مسجدجامعی: نگاه ترامپ به قدس بیشتر مذهبی است تا سیاسی
اقدام ترامپ در مورد قدس و اعلام انتقال سفارت امریکا به بیت المقدس موضوعی بود که بتواند عکس العمل جامعه جهانی و بخصوص مسلمانان را در پی داشته باشد. این روند نیز با محکومیت امریکا در سازمان ملل و رای اکثریت اعضا دیده شد. اما مسئله ای کمتر به آن توجه شد دلیل اقدام ترامپ و رویکرد او به مسئله فلسطین بود. ترامپ چه تفاوتی با دیگر سلف خود داشت که دست به چنین اقدامی زد؟ آیا این موضوع ریشه های دینی دارد یا در سیاست خارجی جدید امریکا ریشه دارد؟ این موضوع را با دکتر محمد مسجدجامعی سفیر سابق ایران در واتیکان در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین مطرح کرده ایم که از نظر می گذرانید. محور اصلی سخنان دکتر مسجدجامعی در این گفت و گو، داخلیبودن این سیاست و ریشه دار بودن آن در مذهب اونجلیسم، شاخه ای از مسیحیت پروتستان است. ایشان با واکاوی ریشههای مذهبی این تصمیم و تأثیر ایونجلیستهای آمریکا در آن، به توضیح خصوصیات جامعه آمریکا میپردازد، خصوصیاتی که این جامعه را به گونهای متفاوت ساخته است که میتواند زمینه را برای اتخاذ چنین تصمیماتی فراهم کند.- ایونجلیست را میتوان در فارسی به «انجیلی» یا «تبشیری» ترجمه کرد.
لطفاً درباره جدیبودن ترامپ در اعلام بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل، و درباره اینکه آیا این تصمیم در چارچوب سیاست خارجی آمریکا تعریف میشود یا اینکه به مذهب برمی گردد، توضیح دهید. آیا اصولاً ترامپ می تواند این کار را اجرایی کند؟
ترامپ حدوداً یک سال است که رئیسجمهور است و در این مدت یک سلسله کارهای خارج از چارچوب و گاهی در چارچوب نومحافظکاران آمریکایی انجام داده است. میدانید که نومحافظهکاران گروهی هستند که از اواخر دهه90، بعد از فروپاشی شوروی و بلوک شرق، تشکلی تازه یافتند؛ البته در زمان ریگان هم بودند. آنها در دوران ریاستجمهوری کلینتون مجال زیادی برای عرض اندام نداشتند، ولی سال 2000 که بوش پسر روی کار آمد، برای آنها یک نقطهعطف بود.
به هر حال، خودِ این مسئله که نومحافظهکارها چه کسانی هستند، چه تفکراتی دارند، چگونه جهانی، چگونه آمریکایی، چه نوع سیاست خارجی و حتی چه نوع سیاست داخلی را می خواهند، اینها قابل بحث است؛ چون آنها در همه این زمینهها، تصورات و تفکرات خاص خودشان را دارند. این خودش بحث مفصلی است. به هر حال، اینها در مقایسه با دموکراتها، در زمینه سیاست خارجی، به اعتباری توسعهطلبتر، نفوذگذارتر و به تعبیری افراطیتر هستند.
البته رویکرد ترامپ یک رویکرد خاص است و با رویکرد نومحافظهکاران آمریکا در دهههای اخیر تفاوت دارد؛ شاید بتوان گفت که ترامپ و اطرافیانش به تعبیری، یک «فرقه» هستند. سیاستهای او حتی در زمینه داخلی، حتی خارج از عرف جمهوریخواهان در معنی نومحافظهکاری آن است. به هر حال، او سیاست خاص خودش را دارد، ولی این سیاست اخیرش درباره بیتالمقدس، واقع این است این مسئله بیش از آنکه متأثر از سیاست خارجی و مصالح و منافع آمریکا، چه در قبال اسرائیل چه در قبال رقبای اسرائیل یعنی عربها یا به طور کلی افکار عمومی باشد، عمدتاً دارای بعد دینی است. این بعد دینی هم دارای دو قسمت است: یک قسمت به خود شخص ترامپ بر میگردد که مسیحی ایونجلییست است، و قسمت دیگر هم به مسیحیان ایونجلیست در داخل آمریکا مربوط میشود.
ایونجلیست ها چه ویژگی هایی دارند؟ اعتقادات آنها چگونه در رویکرد سیاسی آنها تاثیرگذار است؟
اینها ویژگیهای مختلفی دارند؛ گروهی خیلی متحرک، ثروتمند، بانفوذ و خیلی متحد و منسجم هستند. بررسی ویژگیهای اعتقادی آنها مفصل است، ولی یکی از مهمترین ویژگیهای اعتقادی اغلب آنها این است که قوم برگزیدهای را که کتابمقدس از آن سخن میگوید، خود یهودیها یعنی قوم بنیاسرائیل می دانند. دیگر مسیحیها (غیر از گروههای ایونجلیست)، اعم از کاتولیکها و سایر پروتستآنها و کلیساهای دیگر، معتقدند که آن قوم برگزیده، تا پیش از آمدن حضرت مسیح یهودیها بودهاند، ولی بعد از آن مسیحیان هستند، یعنی کسانی که به حضرت مسیح اعتقاد پیدا میکنند و مسیحی میشوند. ولی گروههای ایونجلیکال یا ایونجلیست فهمشان نسبت به متن یک فهم تحتالفظی است و بر همان اساس هم فکر و عمل میکنند.
معنی این تحتالفظیبودن چیست؟
یعنی آنها خود کلمات را در نظر می گیرند و معنی میکنند. بعضی از آنها معتقدند که بر اساس آنچه در تورات آمده است، عمر دنیا پنج هزار و خردهای سال است. واقعاً معتقدند عمر دنیا همین مقدار است! یعنی اصلاً حرفهایی را که علم جدید می زند رد میکنند، نه فقط در مسئله تکامل و تنوع، بلکه حتی درباره مسائل زمینشناسی و مقدار عمر دنیا. دلیلش این است که متن را با همان دلالت لفظی میفهمند، یعنی به اعتباری لیترالیست هستند.
به هر حال، آنچه در بحث ما اهمیت دارد این است که اینها یهودیها را قوم برگزیده میدانند، ربطی هم به این ندارد که یهودیها آدمهای خوبی باشند یا آدمهای بدی باشند، آدمهای صادقی باشند یا آدمهای بیصداقتی باشند. اصلاً ربطی به این حرفها ندارد. از نظر غالب ایونجلیست ها، این قوم با توجه به خصوصیاتی که عرض کردم قوم برگزیده است. تفکری که نوعی «جبرانگاری» است و اینکه خداوند بدون توجه به صلاحیّت گروهی از مردم، آنها را ارج مینهد. گویی به این کار مجبور است. آنها معتقدند برای اینکه حضرت عیسی بیاید- که به اعتقاد خودشان، آمدنش موجب اعتلای مسیحیت خواهد شد- باید یهودیها به بیتالمقدس برگردند و برای سومین بار معبد بزرگ یا هیکل را ایجاد کنند. اینها چنین تفکراتی دارند. بنابراین، واقع این است که این کاری که ترامپ انجام داد در توافق کامل با آن نوع اعتقادات است.
آیا خود ترامپ هم ایونجلیست است؟
بله، خود ترامپ هم ایونجلیست است، یعنی پروتستانِ ایونجلیکال است. البته او فرد ملتزمی نیست. به اعتباری میتوان گفت که ایونجلیستها ملاک تعلقشان به دین یا به مکتب خودشان این نیست که فرد عملاً چه مقدار به تعالیم مسیحیت که حداقل آن «ده فرمان» است، پایبند باشد. برای مثال، عملاً از خود ترامپ به دلیل آزار جنسیِ زنان، شکایتهای متعددی شده است. مِلاکش این نیست، بلکه ایونجلیست بودن برای آنان به یک نوع هویت تبدیل شده است. ملاکش این است که به ویژگیهای اعتقادی ایونجلیستی معتقد و ملتزم باشند. بنابراین، ترامپ «تعهد عملی» ندارد، بلکه به اعتباری «تعصب مکتبی» دارد.
