نگاه دیگران-بخش دویستوهفتادوهفتم
استاد بازیها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانهای
از قضا، زمانی که نوبت به معامله با فلسطینیها رسید، کیسینجر یک نوکیش اسرائیلی شگفتانگیز را برای طرح استراتژیک خود معرفی کرد: اسحاق رابین. با وجود رویارویی حماسی آنها بر سر صلح در سال ۱۹۷۵، زمانی که رابین در سال۱۹۹۲ به نخستوزیری بازگشت، روش گامبهگام کیسینجر را اتخاذ کرد. پنج سال قبل از آن، رابین بهعنوان وزیر جنگ در دولت اسحاق شامیر به رهبری لیکود، با تلاش غیرمنتظره فلسطینیها برای برهم زدن نظمی که کیسینجر بهطور موثر با همکاری اکراه آمیز خود برقرار کرده بود، مواجه شد. این انتفاضه اول که بهطور خودبهخود در غزه و کرانه باختری سرچشمه گرفت، رابین را متقاعد کرد که دیگر نمیتواند با حفظ اشغالگری اسرائیل در آنجا ثبات را حفظ کند، همانطور که کیسینجر زمانی که جنگ یوم کیپور در سال۱۹۷۳ شروع شد به این نتیجه رسید که نمیتواند صرفا ثبات را با حمایت از اشغال سینا و جولان توسط اسرائیل حفظ کند.
رابین معتقد بود که فلسطینیها هنوز مایل به کنار آمدن با موجودیت اسرائیل نیستند و اسرائیلیها هنوز آماده پاسخگویی به خواستههای فلسطینیها برای تشکیل کشوری در مرزهای ۱۹۶۷ با پایتختی بیتالمقدس شرقی نیستند. بنابراین رابین مانند کیسینجر ایده یک فرآیند گامبهگام را مطرح کرد - او آن را «مرحلهبهمرحله» نامید- که در آن فلسطینیان بهتدریج کنترل سرزمینهای بیشتری را که قبلا توسط اسرائیل اشغال شده بود، در دست خواهند گرفت. این روند با حاکمیت فلسطین در غزه و اریحا آغاز میشود؛ همان ایدهای که اسرائیلیها در سال۱۹۷۴ به ملک حسین پیشنهاد کرده بودند. پس از آن سه عقبنشینی دیگر اسرائیل از کرانه باختری طی یک دوره پنجساله به دنبال خواهد آمد و در پایانِ آن، دو طرف برای حلوفصل همه مسائل باقیمانده در مذاکرات وضعیت نهایی شرکت خواهند کرد.
در این بین، رابین اصرار داشت- درست همانند کیسینجر که این کار را انجام میداد- آن وضعیت نهایی وقتی پای مرزها، قدس، پناهندگان و دولت به میان میآید، تعریفنشده باقی خواهد ماند. توافقات اسلو که حاصل شد، بیتردید ایده پرز بود؛ اما رابین مفهوم کیسینجری را درباره فرآیند تدریجی به آنها تزریق کرد که برای این طراحی شده بود که به فلسطینیها اجازه دهد خودشان را اداره کنند و درعینحال آنها و اسرائیلیها را به یک معامله سازش برای همزیستی عادت دهند. در پایان پنج سال، دو طرف قرار بود توافقنامه صلح نهایی را منعقد کنند. اما رابین به سرعت اعلام کرد که «هیچ تاریخ مقدسی» وجود ندارد و تا زمانی که هر دو طرف آماده نباشند، به آن جدول زمانی متعهد نمیماند.
ازآنجاکه رابین بهجای یک کشور با نهادهای مستقر مانند مصر و سوریه، با سازمان آزادیبخش فلسطین سروکار داشت و ازآنجاکه اردن از ایفای نقش کنار گذاشتهشده بود، این روند بد پیش رفت. رابین برای مهار حمله حماس و جهاد اسلامی فلسطین با هدف تضعیف روند صلح باید به عرفات تکیه میکرد. عرفات بهجای رویارویی با آنها، ترجیح داد با آنها همکاری کند. در همین حال، شهرکنشینان اسرائیلی از این زمان برای گسترش حضور خود در کرانه باختری استفاده کردند. یک روند صلح که برای محک زدن مقاصد صلحآمیز و ایجاد اعتماد طراحی شده بود، فقط برای متقاعد کردن هر دو طرف بود که طرف مقابل واقعا به همزیستی متعهد نیست. با این حال، در آستانه ترور رابین، در نوامبر۱۹۹۵، عرفات شروع به پاسخ به فشار رابین برای انجام اقدامات بیشتر برای خنثی کردن حملات فلسطینیها کرده بود و رابین در حال تعدیل دیدگاه خود از یک راهحل نهایی برای پذیرش ایده یک موجودیت مستقل فلسطینی بود؛ اگرچه در روابطی نامشخص و تعریفنشده با اردن.
