ناگفتههای گفتنی
خاطرات و تاملات الیاس شوفانی، متفکر برجسته فلسطینی درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
در سطح طرح و برنامههای سیاسی نیز رهبری صهیونیستی جریان تحولات سیاسی در مجموعه عربی و «اتحادیه عرب» را دنبال میکرد. همان کاری که در فهم روند تحولات بینالمللی نیز انجام میداد؛ بهگونهایکه جنبش صهیونیستی توانست در جنگ سرد از پشتیبانی همزمان دو طرف متناقض، یعنی اتحاد شوروی و آمریکا برخوردار شود. به دیگر سخن، جنبش صهیونیستی آهنگ تحرکات محلی خود را با دو عرصه منطقهای و بینالمللی تنظیم میکرد. اما در طرف عربی نوعی شکاف میان امور ذاتی درونی و موضوعی بیرونی وجود داشت؛ بهگونهایکه واقعیتها در یک مسیر و رویارویی در مسیر دیگری قرار داشت.
هفتم: واپسین نکته که در مساله مدیریت رویارویی بسیار مهم است، نهادهای صهیونیستی و بهویژه سازمان نظامی آن بر آگاهی پیشینی بنا نهاده شده بود تا در خدمت هدف مورد نظر باشد. نهادهای صهیونیسم شهرکساز از هماهنگی میان مفهوم سیاسی و شکل سازمانی برخوردار بود؛ امری که در طرف عربی وجود نداشت.
هر مفهوم سیاسی به ناچار باید از شکل سازمانی مناسب برخوردار شود تا بتواند در واقعیت عینیت پیدا کند. اگر رویارویی را عربی-صهیونیستی فرض کنیم و نهادهای عربی را در نظر آوریم، درمییابیم که اتحادیه عرب، رهبری عربی، کمیته نظامی، رهبری رسمی فلسطینی و رهبریهای محلی فلسطینیان هیچیک از شکل سازمانی توانمند برای به عینیت درآوردن مفهوم سیاسی جنگ برخوردار نبودند. درنتیجه یک مانع ذاتی و درونی برای موفقیت وجود داشت؛ بهگونهایکه ساختار سازمانی میتوانست مانع به عینیت درآوردن ایدههای طرف عربی شود. جدای از اینکه این ایده، آزادی همه سرزمین فلسطین یا اجرای قطعنامه تقسیم بود.
تودههای ملت فلسطین نیز در سال ۱۹۴۸ برخلاف وضعیت سال ۱۹۳۶، آماده ورود به جنگ نبودند. ما در سال ۱۹۳۶ با وجود اینکه در وضعیت سیاسی دفاع راهبردی بودیم، اما در سطح میدانی در موقعیت هجوم نظامی راهبردی قرار داشتیم. به همین دلیل طرف عربی از ابتکار عمل برخوردار بود و بحران صهیونیسم شهرکساز بسیار تعمیق یافت. آنچه نتیجه جنگ را در سال ۱۹۳۶ نهایی کرد؛ قیمومیت بریتانیا و نیروهای نظامی آن بود. فراموش نکنیم که در پایان انقلاب [بُراق: ۱۹۳۶]، شمار نیروهای بریتانیایی در فلسطین به ۹۰هزار نفر رسیده بود و نیروهای «هاگانا» که هنوز در آن زمان نقش بزرگ یا مهمی بازی نمیکرد، پشت این ارتش پنهان شده بود. در سال ۱۹۴۸، موضوع فرق میکرد و تودههای فلسطینی از نظر مادی و معنوی آماده جنگ نبودند. موضوع مهمتر اینکه ایده رایج در میان مردم این بود که بریتانیاییها فلسطین را ترک نخواهند کرد. از همین رو تودههای فلسطینی برای جنگ آماده نشدند و در چارچوبهای دارای رتبهبندی در رهبری، سازماندهی نشدند. در نتیجه تودهها از نظر مادی و فکری، مسلح نبودند تا بتوانند از آینده خود دفاع کنند.
تحرک تودهها تنها پس از صدور قطعنامه تقسیم در سال ۱۹۴۷ و پس از اعلام آمادگی بریتانیا برای عقب نشینی آغاز شد. مردم هراسان به دنبال تهیه سلاح برای خود رفتند که داستانهای زیادی در این زمینه هست. فلسطینیها در کوشش برای بهدست آوردن و حمل قاچاقی سلاح، با مشکلات زیادی روبهرو بودند. حکومت نظامی و قوانین مربوط به وضعیت فوقالعاده که از سوی بریتانیا اعلام شده بود، همچنان در حال اجرا بود و فراهم کردن شرایط لازم برای مسلحسازی فلسطینیها به شکل مناسب، کار سادهای نبود. اگر سلاح نزد فردی یافت میشد، دستگیر و با مجازات اعدام یا حبس ابد روبهرو میشد. با همه اینها مردم در برابر تحرک آشکار صهیونیستها برای سیطره بر فلسطین، شروع به جستوجوی سلاح به هر روش ممکن کردند.
درباره برخی مسائلی که اشاره کردید، مانند رابطه بین نیروهای شبه نظامی محلی و ارتش نجات فلسطین ناچار باید به این موضوع اشاره کرد که موضع رسمی عربی در آغاز این بود که فلسطینیها خود باید مسوولیت دفاع از کشورشان را در برابر موج شهرکسازی یهودی برعهده گیرند. در آن زمان این مقوله رواج داشت که آنها خود «بهتر میتوانند از سرزمین و آبروی خود دفاع کنند.» سپس این تصمیم، با تصمیم دیگری جابهجا شد که بر اساس آن نگاهها متوجه پشتیبانی فلسطینیها از سوی ارتش نجات شد. گویی ارتش نجات برای این هدف تشکیل و به فلسطین اعزام شده بود تا وضعیت موجود را تا هنگام پایان قیمومیت بریتانیا، تثبیت کند. ارتش نجات وارد بخشهایی از فلسطین شد و قیمومیت بریتانیا که همچنان برقرار بود، ماموریت برقراری امنیت در مناطق حضور این ارتش را به آن واگذار کرد. نقشه انتشار ارتش نجات نشان میدهد که به مناطق اختصاصیافته برای کشور عربی در قطعنامه تقسیم وارد شده است. با فرض حسن نیت باید گفت ارتش نجات برای نجات آنچه میشد نجات داده شود، وارد فلسطین شد.
jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com