یادداشت-بخش اول
«تیان شیا»؛ نظم بینالمللی چینمحور
۱- «تیان شیا» در تاریخ: از افسانه تا واقعیت
درآمد
استعاره «تیان شیا» بهعنوان اصل سازماندهنده برای روابط بینالمللی پساجنگ سرد توسعه یافت که شامل ظهور «جمهوری خلق چین» (PRC) میشد. نظام «تیان شیا» بهعنوان یک رابطه عمودی «چینمحور» در میان «نابرابرها» تعریف میشود که بر اساس اصول کنفوسیوسی «خیرخواهی» نمود مییابد. این اصل همانطور که در شکل باستانی اعمال میشد، دربردارنده نقش مهمی برای رعایت مناسک بود از جمله ارائه خراج به امپراتور بهعنوان «فرزند آسمان» که در ظاهر به «صلح چینی» میانجامید. حامیان آن بر این باورند که اگر این مفهوم در جهان امروز پذیرفته شود، بهبود چشمگیری در نظام هرجومرج گونه وستفالیاییِ «دولتهای برابر»، به لحاظ نظری بهوجود میآید که حاکمیت تخلفناپذیری در چارچوب مرزهای خود دارند.
ازآنجاکه آنها به هیچ مرجع برتری پاسخگو نیستند، نظام وستفالیایی در ذات و ماهیت خود موجب مخالفت و جنگ است. بااینحال، این دو مفهوم نقصهایی هم دارند.حتی دولتهایی که استقلال داخلیشان با مخالفت داخلی به خطر افتاده و ضعفشان مانع ایفای نقش تاثیرگذار بینالمللی میشود، نفعشان در حفظ وفاداری به نظام وستفالیایی است (هرچند بهعنوان موضعی از سر چانهزنی). دولت چین هم این اصول - مانند پیوستن به سازمان ملل و تبدیلشدن به یکی از طرفهای امضاکننده «پنج اصل همزیستی مسالمتآمیز» [پانچا شیلا] - را پذیرفته است.چنانکه مشاهده میشود در این مفهوم چند عبارت در مقابل هم قرار گرفتهاند: اصول کنفوسیوسی در برابر نظام وستفالیایی؛ دولتهای نابرابر در مقابل دولتهای برابر و خیرخواهی در برابر هرجومرج. «تیان شیا» در حقیقت نقطه مقابل «نظام وستفالیایی» است و حزب حاکم کمونیست چین میکوشد تا با بیرون کشیدن استنباطی جدید از تاریخ خود به درانداختن طرحی نو در جهان مبادرت ورزد و نظم چینی را در برابر نظم غربی بنشاند.
مقدمه
درهرحال، سادهترین و خامترین معنای «تیان شیا» این است: «همه زیر آسمان»؛ استعارهای که اغلب از سوی غربیها بهمثابه راهحلی برای بیماریهای جهان پسامدرن مطرحشده است. حامیان این مفهوم یک نظام بینالمللی شرق آسیاییِ پیشامدرن را توصیف میکنند که در آن تقریبا تمام بازیگران مجموعهای از قواعد و نهادها را درباره روشهای اساسیای که در آن روابط بینالمللی کارگر بود، میپذیرفتند. موجودیتهای سیاسی در چارچوب رتبهبندی سلسله مراتبیِ مبتنی بر «جایگاه» با یکدیگر تعامل داشتند.
این نظم و نهادهای اینجهانیِ تنیدهشده در آن که طی قرون از ایدههای چینی نشأتگرفته بود تا قرن چهاردهم در سراسر آسیا بهطور گسترده پذیرفتهشده بود. بر خلاف نظام وستفالیایی، نظم جهانیِ «چین محور» واقعیت نابرابری میان دولتها را به رسمیت میشناسد. نظم ذیل حمایت دولتِ هژمونِ خیرخواه حفظ میشود که در چهره امپراتور بهعنوان «فرزند آسمان» متجلی میشود و به نفع «همه زیر آسمان» اداره میشود. حتی آنهایی که فرهنگشان قابل ادغام با آیین کنفوسیوس نبود (مانند کوچ روها)، با این ساختار اساسی انطباق مییافتند؛ زیرا این امر را به نفع خود میدیدند.چین با به رسمیت شناختن دستاوردهای فرهنگی و اعتراف به برتریاش بهعنوان «هژمون» شناسایی میشد نه با اندازه یا قدرت نظامی و اقتصادیاش. «نظام خراجگذاری»- خواه تجارت نمادین تلقی شود یا تجارت مبدل- برای نظم اینجهانی امری محوری تلقی میشد.
در این نظام شاهد سفرهای دورهای مدیران و مقامها یا نمایندگانشان به پایتخت چین هستیم که با خود حامل هدایای گرانبها بودند و در برابر حاکمِ «تیان شیا» [حاکم کل زمین] سجده میکردند و در مقابل، به آنها تقویم سلطنتی اعطاشده و مشروعیتشان بهعنوان حاکمان دولتهایشان تایید میشد.اجرای درست این مناسک ارتباط نزدیکی با نظم بخشیدن به روابط (خواه سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی) در این دنیای عیان داشت. طبق این روایت که در قرن هجدهم شروع شد، «صلح چینیِ» ایدهآل با تهاجم ناخوشایند خارجی از سوی قدرتهای غربی مختل شد؛ قدرتهایی که با توسعهطلبی به دنبال تغذیه امپراتوریهای تجاریِ در حال گسترش خود بوده و بر این بودند که مواضع خود را در رقابتهایشان با یکدیگر تقویت کنند.
این قدرتها بهواسطه تسلیحات و فناوریهای برتر نظم بینالمللی جایگزینی را تحمیل کردند که با اصولی به اجرا درمیآید که در«صلح وستفالیا» در سال۱۶۴۸ تنیده شده بود؛ صلحی که پایان جنگهای سیساله را رقم زد. در میان بندهای آن، این موارد به چشم میخورد: اذعان بر برابری قانونی دولتها در مجامع بینالمللی؛ دکترین حاکمیت که شامل قلمرو و جمعیتی ثابت میشد که بر آن برتری داشت؛ رهایی از قید نفوذ خارجی و شناسایی آن بهعنوان دولت از سوی دولتهای هم قطار. حکومت آن دولت، به عنوان مرجع عالی، میتواند معاهدات و موافقتنامههایی را با دولتهای دیگر بهعنوان طرف برابر منعقد کند؛ هیچ مرجع تصمیمگیری فراملیای وجود نداشت.نتیجه، به گفته مخالفانِ مدلِ بهاصطلاح وستفالیایی، رقابت ویرانگر سرمایهدارانه، خصومت در بین و میان دولتها و تقابل ثابت بوده است. جهان با فقدان یک اقتدار عالی، باید بهناچار در فضای هابزیِ همه علیه همه وجود داشته باشد.
همانطور که ایدئولوژی کمونیستی بهعنوان یک مفهوم سازماندهنده پس از مرگ مائوتسه تونگ از بین رفت و اصلاحات اقتصادی دنگ شیائوپینگ اعتبار اساسی آن را تضعیف کرد، تکیه بر نظریههای مارکسیستی- لنینیستی بهعنوان توجیهی برای حکومت حزب کمونیست بهطور فزایندهای نامناسب به نظر میرسید. برخی از روشنفکران شروع کردند به طرفداری از بازگشت به سنت چینی بهعنوان منبع مشروعیت برای دولت چین، بهعنوان پادزهری برای آنچه مادیگرایی و آلودگی معنوی افسارگسیختهای میدیدند که از غرب در نتیجه سیاست درهای بازِ «دنگ» با هدف کمک به چین برای صنعتی شدن واردشده بود.