شاید اگر رابین ترور نمیشد، اقتباس او از روند گامبهگام کیسینجر ممکن بود در نهایت به یک راهحل مسالمتآمیز منجر شود. شوربختانه، کیسینجر در موقعیتی نبود که جانشینان رابین را که اصول اساسی استراتژی صلحطلبی او را نادیده میگرفتند، آموزش دهد. بیل کلینتون هرچه تلاش کرد نتوانست آنها را متقاعد کند که به رویکرد تدریجی رابین پایبند باشند. بنیامین نتانیاهو درحالیکه شهرکها را گسترش میدهد، این روند را متوقف کرد؛ تقریبا دو سال طول کشید تا کلینتون او را متقاعد کند که تنها ۱۳درصد از کرانه باختری را رها کند. سپس در آخرین سال ریاستجمهوری کلینتون، ایهود باراک به عنوان نخستوزیر اصرار داشت که این روند را بهطور کامل بهمنظور پیگیری توافق پایان درگیری که عرفات در کمپ دیوید دوم در ژوئیه۲۰۰۰ در برابر آن مقاومت کرد، کنار بگذارد. شکست در دستیابی به توافق نهایی باعث ایجاد انتفاضه دوم فلسطین شد که روند اسلو را گامبهگام در یک خشونت ناگهانی از بین برد و درگیریای را ایجاد کرد که پنج سال به طول انجامید و هزاران تلفات از هر دو طرف برجای گذاشت و همه اعتماد بین آنها را از بین برد.
از همان ابتدا، ساختن نظم خاورمیانه به رهبری آمریکا توسط کیسینجر به حل مناقشه اسرائیل و فلسطین وابسته نبود. کیسینجر باور نداشت که پرسشِ «چه کسی کرانه باختری و غزه را کنترل میکند»، پیامد استراتژیک برای ایالاتمتحده دارد، به همین دلیل است که ساف را در حاشیه نگه داشت و در زمانی که فرصت پیدا کرد، گزینه اردنی را دنبال نکرد. کیسینجر در آن زمان به دایان گفت که مصر در زمره منافع آمریکاست؛ کرانه باختری در زمره منافع اسرائیل. امروز نیز، اینکه «چه کسی در رامالله حکومت میکند»، یک موضوع محلی است؛ مطمئنا برای اسرائیل، اردن و فلسطینیها یک نفع حیاتی است، اما نه برای ایالاتمتحده و نه برای سایر کشورهای عربی. با این حال، همانطور که کیسینجر میدانست، هر نظمی برای مشروعیتش به احساس عدالت بستگی دارد و تا زمانی که فلسطینیها نتوانند آرمانهای خود را برای زندگی آزاد در سرزمین خود محقق سازند، نظم خاورمیانه پایدار نخواهد بود و «مفهوم اخلاقی» اسرائیل، به قول کیسینجر، فرسایش خواهد یافت.
چالشهای عمیقتر برای نظم خاورمیانهای کیسینجر، اما از رویدادهای غیرمرتبط با درگیری اعراب و اسرائیل سرچشمه میگیرد. چند سال پس از کنارهگیری کیسینجر، انقلاب در ایران شاه را که بهعنوان یکی از ارکان نظم جدید، یعنی نظارت بر امنیت خلیجفارس خدمت کرده بود، برکنار کرد. سقوط شاه حاکی از ظهور جنبشهای انقلابی بود، ابتدا در ایران شیعه و سپس در سراسر جهان عرب سُنی که قصد سرنگونی نظم کیسینجری را داشتند؛ بهویژه به این دلیل که آمریکا رهبری آن را بر عهده داشت. روند صلح نمیتواند به عنوان یک مکانیسم مناسب برای مهار آنها عمل کند؛ هرچند برای مدتی این امر مشهود نبود. معاهده اسلو پوششی برای معاهده صلح اسرائیل و اردن فراهم میکرد که طول عمر پادشاهان هاشمی را تضمین کرد. این پیشرفت در سالهای اولیه دولت کلینتون به نفع تلاش برای مهار چالشهای نظم بود که از عراق صدام حسین و ایران انقلابی برمیخاست. اما بعد همهچیز از هم جدا شد. توافق صلح اسرائیل و سوریه در مارس۲۰۰۰ بهدلیل زمانبندی نامناسب به تعبیری سقط شد.