به هر حال، ما این را می بینیم که «قانون سفارت اورشلیم» "Jerusalem Embassy Act of 1995" در سال 1995 در کنگره آمریکا تصویب شد و رئیسجمهور وقت آمریکا قانوناً موظف شد که سفارتخانه این کشور را به بیتالمقدس انتقال دهد، ولی رؤسای جمهور مختلف آمریکا برای رعایت مصالح سیاسی و امنیتی، مدام این مسئله را به تعویق انداختند؛ حتی خود ترامپ هم در ابتدای کارش این را شش ماه به تعویق انداخت، یعنی اجرایی شدن آن را امضاء نکرد؛ و حتی پس از اعلام رسمی انتقال سفارتخانه آمریکا به بیتالمقدس، باز هم خود ترامپ مسئله را به لحاظ حقوقی، شش ماه دیگر به تعویق انداخت.
ترامپ در مبارزات انتخاباتیاش به ایونجلیست ها وعده داده بود که این کار را انجام بدهد. او باید رایدهندگان خود را راضی کند. بر اساس آمارها، اینها حدوداً یکچهارم رایدهندگان در آمریکا هستند و ترامپ برای دور بعدی انتخابات ریاستجمهوری آمریکا هم به آنها نیاز دارد.
به هر حال، این اقدام را باید در چارچوب مذهبیاش ببینیم. شاید دو هفته پیش یا کمتر بود که رئیسجمهور گواتمالا، جیمی مورالس، در اسرائیل بود و گفت که ما پایتختمان را به بیتالمقدس منتقل خواهیم کرد. او گفته بود که این انتقال یک وظیفه مسیحی است (چون خود او هم ایونجلیست است)؛ یعنی ما مسیحی هستیم و این وظیفه مسیحی ماست که این کار را بکنیم، ربطی هم به سیاست ندارد. یعنی دقیقاً حرفی را که سایر ایونجلیست ها دارند او هم دارد. او قبلاً مجری تلویزیونی بود. سال گذشته بود که به ریاستجمهوری انتخاب شد. اتفاقاً از نظر فساد مالی هم پرونده بدی دارد؛ ولی بالاخره، ایونجلیست است.
میدانید که اصولاً جمعیت آمریکای لاتین همیشه کلاً کاتولیک بوده است؛ ولی ایونجلیست ها از اواخر دهه 70 به شدت در آمریکای لاتین فعال شدند. زمانیکه در واتیکان بودم، اتفاقاً سفیر همین گواتمالا بود که گفت اینها در طی سالهای دهه 80، نیمی از مردم گواتمالا را پروتستان کردند. یکی از همان افراد هم خود همین آقای مورالس است. به هر حال، این مسئله انتقال پایتخت برای آنها یک مسئله اعتقادی است و بالاخره باید این نکته در مورد تصمیمات آنها لحاظ شود.
این سیر پیشرفت و افزایش ایونجلیست ها و قدرتگرفتنشان مهم است. چطور اینها ظرف مدت کوتاهی این مقدار رشد کردند، این مقدار قوی شدند و طیفی را درست کردند که هم به آنها نومحافظکار میگویند هم ایونجلیست و هم مسیحی صهیونیست؟ اینها حتی توانستند که اندیشه آرماگدونی را هم در دنیا ترویج کنند و حتی در صنعت فیلم و سریال هم تأثیر گذاشتند. پشت این قضیه چه نوع برنامهریزی بوده است؟
این سؤال خوبی است. یک مقدار باید به تاریخ آنها برگردیم؛ بهطور خیلی خلاصه، به نکاتی اشاره میکنم. نکته اول این است که اصولاً در مقایسه با بقیه کشورهای توسعهیافته و صنعتی، در آمریکا دین ذاتاً خیلی قوی بوده است؛ یعنی اصلاً با اروپا قابل مقایسه نیست. ژاپن و این طور کشورها که دیگر بماند، چون دین در واقع در آنها اصلاً جایگاهی ندارد. حتی کاتولیکهای آمریکا هم قوی هستند.
در آمریکا کاتولیکها تا اوایل قرن بیستم کاملاً منزوی بودند؛ یعنی این نبود که در آمریکا فقط سیاهان دچار تبعیض باشند، بلکه کاتولیکها هم در متن جامعه آمریکای قرن هجده و نوزده جایگاهی نداشتند. حتی مورد سوءظن بودند. یعنی قدرت از آن پروتستانها بود. ولی علیرغم تبعیضهایی که علیه کاتولیکها وجود داشت، آنها در آمریکا قوی بودند. همین الآن هم کاتولیکهای آمریکایی در مقایسه با کاتولیکهای اروپایی به مراتب قویتر هستند، چراکه اصولاً دین در آن جامعه قوی است. یک مثال برای قویبودن کاتولیکهای آمریکا این است که در زمان ریاستجمهوری بیل کلینتون، شورای اسقفهای کاتولیک آمریکا، نامه تندی را در مورد منع تولید مینهای ضد نفر به کلینتون نوشت. مسئله تولید مین ضدنفر به اعتباری به سیاست نظامی آمریکا مربوط میشود، ولی اسقفهای کاتولیک آمریکا حتی در این مورد هم جسارت آن را داشتند که سفت و سخت با کلینتون که رئیسجمهور بود برخورد کنند و از او بخواهند که جلو تولید آن را بگیرد. چنین کاری در اروپا امکان ندارد.
دوباره تکرار میکنم که کاتولیسیسم در آمریکا تا اوایل قرن بیستم خیلی ضعیف بود؛ فاقد پایگاه بود. اینها در ساختار قدرت نقش و حضوری نداشتند، چون مورد سوءظن بودند. تنها رئیسجمهور کاتولیک آمریکا کِندی بود؛ یعنی در طول تاریخ آمریکا، تنها رئیسجمهور کاتولیک این کشور جان اِف کندی بوده است. به هر حال، علیرغم آن ضعف گذشته، هماکنون چون کلاً دین در آمریکا قوی است، شورای اسقفهای این کشور میتواند چنین نامه تندی به رئیسجمهور بنویسد، کاری که در اروپا امکان ندارد.
در آمریکا، سفیدبودن و پروتستان بودن همواره بسیار مهم بوده است؛ یعنی کلاً این کشور متعلق به پروتستانهای سفیدپوست است. دیگران در این کشور حقی به آن معنا ندارند. پروتستانهای آمریکا چیزی حدود 46 درصد جمعیت این کشور را تشکیل میدهند. البته همه آنها مسیحی ایونجلیست نیستند. ایونجلیکالیسم گرایش خاصی است که در بین شاخههای پروتستان آمریکایی یافت میشود. ایونجلیکالها در میان شاخههای مختلف پروتستان پراکندهاند، یعنی به شاخههای مختلف پروتستان تعلق دارند، از شاخههای مختلف باپتیست و پرزبیتری گرفته تا اصلاحشدهها، لوتریها، پنتیکاستیها و غیره.
