کتاب منطقه خطر دهه پر خطر جهان را پیشبینی میکند
درگیری با چین در راه است
جدیدترین کتاب مطرح در این زمینه را هال برندز و مایکل بکلی تحت عنوان منطقه خطر؛ درگیری با چین در راه است، نگاشتهاند. نویسندگان زمان زیادی را صرف متقاعد کردن شما نمیکنند که رهبران چین در حال درگیری داخلی هستند. همچنین دیگر خبری از استدلالهایی نیست که آیا چین قصد دارد جایگاه آمریکا را بهعنوان قدرت پیشرو در جهان را از آن خود کند، بلکه سوال اصلی مطرحشده این است که چگونه آمریکا و متحدانش میتوانند در برابر چین مقاومت کنند. ایده اصلی نویسندگان مبتنی بر این است که چین نقاط ضعف بلندمدتی دارد که در نهایت این کشور را در موقعیت ضعیفتری نسبت به آمریکا قرار میدهد. در این کتاب به پنج عامل اشاره میشود: پیری و کاهش جمعیت، منابع طبیعی محدود، حکومت استبدادی شی جینپینگ، قدرت گرفتن مخالفان ژئوپلیتیک و کاهش رشد اقتصادیبه گفته برندز و بکلی، نقاط ضعف بلندمدت به این معنی است که رهبران چین نیز نگرانیهای مشابهی با رقیبان خود دارند.
شی جینپینگ و سایر اعضای حزب میدانند که در حال حاضر کشورشان تقریبا در بهترین موقعیتی است که میتوانسته نسبت به رقبا داشته باشد. از چین در اوج قدرت، میتوان انتظار داشت از انگیزههایی برای حمله و جهانگشایی در پی آن، برخوردار باشد. از آشفتگیهای فعلی منطقه برمیآید، چین میتواند با تصرف تایوان و دریای چین جنوبی تاج از سر آمریکا بردارد و با ایجاد هژمونی منطقهای و احتمالا جهانی، جایگاه خود بر سر قدرت را تثبیت کند. در کتاب «منطقه خطر» اشاره میشود که چنین استراتژی شبیه به روشی است که ویلهلم آلمان را بر آن داشت تا مشتاقانه جنگ جهانی اول را بپذیرد؛ چرا که میترسید که اگر بیش از این دست روی دست بگذارد، روسیه بهطور کامل صنعتی شود و آنقدر قدرتمند میشود که دیگر نتوانند بر آن غلبه کنند.
در ادامه از نیروی نظامی آمریکا و نوسازی قوا که برای مقابله با تهدید چین انجام شد، سخن به میان میآید که طبق برآوردها تا دهه۲۰۳۰ به ثمر نخواهد نشست. بنابراین اگر چین دهه آینده را برای حمله انتخاب کند، آمریکا ممکن است در معرض خطر جدی قرار گیرد. بنابر چنین گزارههایی نویسندگان استدلال میکنند که دهه آینده «منطقه خطر» این برهه از تاریخ است. نویسندگان به ترسیم خط زمانی موازی بین دهه۲۰۲۰ و دوره ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۳ میپردازند؛ زمانی که آمریکا در تلاش برای برقراری تعادل قوا با شوروی بود.تا با الهام گرفتن از سالهای اولیه جنگ سرد، بتوانند مجموعهای از استراتژیها را برای عبور از این دوران خطرناک توصیه کنند.
هر چند عاقلانه به نظر میرسد که در این مورد نگران بود. در سالهای اخیر رویکرد چین نسبت به همسایگان خود و آمریکا بسیار خصمانهتر شده است و دیگر لزوما به مطالعه نظریههایی پیرامون درگیری نیازی نیست تا استدلال کنند که احتمال وقوع جنگ در دهه آینده وجود دارد. بسیاری از راهحلهایی که برندز و بکلی پیشنهاد میکنند؛ بهویژه ایجاد یک بلوک اقتصادی که چین را مستثنی میکند، یارگیری در سطح جهانی و حفظ رهبری تکنولوژیک کاملا منطقی به نظر میرسد. در عین حال یک قطعه بزرگ از پازل وجود دارد که نیازمند رسیدگی موشکافانهتر و دقیقتری از «منطقه خطر» است: رقابت اقتصادی طولانیمدت با چین.
چین واقعا به سمت سقوط بلندمدت پیش میرود؟
تصور اصلی «منطقه خطر» این است که اکنون اوج قدرت چین نسبت به آمریکا و متحدانش است. این واقعیت پسزمینهای است که ظاهرا چین را به سمت درگیری سوق خواهد داد؛ اما اگر از دهه ۲۰۲۰ عبور کنیم، چین در بلندمدت در موضع ضعیفتری قرار خواهد گرفت. با وجود تمام استدلالها و پیشبینیها سوالی که مطرح میشود این است که آیا چنین زوالی حقیقت دارد؟ در ابتدا بهتر است نگاهی به هرم جمعیتی چین داشت، طبق آمار این کشور در حال از دست دادن جمعیت در سن کار به میزان میلیونها نفر در سال است و پیشبینی میشود در آینده سرعت آن نیز بیشتر شود. چین کارگران جوان خود را با سرعت بیشتری از دست میدهد و این در حالی است که نسبت سالمندان به کل جمعیت آن نیز به سرعت در حال افزایش است. تخمین زده شده است که از سال آینده چین شاهد کاهش کل جمعیت باشد؛ حتی ممکن است هند بهعنوان بزرگترین کشور جهان از آن پیشی بگیرد. آنچه برندز و بکلی در پشتوانه ایده یک جنگ سرد طولانیمدت دیگر مدنظر دارند، افول مطلق جمعیتی چین نیست، بلکه کاهش نسبی آن در مقایسه با رقبای خود است.
