بالا رفتن از نردبان قدرت با پرچم میهن‌دوستی

 امروز نیز اوکراینی‌ها درحال دفاع از خود در برابر روسیه هستند.متاسفانه عشق به «ما» با بدگمانی نسبت به «آنها» همراه می‌شود و این ملی‌گرایی پارانویایی بر ضد ارزش‌های مداراگرایانه همچون پذیرش انسان‌های ناآشنا و عقاید جدید عمل می‌کند و بدتر آنکه، سیاستمداران بداندیش فهمیده‌اند که می‌توانند از این نوع ملی‌گرایی سوء‌استفاده کنند و با دامن زدن به این حس بدگمانی و مهار قدرت ناشی از آن، منافع خود و دوستانشان را تامین کنند.رقابت میان آمریکا و چین، نظم بعد از جنگ جهانی دوم را تحت فشار قرارداده است که حاصل آن گسترش تجارت آزاد و ارزش‌های جهانی بود. اما مردم عادی احساس می‌کنند که به‌ وسیله نیروهای خارج از کنترل خود همچون گرسنگی، فقر، تغییرات اقلیمی و خشونت تهدید می‌شوند و سیاستمداران فرصت‌‌طلب برای تثبیت قدرت خود، این ترس شهروندان را طعمه خود و نظم جهانی را خدشه‌دار می‌کنند.

ملی‌گرایی پارانویایی براساس ترکیبی از اغراق و دروغ عمل می‌کند. ولادیمیر پوتین ادعا می‌کند که اوکراین دست‌‌نشانده ناتوست و گروهای نازی در آن روسیه را تهدید می‌کنند و رئیس‌جمهور تونس «توطئه» آفریقایی‌های سیاه‌پوست برای جایگزینی اکثریت عرب کشورش را تقبیح می‌کند. واضح است که مبلغان ملی‌گرایی پارانویایی به کسانی که مورد هدف لفاظی‌های آنها قرار می‌گیرند لطمه می‌زنند؛ اما نیت واقعی آنها فریب دادن طرفداران خودشان است. با دمیدن بر شور ملی‌گرایی، رهبران منفعت‌طلب می‌توانند به راحتی به قدرت برسند و هنگامی که در قدرت هستند، با مطرح کردن دشمن ادعایی توجهات را از سوءاستفاده‌های خود دور کنند؛ توجهاتی که می‌توانستند رفتار آنها را مهار کنند.دانیل اورتگا، رئیس‌جمهور نیکاراگوئه نمونه‌ای است که کارآمدی این رویکرد را نشان می‌دهد.

از زمان بازگشت به قدرت در سال۲۰۰۶، وی شروع به دشمن‌سازی از آمریکا کرده است و مخالفان خود را به‌عنوان «ماموران امپراتوری یانکی‌‌ها» معرفی می‌کند. او رسانه‌ها را به کنترل خود درآورده و اعضای خانواده خود را در مناصب قدرت قرار داده است. پس از اعتراضات گسترده ضد دولتی در سال ۲۰۱۸، اورتگا معترضان را «خون‌آشام» نامید و آنها را بازداشت کرد. نقش اصلی ملی‌گرایی پارانویایی استفاده از آن به‌عنوان ابزاری برای برچیدن سازوکار «نظارت و توازن» است. این سازوکار را که زیربنای «حکمرانی خوب» است در مواردی چون آزادی مطبوعات، دادگاه‌های مستقل، سازمان‌های مردم نهاد و اپوزیسیون وفادار تجلی پیدا می‌کند.

رهبران نمی‌گویند: «ما می‌خواهیم کمیسیون انتخابات را پاک‌سازی کنیم تا جلوی حضور رقیبان سیاسی خود را بگیریم، بلکه می‌گویند: «اعضای کمیسیون خائن بودند!» آنها اعتراف به این حقیقت نمی‌کنند که هدف از سرکوب سازمان‌های مردم نهاد، فرار از پاسخ‌گویی است، بلکه قوانینی وضع می‌کنند که هر سازمانی که کمک مالی و حتی مشاوره از خارجی‌ها دریافت کند، به‌عنوان «عامل خارجی» معرفی شود. آنها بر این سازمان‌ها نظارت‌های سختگیرانه‌ای اعمال می‌کنند یا حتی فعالیت آنها را ممنوع می‌کنند. آنها مطبوعات را تعطیل نمی‌کنند، بلکه آنها را تصاحب می‌کنند. یک برآورد نشان می‌دهد که حداقل ۵۰کشور در سال‌های اخیر جامعه مدنی را محدود کرده‌اند. به‌عنوان نمونه می‌توان به رئیس‌جمهور تونس، قیس سعید اشاره کرد.

