به گزارش عصرایران، علت انتخاب سید علی خمینی به عنوان ناطق پیش از دستور نماز جمعه این هفته تهران نیز همین مناسبت است. هر چند که نوه امام خود هیچ گاه عموی خود را ندیده زیرا بعد از انقلاب به دنیا آمده است.

اگر چه در ادبیات رسمی از آیت الله سید مصطفی خمینی با لفظ «شهید» یاد می شود و در تهران خیابان و بیمارستانی به نام «شهید مصطفی خمینی» است اما پدر ایشان- امام خمینی- هیچ گاه این لفظ را درباره آقا مصطفی به کار نبردند و حتی گویا موافق برگزاری مراسم ساگرد هم نبودند و به همین خاطر اول بار در سال ۷۶ و به مناسبت «بیستمین سالگرد شهادت» مراسمی برگزار شد.

برخی معتقدند دلیل پرهیز امام از به کارگیری لفظ «شهید» به این خاطر نبود که معتقد به قتل و شهادت نبودند بلکه به سبب رابطه پدر و پسری و برای غلبه بر عواطف بود وبه سبب شخصیت عرفانی و این که بین فرزند خود و دیگرا تفاوتی قایل نیستند بود و نیز این که تنها ۴ ماه قبل از آن برای درگذشت مشکوک دکتر شریعتی در لندن هم تعبیر «فقد» را در نامه به دکتر یزدی به کار بردند.

در تاریخ معاصر ایران از ۵ فقره درگذشت به عنوان مشکوک و حتی «شهید» یاد شده اما به مرور کمتر شده است. این چهره ها عبارتند از: غلامرضا تختی (قهرمان کُشتی)، جلال آل احمد (نویسنده)، دکتر علی شریعتی (اسلام پژوه و استاد دانشگاه)، صمد بهرنگی (نویسنده کودکان) و آیت الله سید مصطفی خمینی (فقیه و مجتهد و فرزند امام خمینی).

درباره جهان پهلوان تختی تقریبا می توان گفت فرضیه قتل رنگ باخته و احتمال خودکشی بالاتر است. هر چند که مسؤولیت فشارهایی که او را به این نقطه رساند قطعا متوجه حکومت بوده است. در ماجرای درگذشت دکتر علی شریعتی نیز دیگر مانند سال های اول انقلاب تعبیر شهادت و شهید به کار نمی رود و احسان شریعتی هم مانند بابک تختی به دنبال اثبات فرضیه قتل و شهادت پدرش نیست و تنها می پرسد: چرا یک استاد دانشگاه را از شغل خود محروم کردند و خودش و پدرش را به زندان انداختند و بعد وادار به خانه نشینی کردند تا ناگزیر از مهاجرت شود؟ اوهم مسؤولیت مرگ در ۴۳ سالگی را متوجه حکومت می داند اما از تعبیر قتل استفاده نمی کند.

در ماجرای صمد بهرنگی نیز همراه او هنگام شنا در رود ارس بعد از انقلاب به ایران برگشت و گفت: صمد شنا نمی دانست و غرق شد و ادعای قتل توسط عامل ساواک یعنی من او را خفه کرده ام.

شمس آل احمد اما اصرار داشت مرگ برادرش را قتل و کار ساواک جلوه دهد و کار به رویا رویی با خانم سیمین دانشور هم کشید. چون همسر جلال می گفت در آسالم (گیلان) بودیم و سرِ جلال روی دامن من بود که چشم از جهان بست و قتل در کار نبود. آنها که می گویند او به قتل رسیده لابد منظورشان این است که من کُشته ام!

درباره آیت الله سید مصطفی خمینی هم هیچ کس به اندازه حجت الاسلام محتشمی پور معتقد به « شهادت» ایشان نیست. جالب این که چند سال پیش او در گفت و گو با مجله آسمان درگذست مرحوم آیت الله خویی در نجف را هم غیر طبیعی اعلام کرد و گفت صدام در سال های آخر درصدد حذف ایشان بود و آیت الله خویی را به شهادت رساند.

اولین واکنش امام خمینی به درگذشت سید مصطفی این بود: « از الطاف خفیه الهی بود». اندک زمانی بعدتر که شعله های انقلاب درگرفت مشخص شد منظور امام چه بود.

روایت حجت الاسلام سید علی اکبر محتشمی پور اما ازاین قرار است: چند ماه قبل از شهادت وقتی به عیادت آیت الله جزایری یکی از علمای نجف رفته بود حدود ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب پسر مرحوم جزایری خدمت حاج آقا مصطفی می‌رسد و می‌گوید دو نفر ایرانی آمدند و می‌خواهند با شما ملاقات کنند. ایشان فرمودند بگویید بیایند بالا. آنها با حاج آقا مصطفی خمینی آرام صحبت می‌کنند و بعد از آن حاج آقا مصطفی برای دوستان نقل می‌کنند که آنها گفتند ما اعضای تیمی هستیم که ساواک این تیم را فرستاده است. آنها به حاج آقا می گویند که رأی ساواک برگشته و قبلا می‌خواستند امام را ترور کنند اما بعدها گفتند که حاج آقا مصطفی را تعقیب و مراقبت کنید و الان برنامه ترور شما در دستور کار است. علت آن هم این است که امام عمر خود را کردند اما خطر جدی برای رژیم شاه شما تشخیص داده شدید و الان ساواک معتقد است اگر امام اعلامیه می‌دهد و سخنرانی می‌کند این شما هستید که امام را تحریک می‌کنید و اگر شما ترور شوید با یک تیر دو نشان زده می‌شود یکی اینکه امام ساکت می‌شود و آخر عمرش است و دوم اینکه خطری را که برای آینده رژیم شاهنشاهی وجود دارد شما تشخیص داده شدید. حاج آقا مصطفی خمینی گفتند آنها دنبال این مسأله نیستند؛ این کار هم با نظر ساواک انجام شده تا من را بترسانند تا مانع فعالیت‌های انقلابی و سیاسی من شوند. لذا حاج آقا مصطفی خمینی هیچ توجهی به این موضوع نکردند بعد که حادثه شهادت ایشان رخ داد و ایشان را به بیمارستان منتقل کردند، مشاهده شد که در سینه و پشت کمر ایشان لکه‌های بنفش رنگی است یکی از پزشکان ایرانی که از خارج آمده بود گفت اگر اجازه دهید کالبد شکافی انجام دهیم تا مشخص شود آن سمی که به او دادند چه نوع سمی است و قطعا این کار، کار ساواک است اما حضرت امام اجازه کالبد شکافی ندادند. اما برای پزشکان مسلم بود که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است چراکه به مرز پنجاه سالگی نرسیده بودند و هیچ بیماری نداشتند اما یک‌مرتبه چراغ عمرشان خاموش شد.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.