معمولاً شروع جریان اینها را به سال 1738، یعنی کمابیش به حدود سه قرن پیش نسبت میدهند. اینکه اینها چگونه ظهور پیدا کردند و چه تحولاتی داشتند و چه ویژگیهای فکری و اعتقادی دارند، مباحث مفصل تاریخی و کلامی را میطلبد. اما بهطور خلاصه، اینها چهار ویژگی مهم دارند: یک ویژگی مهمشان این است که عمیقاً اَکتیویست یعنی «عملگرا» هستند؛ عملگرابودن جزء تعلیمشان است. عملگرابودنشان دو جنبه دارد: یکی اینکه در کارهای تبشیری و اقدام برای اشاعه مسیحیت، پرتلاش و پرانرژی هستند، و دیگر اینکه به طور فعال به ارائه خدمات اجتماعی میپردازند، که البته خود این خدمات از نظر آنها یکی از مقدمات مهم برای تبشیر دین است. اینها چنین شاکلهای دارند. اصولاً پروتستانها نوعی دنیاگراییِ به اعتباری مقدس دارند؛ برای نمونه، به ویژه کلوینیستها، مخصوصاً در زمان کلوین و همچنین بعد از کلوین، یک ویژگی مهمشان این است که پولدرآوردن برایشان مقدس است؛ شما وظیفه دارید که پولدار باشید. این ویژگی کلی پروتستانهاست.
یعنی میفرمایید که پولداربودن و ثروتمندبودن برای آنها یک مسئله اعتقادی است؟
بله، نفس پولدرآوردن و نفس کارکردن برایشان مقدس و اعتقادی است.
پیوریتنها هم تقریبا چنین هستند
آنها بیش از اینها هستند؛ بیش از کالوینیستها هستند. میتوان گفت که یکی از تعالیم کمابیش مشترک نه تنها در میان همه ادیان، بلکه در بین همه کسانی که اخلاقی هستند این است که به فقیر کمک شود. امّا بسیاری از پروتستانهای آمریکایی میگویند که نه، شما اگر به کسی که فقیر است کمک کنید، در واقع به او خیانت کردهاید؛ در عوض باید او را سوق بدهید که خودش حرکت کند و خودش را بالا بکشد. دیگر به این توجه ندارند که عموم آنان واقعاً قادر نیستند چنین کنند و وظیفه ما است که به آنها کمک کنیم، اگرچه برای آنان که قادر به ارتقاء خود هستند، سخن آنها صحیح است.
چیزی مخالف با رابینهودیسم
بله، نوع خاصی هستند. اجمالاً آمریکا کشوری است که میتوانیم بگوییم از صفر ساخته شد. مهاجران اروپایی، مردم بومی را تصفیه کردند و تقریباً همه را از بین بردند؛ بنابراین، این کشور کمابیش از صفر شروع کرد. مهاجران با سرزمینی بسیار وسیع و در عین حال خیلی وحشی مواجه بودند، منطقهای بسیار سخت و در عین حال بسیار پرنعمت. تعداد زیادی از مهاجران از درون تمدن اروپایی و حامل فرهنگ اروپاییِ بعد از دوران رنسانس به این سرزمین وارد شدند. اینها دارای اندیشههای نو، علوم نو و مسائل نو بودند و از مزایای تمدن جدید به مقدار قابلتوجهی برخوردار بودند. اینها به این سرزمین وارد شدند و چون با طبیعتی وحشی مواجهه بودند که میباید آن را رام میکردند و جامعه خود را میساختند، لذا اصولاً خیلی متحرک، ریسککننده و خیلی متهور بار آمدند. در ضمن، آنها به زندگی امیدوارند. اتفاقاً آن بخشی از جامعه آمریکا که مخصوصاً تا اواخر قرن نوزدهم این ویژگیها را به طور متمرکز و به صورت فوقالعادهای دارد، خود همین پروتستانها هستند.
البته ویژگی مذهبی بودن آمریکاییها در این بیست سال اخیر خیلی کم شده است؛ یعنی آمریکا دیگر آن حالت مذهبی و اخلاق دینی را که تا تقریباً سیچهل سال قبل داشت، دیگر ندارد؛ خیلی ضعیف شده است، اما در زمانهای پیش، چنین حالتهایی داشت.
ظاهراً مرادتان این هم هست که آنها رسالتهای سنگین جهانی بر دوش خود احساس میکنند.
