گلایه فاطمه معتمدآریا از رشد ابتذال و حذف تفکر
به نوشته شرق؛ فاطمه معتمدآریا جدا از بازیگری، مسائل روز جامعه را دقیق رصد میکند و همواره حرفهای جالبی برای بیانکردن دارد. در بخشی از گفتوگوی روزنامه شرق با بازیگر «پریناز» صحبت از حد و مرز به میان میآید. معتمدآریا با حد و مرز را فقط برای ابتذال قائل است نه برای تفکر.
به نظرم نقش شما در «پریناز» نقشی پرچالش بود که چنین چیزی را در سینمای ایران تجربه نکردهایم. درعینحال همین که قبلا در سینمای ایران تجربه نشده، سوءتفاهمبرانگیز هم شد! مثلا میگفتند یکی از دلایلی که این فیلم توقیف شد، گریم ظاهری شما بود و شکل و ظاهر نقش به انواع و اقسام تحلیلها دامن میزد. حالا که فیلم بعد از هفت سال با سانسور اکران شده، به نظر شما این نقش آنقدر ارزش داشت که هفت سال صبر کنید؟ بههرحال کار بازیگر باید دیده شود. آیا این ارزش را داشت که تاوانش را پس بدهید؟ کمااینکه فیلم در دوران سخت و پرتنش جامعه معاصر ایران ساخته شد.
من هیچوقت به توقیف فیلمها فکر نمیکنم، چون حقیقتا مرحلهای است که خیلی به من مربوط نمیشود! آن عکس گریم هم فقط یک تست بود و ربطی به گریم در فیلم نداشت. من کارم را انجام دادهام و تمام شده و فقط دلم میخواهد در معرض دید قرار بگیرد و با مخاطب خودش ارتباط برقرار کند، اما بیشترین چیزی که عذابم میدهد، این است که چرا فیلمی را که هفت سال قبل کار کردهام، کسی در زمان خودش ندیده! البته من نمیگویم چیزی را منع نکنند، ولی نمیدانم و دقیقا نفهمیدم علت جلوگیری از نمایش فیلم چه بود!
یعنی با حدود و ثغور مشکلی ندارید؟
خیر مشکلی ندارم، ولی این حدومرز را فقط برای ابتذال قائلم، نه برای تفکر. تفکر چیزی نیست که بخواهید برایش حدومرز قائل شوید. اصلا فرهنگ و هنر جای تفکر و اندیشه است و اگر قرار باشد محدودیتی باشد، باید شامل بیخردی و استفاده سطحی از هنر باشد که متأسفانه و در بسیاری از موارد این ممیزیها متوجه هنر متفکر و خلاق بوده است؛ بهطورمثال، ناپدیدشدن یا حذف مجسمههای بزرگان تاریخ و ادبیات و فرهنگ این مملکت و سبزشدن تندیسهایی مثل کودک درازکش کنار بزرگراه که (البته چندوقتی هم نشسته بود!!) یکی از نشانههای رشد ابتذال و حذف تفکر است.
منظورتان ١٠، ١١ مجسمهای است که در سال ١٣٨٩ در دوره ریاست آقای قالیباف در شهرداری تهران ناپدید شدند؟
هیچوقت هم پیدا نشدند. در شهرهای دیگر هم این اتفاق رخ داد؛ این یعنی تخریب و ازبینبردن تفکر ریشهدار فرهنگی. همین کار را در سینما انجام دادند. به نظرم وقتی نگاه یک فیلمساز را محدود یا قطع میکنند، مثل ازبینبردن مجسمههاست. به اندازه مجسمهسازی که کار هنریاش در ایران ناپدید میشود رنج میبرم، چون احساس میکنم کار من هم دزدیده شده و من را اذیت میکند. حال اگر بعد از هفت سال «پریناز» دیده میشود خنثی میشوم.
چه غمانگیز! واقعا شور و هیجانی ندارید؟
نه! دیگر آن شور و هیجانی را که هفت سال قبل؛ زمانی که فیلم را بازی میکردم و در من وجود داشت ندارم.
خداوند هم برای هر چیز زمان و اندازهای تعیین کرده و وقتی از حدش بگذرد به نظر میرسد خالی از مفهوم میشود، اما این نکته خیلی در مسائل هنری ازسوی مسئولان فرهنگی- هنری لحاظ نمیشود! تحلیلتان دراینباره چیست؟
برای کار هنری زمان قائل نیستم. خیلی از فیلمها در ایران تاریخ سینما هستند که هروقت ببینید لذت میبرید، اما برای کاری که انجام میشود زمان قائل هستم؛ یعنی فکر میکنم اگر قرار است کاری را که هفت سال قبل کار کردهام امروز نشان دهند، یعنی ماندن هفت سال خستگی در روح و جان! ضمن اینکه هر چیزی در زمان و جای خودش تأثیرگذار است و درعینحال الان «پریناز» جای فیلم دیگری را اشغال میکند که زمان نمایش آن امروز است و هفت سال قبل جای خالی «پریناز» را فیلم دیگری اشغال کرده بود.
در صحبتهای اولیه اشاره کردید که برای هیچ چیزی حدومرز قائل نیستم، جز ابتذال. از نظر شما مرز ابتذال کجاست و چیست؟ چگونه این مرز را تشخیص میدهید؟
ابتذال نشانههای فراوان و معینی دارد. مثال ملموس و دمدستی، لحن و بیان برخی از گویندگان رادیو و تلویزیون است که مرز بین لطافت شوخی را با لودگی یا صمیمیت را با توهین و لمپنیسم مخدوش میکنند یا پوشیدهتر و رنگولعابدارترش در بعضی شعارهای مثلا آموزنده در سطح شهر و روی تابلوهای تبلیغاتی وجود دارد.
درست است و حتی گاهی از آن بوی تحقیر مخاطب استشمام میشود!
بله. وقتی مخاطب خود را تحقیر میکنی، بخش زیادی از ابتذال را با خودت یدک میکشی. مورد دیگر اینکه مخاطب خود را با مسائل سطحی سرگرم کنی و دانش نداشته خود را بر سر مخاطب بریزی. وقتی میگوییم ابتذال یعنی حباب؛ خالی و شکننده؛ این حباب بهسادگی میترکد و اثری از خودش باقی نمیگذارد. برخی از اتفاقات فرهنگی امروز حبابگونه هستند؛ بزرگ و پوچ!
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر