ناگفتههای گفتنی
خاطرات و تاملات الیاس شوفانی، متفکر برجسته فلسطینی درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
در مجموع، حکومت نظامی، از نظر محتوایی یا آنچه قوانین و نظامنامهها نامیده میشد و هم از نظر شکل و ترتیبات اجرایی این قوانین و آییننامهها، روشنترین تعبیر برای رابطه میان نهادهای اشغالگر و بخشی از ساکنان اصلی فلسطین بود که در سرزمین خود باقی مانده بودند. پس از لغو ظاهری حکومت نظامی در سال ۱۹۶۶، نهادهای امنیتی دیگری مانند سازمان اطلاعات و امنیت داخلی (شاباک یا شین بت)، ماموریتهای حکومت نظامی را برعهده گرفتند. همچنان که طیف گستردهای از قوانین جایگزین فرمانهای نظامی و نظامنامههای وضعیت فوقالعاده، درباره عربها اجرا شد. مانند قانون حاضر-غایب، مالکیت اراضی، قوانین اراضی اسرائیل و الخ.
بدین سان فرمانهای نظامی و فوقالعاده، در چارچوب قوانین اسرائیل قانونی شد و بهعنوان نمونه درحالیکه حکومت نظامی با فرمان نظامی مانع مردم برای رسیدن به زمینهایشان میشد، قوانین جدید کشور با حکم دادگاه و بر اساس قانون وضعشده در اسرائیل، همان سیاست را بر فلسطینیها تحمیل میکرد. به دیگر سخن، عملیاتِ سرقت و مصادره اراضی، قانونی شد.
دوره زمانی دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی شاهد بالاگرفتن موج ناسیونالیسم عربی در بیش از یک کشور عربی بود که در اثر آن متغیرهای سیاسی مهمی بروز یافت. بازخورد این موج و متغیرها در میان فلسطینیهای داخل چگونه بود؟
واقعیت این است که همه امیدهای ما برای رهایی از اشغال، به خارج بسته شده بود و امیدی به رهایی از داخل نداشتیم. با چنین پیشزمینهای، طبیعی بود که تحولات خارج فلسطین را دنبال میکردیم و زیر نظر داشتیم. از همین رو هر تحول مثبت در خارج فلسطین، به ما اعتماد به نفس میداد که رهایی مورد نظر ما نزدیک است و در برابر، هر تحول منفی نیز تاثیری معکوس بر ما داشت.
هنگامی که اتحاد بین مصر و سوریه برقرار شد، احساسات شدیدی در ما برانگیخت که پیروزی نزدیک است و آزادی فلسطین به زودی اتفاق خواهد افتاد. برعکس، هنگامی که این اتحاد ضربه دید، گرد یاس و ناامیدی بر ما پاشیده شد. بالاگرفتن جو ناسیونالیسم عربی در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی، آشکارا بر مردم فلسطین در داخل تاثیر گذاشت و تقدیر بزرگ نسبت به «جمال عبدالناصر» رهبر بزرگ عرب، بیانگر آن بود. سخنرانیهای او در میان همه گروههای مردمی فلسطین بسیار مورد توجه بود. بهگونه ایکه کشاورزان و روشنفکران و همه اصناف جامعه فلسطینی، شتابان به سوی تجمعهایی هجوم میآوردند که در آن سخنرانیهای ناصر از رادیو پخش میشد. هنگامی که اولین دستگاه های تلویزیون آمد و در قهوهخانهها و مکانهای عمومی گذاشته شد، این مکانها گویی به نوعی سینما تبدیل شد. من خود به یاد میآورم که اولینبار تماشای تلویزیون را در «عکا» با دیدن یکی از سخنرانیهای «عبدالناصر» در سال ۱۹۵۹ تجربه کردم.مشکلات داخلی کشورها در سایه نظامهای عربی ناسیونالیستی برای ما اهمیت نداشت؛ چون خودمان در معرض رفتارهای این حکومتهای غیر دموکراتیک و نظامی جدید قرار نداشتیم. آنچه از این نظامهای عربی و در راس آنها نظام ناصری مصر برای ما اهمیت داشت، موضع ناسیونالیستیشان بود و جز این هر چه بود از نظر ما بنیادین و اساسی تلقی نمیشد. از نگاه ما، موضع ناسیونالیستی، مساله فلسطین، رویارویی با استعمار و صهیونیسم، مسائل مهمتر بود و سیاست داخلی آنها تاثیری بر همدلی ما با این نظامها نداشت. اما این همدلی و احساس پیوستگی عمیق، به نوعی کار سازمان یافته و جدی ترجمه نمیشد. این موضوع هم خود به چند علت بازمیگشت که مهمترین آن، نبود رهبری بود.این مجموعه انسانی قرارگرفته زیر سیطره اشغال، رهبری خود را بار نیاورده بود که بتواند این همدلی با موج ناسیونالیسم عربی را به نوعی سازماندهی ملی تبدیل کند. اینها که گفتم از جنبه درونی و ذاتی بود؛ اما از نظر موضوعی و بیرونی نیز سیاست سرکوبگرانه اسرائیل مهارکننده بود و مانع این میشد که چنین احساسی به یک سازماندهی سیاسی ترجمه شود. همچنین این نکته نیز تاثیرگذار بود که ما احساس نمیکردیم طرح مشخصی وجود دارد که میتوانیم به آن بپیوندیم. این طرح در خارج از فلسطین بود؛ اما برای ما در داخل راهها به روی تبدیل همدلی به نوعی سازماندهی سیاسی بسته بود. با همه اینها، برخی فعالیتها در میان فلسطینیها شکل گرفت که مرحله آغازین آن «جنبش زمین» بود.اما رهبری این جنبش از تجربه و کاردانی لازم برخوردار نبود. افزون بر اینکه رهبری «جنبش زمین» برای بسیاری از بخش های جامعه قانعکننده نبود. این رهبری با اعلام تاسیس جنبش، دیده و دانسته رو به حرکتهای نمایشی آورد و ممنوع اعلام شد. برخی رهبران آن دستگیر و برخی دیگر خمودهشده و به دنبال راهی برای خروج از این وضعیت رفتند. با وجود این تحولات، اثر انگشت این جنبش، همچنان بر جنبش سیاسی فلسطینیان داخل، بهصورت مستقیم یا غیر مستقیم باقی ماند.پایگاه انتخاباتی حزب کمونیست (ماکی) که بیشتر آن را عربها تشکیل می داد، به اندازهای که ملی و فلسطینی و دارای پیوند با جریان ناسیونالیسم عربی بود، با کمونیسم پیوند نداشت. این موضوع البته از اندیشههای ناسیونالیستی مطرحشده از سوی ناصریسم و به لحاظ سیاسی از همپیمانی جنبش ناسیونالیستی عربی با اتحاد شوروی تاثیر میپذیرفت. از همین رو فلسطینیها، پشتیبانی از حزب کمونیست را پاسخ به اقدامات خوب اتحاد شوروی در همدلی و پشتیبانی از جنبش ناسیونالیسم عربی تلقی میکردند.
jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com