بله، چنین حالت و چنین تیپ روانی خاصی دارند که من چند نمونهاش را در خاطر دارم. نمونهای را بگویم؛ یک بار در بزریل بودیم. رئیس شورای اسقفهای برزیل آقایی بود به نام لوسیانو مِندِس. مناسبت آشناییام با ایشان این بود که در آن زمان که مسئولیت مدیر کل فرهنگی وزارت خارجه را بر عهده داشتم، درباره گفتگوی میان اسلام و لاتینیته، ابتکاری بین ایران و برزیل شکل گرفته بود. یک بار آنها به ایران آمدند و در کنفرانس مهمی که در تهران در همین وزارت خارجه برگزار شد، شرکت کردند. یک بار هم ما به برزیل رفتیم. رئیس آن دانشگاهی که میزبان این گفتگو بود آقای کاندیدو مِندِس نام داشت، برادر ایشان اسقف بود و برای بار دوم به عنوان رئیس شورای اسقفهای برزیل انتخاب شده بود. میدانید که برزیل یک کشور کاتولیک است و بیشترین جمعیت کاتولیک را در دنیا دارد؛ بنابراین، رئیس شورای اسقفهای آن، شخصیت مهمی است.
به هر حال، او ضمن صحبتهایی که داشتیم، میگفت که آنها نگران تبلیغات وسیع ایوانجلیکالها هستند؛ و مفصل توضیح داد که مسئله صرفاً این نیست که دین مردم عوض میشود، بلکه به اعتباری، این تغییر دین باعث میشود که هویت واحد و منسجم جامعه از بین برود. این مطلب درست است؛ زمانی که جامعهای دارید که اکثریت قریب به اتفاق آن تابع یک دین هستند، این دین به لحاظ اجتماعی، سیاسی و عاطفی، عملاً به یک پشتوانه بزرگ برای آن جامعه تبدیل میشود.
خود آقای کاندیدو مِندِس هم همین را میگفت، بسیاری از اساتید برزیلی هم چنین میگفتند؛ این فقط نظر برادرش که منصب اسقفی داشت، نبود. این دغدغه را از زبان سفیر شیلی در واتیکان هم شنیدم. سفیر شیلی اظهار میکرد که این ایونجلیست ها وقتی به منطقهای وارد میشوند، با دوچرخه به تمام روستاها میروند و رکاب میزنند و به مردم کمک میکنند؛ ورزشگاههای بزرگ شهرها را میگیرند و در آنها مراسم اجرا میکنند.
البته با آمدن پاپ فرانسیس، اصولاً وضع کلیسای کاتولیک در آمریکای لاتین خیلی عوض شده است، که این خودش بحث دیگری میطلبد؛ ولی تا قبل از آن، کلیسای کاتولیک در آمریکای لاتین مشکلات فراوانی داشت.
کلیسای کاتولیک یک مجموعه سنگین و خیلی رسمی و پرآداب و تشریفات است. از طرف دیگر، آمریکای لاتینیها مشهورند به اینکه آدمهای شاد و پرتحرکی هستند. در واقع، نوع عبادتها و نوع مراسمی که پیروان ایونجلیکالیسم در کلیساهایشان دارند، با ویژگیهای فرهنگی و روانی این مردم هماهنگی زیادی دارد؛ مضافاً که یکی از آموزههایی که ایونجلیستها دارند اینست که تو وقتی به مسیح ایمان میاوری، از نو متولد میشوی. این آموزه را عموماً دارند و حتی شما میبینید که برخی از شبانهایشان در ضمن مواعظی که دارند اظهار میکنند که مثلاً من در فلان سال دوباره متولد شدم؛ البته خلاف هم نمیگویند چون واقعاً تغییر پیدا میکنند. خود «بوش پسر» هم یک بار گفته بود که دوباره متولد شدهاست. واقعاً به این حالت اعتقاد دارند و لقلقه زبانشان نیست. اینها خواه تولد تازه یافته باشند خواه نیافته باشند، عمیقاً به این آموزه اعتقاد دارند.
وقتی فرد به چنین مطلبی اعتقاد داشته باشد، لازمه طبیعیاش اینست که با تمام وجود از خدا بخواهد و با همه سلول هایش دعا بکند. بنابراین، اینها در مراسمی که دارند حسابی گریه میکنند و حتی گاهی از شدت گریه، کموبیش بی حال میشوند و گاهی هم واقعاً شفا میگیرند. بنابراین، اصولاً ایونجلیکالیسم یک آئین غیرتشریفاتی و بسیار پرحرارت است و امکان پیشروی و گسترش دارد.
البته این مسائل در جایی مانند اروپا که قاره پیر است و مردم خیلی چیزها از سرشان گذشته است جاذبه چندانی ندارد. آنها واقعاً در اروپا هم فعال هستند، ولی جاذبه چندانی ندارند؛ اما در جایی مانند آمریکای لاتین یا آسیای دور، پذیرش بالایی دارند. مثلاً در آمریکای لاتین چون به لحاظ تیب روانی و نوع فعالیتها و نوع مراسمشان، برای آمریکای لاتینیها خیلی مطلوب هستند، خیلی توسعه پیدا میکنند. مخصوصاً از زمان رونالد ریگان، این جریان توسعه یافت. از زمان ریگان به بعد، دولتهای جمهوریخواه در آمریکا، به صورتهای مختلف از این ایونجلیستها حمایت کردهاند.
بخش مهمی از جاذبه ایونجلیست ها به دلیل همین ویژگی هاییست که دارند، یعنی تحرک زیاد، جسارت، پرانرژیبودن و امیدواری. به هر حال، گروه خاصی هستند و برای فهمشان فقط تحلیل کلامی و دینی کافی نیست، بلکه باید خیلی از مسائل دیگر را هم لحاظ کرد.
به مسائل بینالملل برگردیم. الآن با این وضعیتی که ترامپ پیش آورده است، آیا جهان امروز آمادگی پذیرش قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی را دارد؟ یعنی آیا اسرائیلیها به کمک ترامپ میتوانند این مسئله را جا بیاندازند؟
پیشبینی این موضوع مشکل است، چون موانعی که در مورد بیتالمقدس با آن مواجه هستند فقط معطوف به مسلمانها نیست. واقع این است که مسیحیها، مخصوصاً مسیحیهای ارتودکس و مسیحیهای کاتولیک، مصالح و منافع زیادی در بیتالمقدس دارند. آنها در این شهر زمین و اوقاف فراوانی دارند. درسال 1948 که کشور اسرائیل تشکیل شد، 20 درصد از مردم بیتالمقدس مسیحی بودند؛ ولی سیاست اسرائیل این است که مسیحیهای کل اسرائیل و منجمله بیتالمقدس را وادار به مهاجرت کند. اسرائیل خیلی از اوقاف و زمینهای اینها را هم تصرف کرده و مشکلاتی برایشان ایجاد کرده است.
بنابراین الآن از نظر ظاهر، مانع اصلی، مسلمانانها هستند؛ ولی واقعیت این است که مسلمانها گام اول محسوب میشوند. در واقع، دیگران هم خیلی نگرانند. خود پاپ فرانسیس چند بار درباره این موضوع صحبت کرد، البته به صورت دیپلماتیک. به طورکلی، بیانیههایی که واتیکان در اعتراضهای سیاسی دارد در قالب غیرمستقیم است. ولی کلیسای قبطی مصر صریحاً گفت که این مسئله غیرقابلقبول است. برای سایر کلیساهایی ارتودکس هم چنین دغدغهای وجود دارد. بنابراین، یک مشکل مهم اعتراضهای مسیحی نسبت به این موضوع است.