قبل از اینکه او سیاه‌پوستان را مقصر مشکلات کشور معرفی کند، به خاطر عملکرد نا‌‌امیدکننده اقتصادی خود، نامحبوب بود. اما اکنون تونسی‌ها موضع جسورانه وی درمقابل یک اقلیت کوچک را تحسین می‌کنند. دراین میان، آقای سعید قوه‌ قضائیه را از درون تهی کرده و کمیسیون ضدفساد را تعطیل کرده؛ به‌طوری‌که وضعیت فساد وخیم‌تر شده است.هنگامی که نهادها ضعیف هستند، سوءاستفاده آسان‌تر می‌شود. در همه سیستم‌های استبدادی، صاحبان قدرت برای ملت‌ها تهدیدات جعلی ساخته‌اند یا درباره تهدیدات مبالغه کرده‌اند تا دستاویزی برای تضعیف دادگاه‌ها، مطبوعات یا اپوزیسیون پیدا کنند؛ این روند یا بر عمر یک دولت فاسد می‌افزاید یا باعث تعمیق ریشه فساد می‌شود. از منظر اکونومیست، ملی‌گرایی پارانویایی بخشی از واکنش منفی به تلاش برای ترویج «حکمرانی خوب» است. پایان جنگ سرد منجر به شکوفایی مردم‌سالاری در دنیا شد. کشورها یکی پس از دیگری انتخابات آزاد برگزار کردند و قدرت اجرایی محدود شد. بسیاری از سیاستمداران تشنه قدرت و غارت از این روند ناخرسند بودند.

بحران مالی سال۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ برای آنها فرصتی ایجاد کرد تا به میدان بازگردند. ملی‌گرایی پارانویایی برای این سیاستمداران ابزاری فراهم آورد برای پرچیدن سازوکار مزاحم «نظارت و توازن.» اینکه چنین سازوکارهای محدودکننده‌ای اغلب مورد تشویق و حمایت غربی‌ها بوده است، شرایط را برای رهبران مهیا کرده تا آسان‌تر مدافعان حکمرانی خوب را به‌عنوان دست‌نشانده نشان دهند. در کشورهایی که تجربه حکومت استعماری یا مداخله آمریکا را دارند، مانند بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین، پیام این رهبران مخاطب پذیرایی دارد. اگر رهبران بتوانند فضای بدگمانی عمیقی ایجاد کنند که درآن «وفاداری» درمقابل «حقیقت» اولویت پیدا کند، سپس بر هر منتقدی می‌توان برچسب «خائن» زد. به اعتقاد نشریه اکونومیست، به نظر می‌رسد ملی‌گرایی پارانویایی فعلا پابرجا بماند.

رهبران از یکدیگر یاد می‌گیرند. آنها حتی نسبت به یک دهه قبل آزادی عمل بیشتری دارند. نه‌تنها غرب ایمان خود را به برنامه گسترش دموکراسی از دست داده، بلکه چین به عنوان مدافع ملی‌گرایی به ‌دنبال ترویج این باور است که ارزش‌های جهانی همچون «مدارا» و «حکمرانی خوب» گونه‌ای از نژادپرستی امپریالیستی هستند. این کشور عدم‌مداخله از خارج و انتقاد صفر از داخل را ترجیح می‌دهد. اگر مردم عادی بتوانند به دروغی که پشت ملی‌گرایی پارانویایی پنهان شده است، پی ببرند، آن‌گاه خواهند دید که آرزوی زندگی بهتر داشتن هرگز به معنای نژادپرستی و خیانت نیست.