نقره داغ کردن اصلاح طلبان
احمد غلامی، سردبیر روزنامه شرق در سرمقاله روز شنبه این روزنامه نوشت: «در هفته گذشته دو مصاحبه با سؤالهای تقریبا مشابه از دو اصلاحطلب شاخص خواندم. مصاحبه اول رویکردی تئوریک به سیاست داشت و با زبانی فلسفی - تغزلی برخی از اصلاحطلبان را شریک طراران و رفیق قافلهسالاران خوانده و آنان را سخت نواخته بود. راوی نگاهی اخلاقی به سیاست را ارجح به اخلاق سیاسی دانسته و شکوههایی به جا کرده بود از بدعهدی روزگار و اصلاحطلبان نابهکار که تا خر مرادشان از پل میگذرد، عالم و آدم را فراموش میکنند و یادشان میرود از کجا آمدهاند و نمیدانند به کجا چنین شتاباناند. بعد از هر شکوه و شکایت، به رسم مألوف توصیهای هم شده بود برای درسگیری از گذشته و پیشگیری از بحرانهای موجود و پیشرو.
مصاحبه دوم از آن اصلاحطلب خوشنامی بود که آزمون پسداده آرمانگرایی و دموکراسیخواهی است. او با زبان به مثابه رسانه پرده از نابهسامانیهای جریانهای اصلاحطلب برداشته و بر سه محور اساسی پافشاری کرده بود:
١- نوسازی گفتمان یعنی به روز کردن آن
٢- برنامهریزی برای حل بحرانهای مردم
و
٣- انسجام تشکیلاتی و هشداری با چاشنی آیندههراسی به این مضمون که جایگزین دولت اعتدال، دولت اصلاحات نیست بلکه دولت پایداری است. برای اثبات درستی یا نادرستی این آیندههراسی دلایل زیادی وجود دارد که بررسی آنها راه به جایی نمیبرد. توصیه مصاحبهشونده دوم پرهیز از پیشهکردن استراتژی بقا برای بقا در سیاست است و پاشنهآشیل اصلاحطلبان را گرفتار شدن در چرخه سهمخواهیهای باندی و قبیلهای میداند و بیتوجه به شرایط موجود، بر طبل یأس کوبیدن.
مصاحبهشونده اول نیز پاشنهآشیل اصلاحطلبی را اصلاحطلبان کاذب و دروغین میداند که همچون موریانه در حال استحاله و پوک کردن جریان و گفتمان اصلاحطلبان هستند؛ همان کسانی که به نام و به دست جریان اصلاحطلبی، پشت ویترین قدرت و سیاست اصلاحطلبی قرار گرفتهاند.
این دو مصاحبه با دو زبان متفاوت، یکی رئالیسم رسانهای و دیگری تغزلی - فلسفی، در پی القای مفاهیمی نه چندان دور از هم هستند. هر دو مصاحبه حاوی نکات سنجیده و دقیقی است که بیش از هر چیز برای اصلاحطلبانِ ذینفع کارایی دارد. توصیههایی است برای حفظ و ارتقای وضعیت اصلاحطلبان در قدرت و ماندگاریشان در کلیشههای رایج و مورد پذیرش نهادهای رسمی. آن چه در این سخنان اثری از آن نیست، خود سیاست است؛ یعنی هسته واقعیِ وضعیتِ کنونیِ ما. همان سیاستی که هنوز انگشتشماری از اصلاحطلبان قادر به درک آن هستند. شرایط محدود سیاسی موجب شده نظریهپردازان اصلاحطلب و فعالان سیاسی آن، در قامت رواندرمانگرانی ظاهر شوند که کارشان بهبود وضع «درمانجو» است. آنان با بنمایههای تفکر لیبرالی، درصدد درمان هویت زخمیِ «درمانجویانِ» طبقه متوسط هستند تا بتوانند آنان را با اعتماد به نفس بیشتر به جامعه سیاسی بازگردانند؛ غافل از این که سیاست از بطن خودِ همین زخمها بیرون میزند. اصلاحطلبانی که هنوز از گفتمانسازی سخن میگویند و بر سر آناند که با ساختن گفتمان، میان نیروهای اجتماعی مختلف گونهای وفاق ایجاد کنند، فراموش کردهاند که وفاق و اجماعی که قرار است ایجاد کنند، در واقع چیزی نیست جز ترفندی برای پوشاندن و پنهانکردن درگیریها و تنشهای واقعی که جامعه را درنوردیده است. آن چه در این دو مصاحبه مغفول مانده و حتی به دست فراموشی سپرده شده، «روح» اصلاحطلبی است. وقتی «گفتمانِ وفاقآفرین