موضوع دوم به کشورهای اروپایی و اتحادیه اروپا و سایر کشورها مربوط میشود. در سازمان ملل، 128 کشور به پایتختی بیتالمقدس برای اسرائیل رای منفی دادند؛ فقط نُه کشور رای مثبت دادند که البته از میان آنها فقط دو یا سه کشور مهم بودند. بقیه آنها از کشورهایی بودند که بیش از 100 یا 150 هزار نفر جمعیت ندارد. موافقان این مسئله، آمریکا و خود اسرائیل و گواتمالا بودند. اکثریت قریب به اتفاق مخالفت کردند. دلیل مخالفت مخالفان اینست که اولاً این تصمیم خلاف آن نظر رسمی سازمان ملل است درباره بیتالمقدس است. از نظر سازمان ملل، بیتالمقدس یک سرزمین اشغالی محسوب میشود و به دلایل مختلف، سرنوشت آن باید با مذاکره و توافق عمومی تعیین شود، چون بیتالمقدس یک شهر عادی نیست که شما بیایید و بگویید که مال این یا مال آن است. بنابراین، از نظر سازمان ملل، هر نوع تصمیم یکجانبهای درباره مضعیت نهایی این شر محکوم است و موفق نخواهد بود.
به علاوه، بخش قابلتوجهی از خود اسرائیلیها هم با این قضیه مخالفند، چون از دید آنها این اقدام منجر به پیچیدهترشدن مسائل و مانع رسیدن به یک توافق مطمئن میان فلسطینیها و اسرائیلیها میشود. البته در حال حاضر، این طیف از اسرائیلیها، حتی اگر حضور اجتماعی و سیاسی هم داشته باشند، برای بیرون از اسرائیل چندان مفهوم نیستند، یعنی خیلی دیده نمیشوند.
الآن در داخل اسرائیل، تظاهرات زیادی علیه نتانیاهو و حزبش وجود دارد، و این جدای از مسئله اتهامات او درباره فساد مالی است. براساس آماری که وجود دارد، نتانیاهو در افکار عمومی اسرائیل از حمایت اکثریت برخوردار نیست. درصد بزرگی از اسرائیلیها خواستار نوعی از امنیت هستند که ناشی از مصالحه با فلسطینیها باشد. آنها این اقدام جدید را ضد خواسته خود میدانند. بنابراین، از نظر آنها این کار در درازمدت به ضرر اسرائیل است. البته الآن حرف این طیف از اسرائیلیها مخصوصاً در بیرون از اسرائیل چندان شنیده نمیشود، دلیلش هم اینست که در واقع نتانیاهو فرد شارلاتانی است و این اجازه را نمیدهد. یعنی اینگونه نیست که مخالفت با این اقدام فقط در صحنه بیرون از اسرائیل مطرح باشد، بلکه در صحنه داخلی هم دولت اسرائیل با موانعی مواجه است؛ خیلی بعید است که این کار موفق شود.
البته یک مسئله دیگر هم مهم است؛ و آن اینست که بر اساس اخباری که منتشر شده است، حداقل سه کشور عربی هستند که با این مسئله موافقند، گرچه توان توجیه آن را برای افکار عمومی عربی و داخلی خود ندارند. منظورم عربستان و امارات و مصر است. این واقعیت از بیانات و اقداماتی که مخصوصاً عربستانیها دارند، کاملاً معلوم میشود. البته این نوع بیان و اقدامات، در امارات و مصر کمتر از عربستان است. حتی خود مصر در این خصوص مجبور به نوعی عذرخواهی و انکار شد. میتوان گفت که اینها از ابتدا از این قضیه اطلاع داشتند، ولی بهرغم اقداماتی که داشتند، نتوانستند افکار عربی را آماده پذیرش آن کنند. البته آنها هنوز هم دارند در این جهت کار میکنند. آخرین نمونهاش صحبتهای اخیر محمد بن سلمان با محمود عباس است که در رسانهها انعکاس وسیعی یافت.
بهتر است به این نکته نیز اشاره شود که برخی از اسرائیلیهای دوراندیش بعضاً گفته و میگویند که باید از میزان طرفداری اوانجلیکالها به خدا پناه برد. از نظر اینان این طرفداری بیش از آنکه دینی باشد، احساسی و هیجانی است و لذا چندان قابل اعتماد و پیشبینی نیست و ممکن است در آینده مشکلاتی ایجاد کند.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر