود. استیلی هم برایش توضیح داد، شما وقتی بازیکن تیمی مثل پرسپولیس یا استقلال هستید، طرفدارتان توقعاتی دارد که شاید با خلقیات شخصی شما همخوان نباشد ولی گاهی اوقات مجبور هستید آن توقع را برآورده کنید. راست هم می‌گفت چون یادم هست در شهرآورد دیگری میان پایان رافت (مهاجم پرسپولیس) و پرویز برومند (درواز‌بان استقلال) اتفاق مشابهی رخ داد. خیلی از هواداران پرسپولیس از پایان رافت شاکی بودند که چرا مشت برومند را با لگد پاسخ نداده است.

وقتی تصویر خوانده شدن نام پژمان جمشیدی به عنوان کاندیدای دریافت سیمرغ را دیدم که شلیک خنده حضار را در پی داشت یاد این ماجرا افتادم. شاید به خاطر فوتبالیست بودن پژمان جمشیدی این ماجرای بی‌ربط به خاطرم آمد. استیلی برای آن رفتار خشونت آمیز نادرست ولی جدی (که به هیچ‌ وجه تمسخر و تحقیری نداشت) دلیل قانع‌کننده‌ای داشت. برای من که در محله کودکی‌ام دیده بودم بر سر بازی پرسپولیس و استقلال کار به چاقوکشی هم رسیده، این کار استیلی عجیب نبود اما هر چقدر فکر کردم که همکارانم برای این رفتار زشت و زننده چه دلیلی دارند، عقلم به جایی نرسید. اگر روزنامه‌نگاری تندمزاج بلند می‌شد و در اعتراض با مشت به صورت یکی از داوران می‌زد از این اتفاق بهتر بود.

همه جای دنیا قشر روزنامه‌نگار، پرسشگر و معترض هستند، تندی هم می‌کنند اما از راهش. به یاد بیاورید سرمقاله سردبیر نیویورکر در فردای انتخاب ترامپ که با چه ادبیات صریح و کوبنده‌ای انتخاب میلیون‌ها هموطنش را به باد انتقاد گرفته بود. گاهی این گونه است و گاهی هم کشیدن یک کاریکاتور چنین کارکردی دارد. استندآپ کمدین‌ها هم یکی از کارهای‌شان شوخی‌های خیلی تند با سلبریتی‌هاست؛ شوخی‌هایی که اغلب اشاره به حقایق هولناکی دارد اما شما که با کسی شوخی نکردید. شما حین شنیدن خبری، بلند بلند خندیدید. اگر پژمان جمشیدی بد بازی کرده و به ناحق کاندیدا شده است که خنده ندارد. خیلی هم ناراحت‌کننده است (پژمان جمشیدی بازیگری با میانگین قابل دفاع است و ظاهرا در فیلم «سوءتفاهم» خیلی هم خوب بازی کرده). اگر هم نمی‌دانید عاقبت این خنده‌ها چه می‌شود کمی تاریخ سینمای خودمان را مطالعه کنید و ببینید چرا امروز اینجا هستیم.

با تمسخر و تحقیرِ (به جای تحلیل) فیلمفارسی‌ها، موفق‌ترین جریان سینمایی بخش خصوصی تاریخ سینمای ایران، نادیده گرفته‌شد و حالا ٤٠ سال است در به در این هستیم یکی مثل فردین پیدا کنیم که روی پرده سینما تلوتلو بخورد و آواز بخواند شاید سینما رونق گذشته‌اش را پیدا کند. نادیده گرفتن و تمسخر جریان‌ موسیقی کوچه‌بازاری یا آهنگسازان و خوانندگان همین فیلمفارسی‌ها منجر به حذف بخش مهمی از تاریخ موسیقی این سرزمین شده است. با این همه حذف و تمسخر و انکار، حالا چند نفر جواد یساری گوش می‌کنند و چند نفر آن اجراهایی را که تحلیل‌ پارتیتورهای‌ پیچیده‌شان اعتباری بر گُرده نویسنده‌اش بود؟ اگر آن روزنامه‌نگار و آن مخاطب به اصطلاح فرهیخته مرعوب آن استاد سه‌تار نواز نشده بود، شاید الان وضعیت موسیقی پاپ ایران این نبود. شاید اگر به هر جریانی به اندازه خودش احترام می‌گذاشتیم و مهم‌تر از آن به هر چیزی که مردم دوستش داشتند جدی می‌پرداختیم، وضعیت سینما این نبود. هنر عامه‌پسند در تاریخ معاصر ایران همواره در معرض تمسخر، توهین و انکار بوده است. روال «عدوی تو نیستم من، انکار توام!» بوده و هست و ظاهرا این مساله خواسته‌ای حکومتی بوده است. شاهدش این که رادیو (رسانه دولتی) تا اوایل دهه ١٣٥٠ از پخش ترانه‌های کوچه بازاری خودداری می‌کرد. نمی‌خواست چیزی که مردم می‌خواهند را به آنها بدهد، می‌خواست مردم را به زور وارد بهشتِ فرهیختگی کند!

کسی که در جشنواره کن یا برلین گوجه و تخم‌مرغ بر پرده می‌زند، منتقد جدی کارگردانی است که توقعش را برآورده نکرده است. او تمسخر نمی‌کند، خواسته زیبایی‌شناسانه‌اش برآورده نشده و خشمگین است. اگر معتقدید پژمان جمشیدی راه را اشتباه آمده است بنویسید، بنویسید و غلط‌هایش را به او گوشزد کنید. اگر هم که سوار موج پر هیجان فیلم دیدن در سینمای رسانه شدید، حالا که عقده‌گشایی‌ها انجام شده است، مرد (یا زن) باشید و از پژمان جمشیدی به شکل صنفی عذرخواهی کنید.»

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.