نکته این است که همه آن کشورها نیز در حال سقوط جمعیتی هستند. دادههای منتشرشده سازمان ملل در سال۲۰۱۹، نرخ فرزندآوری رسمی چین قبل از همهگیری را ۷/ ۱ نشان میدهد که وضعیت چین را در میانه رقیبان خود نشان میدهد. نرخ فرزندآوری شاخصی است که میانگین تعداد فرزندانی را که به ازای هر زن ۱۵ تا ۴۹ سال متولد شده است، نشان میدهد و از آن برای پیشبینی وضعیت جمعیتی کشورها در آینده استفاده میشود. در سطح جهانی نرخ جایگزینی ۳۳/ ۲ به ازای هر زن است؛ در این نرخ، جمعیت جهان در رشد جمعیت صفر میماند. البته گفته میشود در واقعیت نرخ فرزندآوری چین از ۷/ ۱ اعلامشده نیز کمتر است. یک آژانس دولتی چین در سال۲۰۲۰ آن را ۳/ ۱ گزارش و سیا آن را ۴۵/ ۱ اعلام کرد.
بنابراین نرخ فرزندآوری چین بهطور قابل توجهی کمتر از نرخ فرزندآوری آمریکا است؛ اما با توجه به آمارها چین از رقمی تقریبا مشابه ژاپن برخوردار است که در حال حاضر بهطور قابل توجهی پیرتر شده است و حتی بالاتر از ارقام اعلامی تایوان یا کره جنوبی است. این در حالی است که میزان فرزندآوری در آمریکا طی سالهای گذشته کاهش چشمگیری داشته است و ممکن است با سرعت بیشتری به روند نزولی خود ادامه دهد. این مساله بیشتر از آنکه مختص چین باشد، معضل جهانی است؛ حتی هند به زیر نرخ جایگزینی رسیده است. افول جمعیتی مسالهای است که هر جامعه مدرنی دچار آن شده است. هرچند چین به صورتی بیشتر درگیر تبعات آن خواهد شد، اما بهطور چشمگیری متفاوت از سایرین نیست.
اگر آمریکا همچنان به محدود کردن مهاجرت ادامه دهد یا در ادامه به مکانی کمتر جذاب برای مهاجران تبدیل شود، تفاوت ترکیب جمعیتی حتی کمتر قابل توجه خواهد بود. چین به هنگام رشد با مزیت جمعیتی بسیار زیاد نسبت به هر کشور دیگری (به جز هند) شروع به کار کرده است: بنابراین به نظر میرسد که ضعف جمعیتی چین به قدرت نسبی آن ضربه وارد میکند؛ اما تبدیل به پاشنه آشیل حکومت نخواهد شد. در عمل آمریکا و متحدانش هستند که باید بهطور جدی نگران کمبود جمعیت باشند و به دنبال راههایی برای جذب مهاجران بیشتر و نه دور کردن آنها باشند.
دوم، برندز و بکلی درباره کند شدن اقتصاد چین صحبت میکنند. این نیز گزاره صحیحی است، چین در حال حاضر درگیر رکود است، البته رشد چین و رشد بهرهوری کشور نزدیک به یک دهه است که روند کاهشی داشته است. به دلایل مختلف، رشد سریع چین احتمالا برای همیشه پایان یافته است؛ اما حجم اقتصاد چین در حال حاضر بزرگ است. هرچند که در میزان تولید ناخالص داخلی کاملا با آمریکا و متحدانش مطابقت ندارد، اما از نظر ظرفیت تولید با آنها میتواند برابری کند. تجمیع اقتصادی گسترده در منطقه، تمایل تولیدکنندگان و تامینکنندگان به تعامل در حوزه مشترک، تمام تولیدات جهان را به سمت شرق آسیا سوق میدهد و چین مرکز و بزرگترین بخش شرق است.
در سالهای اخیر، بهرغم جنگ تجاری ترامپ، چین کماکان موقعیت خود را بهعنوان مرکز تولید جهانی مستحکم کرده است و شرکتهای چندملیتی، به سختی حاضر به ترک این کشور میشوند. آمریکا برای حذف اقتصاد تولیدی جهانی با محوریت چین، نبردی فوقالعاده دشوار خواهد داشت. این به آن معنا نیست که این نبرد ارزش جنگیدن ندارد، اما قطعا آن دستاوردی نیست که تا سال۲۰۳۰ بتوان به آن دست یافت. به بیانی دیگر، از نظر اقتصادی، چین اتحاد جماهیر شوروی نیست.
درحالیکه خیالپردازی درباره «منطقه خطر» دهه۲۰۲۰ ضروری به نظر میرسد، اما نتیجه آن به آسانی مقایسه با شرایط جنگ سرد، از پیش تعیینشده نخواهد بود. چین بسیار پرجمعیتتر از اتحاد جماهیر شوروی است. این در حالی است که از نظر اقتصادی نیز بسیار توانمندتر است و در حال حاضر مرکز تولید جهان را در دست دارد. کاهش آهسته جمعیت و پایان رشد، جایگاه چین را متزلزل نخواهد کرد.