اصلاحات» را به جوهر اصلاحطلبی تبدیل میکنیم و همه مشکلات را به کسانی نسبت میدهیم که با این گفتمان و اثرات به اصطلاح وفاقآفرین آن مخالفاند، خیلی راحت به این نتیجه میرسیم که مشکلات ما از بیرون نشات میگیرند و به این ترتیب، جنگ علیه این دشمن بیرونی، جای هرگونه تلاش برای اصلاح و تغییر درونی را میگیرد. این گونه مواجهه با سیاست، یعنی حفظ وضع موجود و طفره رفتن از اصلاح و تغییر. این کار به این شائبه دامن میزند که اصلاحطلبان بیش از آن که نگران مردم باشند، نگران جایگاه خود در قدرتاند. آن چه مردم را مردم میکند، نه اصلاحطلبان هستند و نه اصولگرایان. مردم را حساسیتشان به درگیریها و تنشهای تروماتیک (امر واقعی) «مردم» میکند. مردم نشان دادهاند در درک سیاست از اصلاحطلبان جلوترند و از اصولگرایان عقبتر زیرا بر خلاف اصلاحطلبان از مواجهه با امر واقعی (تنشها و درگیریهای تعیینکننده و آثار مناسبات قدرت) روی نمیگردانند و به جلو فرار نمیکنند اما بر خلاف اصولگریان در مواجهه با امر واقعی راه گذشته و مسیرهای آزموده و نخنما را در پیش نمیگیرند. اصولگرایان سودایی در سر دارند که کمترین همخوانی را با تاریخ سیاسی ایران دارد؛ نوعی پیشروی به عقب که مردم در این پیشروی از آنان عقبترند. نقطه مشترک اصلاحطلبان و اصولگرایان همان چیزی است که بنیانهای سیاسیشان را شکل میدهد؛ یعنی فرار از امر واقعی (هر یک به شیوه خود) و باور به امکان واپسزدنِ امر واقعی و تأثیرات مردمساز آن از طریق «هدایتگری». این تفکر در اصلاحطلبان گرایش به نوعی دموکراسی کورپوراتیستی را دامن زده است و در اصولگرایان تودهسالاری را. این همه تلاش برای گفتمانسازی و مانیفستپردازی از تفکر هدایتگر اصلاحطلبان نشات میگیرد؛ تفکری که باور دارد با ارائه مانیفست و ساختن گفتمانهای غالب، میتوان جامعه را مورد خطاب قرار داد و «مردم» را به جمعیتی قابل اداره فروکاست. غافل از این که هر گفتمانی که از دل جامعه برنخیزد، یعنی با تنشها و درگیریهای واقعی جامعه همطنین نشود، خیلی راحت به گفتمان سیاستزدایی و حفاظت از وضع موجود تبدیل میشود و از «اصلاحطلبی» جز لفظی توخالی باقی نمیگذارد. ساختن گفتمان از بالا، اگر شدنی هم باشد کارکردی جز نادیدنی کردن شیوههای اعمال قدرت و فروکاستن مردم به بدنهای رام و جمعیتهای قابل اداره ندارد.
راه دشوار اصلاحطلبان تنندادن به الزامات تکنولوژی و کلیشههای قدرت است. مفاهیم کلیشهای قدرت، اعتبار، شأن، جایگاه و منزلت است. در بزنگاههایی این کلیشهها فرو میریزد که اولویت، حقیقت و بازگوکردن آن باشد به هر قیمتی؛ حتی اگر خلاف هویت اصلاحطلبی باشد. هویتی برساخته که هر جناح سیاسی در پناه آن احساس آرامش، امنیت و مهمتر از همه «بودن» میکند. عمل سیاسی راستین زمانی ممکن میشود که شهامت خطکشیدن بر این بودن هویتی وجود داشته باشد. در شرایطی که سیاست داخلی را مسائل خاورمیانه، تحولات سوریه، عراق و غیاب داعش، همهپرسی کردستان و لغو برجام از سوی ترامپ تحتالشعاع قرار داده، سخن از گفتمانسازی و نوشتن مانیفست برای اصلاحطلبان اگر مفید به فایده هم باشد، دردی از مردم دوا نمیکند. بیشتر به کار اصلاحطلبان حزبی و ماندگاری در قدرت میخورد و برای تئوریسینهای آن شأن و منزلت نظریهپردازان دولت و قدرت را رقم میزند. اگر چه اینها مذموم نیست اما درست در تضاد با سیاست به مثابه سیاست است.»
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر