ناگفتههای گفتنی
خاطرات و تاملات الیاس شوفانی، متفکر برجسته فلسطینی درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
منطق مخالفان در آن زمان همانند منطق امروزین آنها نسبت به سازش است. مخالفان در آن زمان موجودیت شهرکسازی را غیر آماده برای استقلال میدیدند؛ همانگونه که زبان حال مخالفان سازش نیز امروز همین است که اسرائیل آماده سازش نهایی نیست. با این تفاوت که مخالفان در مرحله ۱۹۴۸-۱۹۴۷، از جریان «چپ» صهیونیستی بودند؛ اما مخالفان سازش اینک از جریانی برون آمدهاند که «راست» صهیونیستی نامیده میشود. در واقع بن گوریون آماده شدن برای جنگ ۱۹۴۸ را از سال ۱۹۳۷ یا در میانه رویدادهای انقلاب بزرگ ۱۹۳۹ - ۱۹۳۶ و پس از گزارش «کمیته بیل» آغاز کرد. این اقدام او بر اساس تجربه گذشته شهرکسازی و اثرات «انقلاب بزرگ عربی» انجام شد. تجربه شهرکسازی اثر بسیار مهمی بر اندیشه صهیونیستی برجای گذاشت. از یکسو این ایده را در ذهن بن گوریون تثبیت کرد که بدون خشونت، ایجاد موجودیت صهیونیستی ناشدنی است. از سوی دیگر، هنگامی که «کمیته بیل» ایده تقسیم فلسطین و مبادله ساکنان مناطق یهودی و عربی آن را حتی اگر لازم باشد با بهکارگیری زور مطرح کرد، بن گوریون این ایده را قاپید. به تعبیری دیگر، او به این برداشت قطعی رسید که فلسطین را میتوان با بهکارگیری زور، تقسیم و ساکنان آن را جابهجا کرد. این به آن معنا بود که بخش اشغالشده فلسطین با کوچاندن ساکنان عرب آن و نه تنها با شهرکسازی یهودی، یهودیسازی شود. بن گوریون از آن هنگام عزم خود را جزم کرد که فلسطین را با نیروی نظامی بگیرد و شروع به آماده ساختن مقدمات آن بهویژه از نظر آمادهسازی «هاگانا» برای انجام این ماموریت کرد. اما شعلهور شدن جنگ جهانی دوم او را ناچار کرد ابتکار عمل خود را تا پایان این جنگ به تعویق اندازد. در هر حال آنچه میخواهم بر آن تاکید کنم این است که اعلام تاسیس اسرائیل، در سیاقی که انجام شد و بهویژه نقش سازمان ملل متحد و وضعیت بینالمللی در آن، در پیوند با نظام جهانی جدید بناشده بر زمینه نتایج جنگ جهانی دوم و در چارچوب «جنگ سرد» که ویژگی عمومی وضعیت بین المللی پس از جنگ بود، تحول یافت. تحولاتی که به اندازهای اهمیت داشت که ایده ذهنی صهیونیسم را عینیت داد. در سخن از نتایج و مدیریت جنگ ۱۹۴۸، میبینیم که در برابر آمادگی سرسختانه و برنامهریزی جدی از سوی صهیونیستها، همه چیز در طرف عربی بهطور کامل بر عکس بود. اگر بهصورت بسیار گذرا برخی نشانههای موجود در دو طرف جنگ را مقایسه کنیم، به این نتایج میرسیم:
اول: در برابر یکپارچگی موضع سیاسی صهیونیستی که از وجود نهادهایی ناشی میشد که به روش دموکراتیک و مشخص پایبند بودند، شاهد نبود موضع یکپارچه عربی بودیم. افزون بر اینکه نهادها و عرفهای دموکراتیک در طرف عربی وجود نداشت.
دوم: در برابر یکپارچگی رهبری در طرف صهیونیستی و تکیه آن بر نمایندگی دموکراتیک و نظامنامهها و قوانینی که بر رفتار آن حاکم بود، شاهد نبود رهبری یکپارچه در طرف عربی بودیم. رهبران پرشماری وجود داشتند که برداشتها و مواضع متباین و ناهمگونی با یکدیگر درباره رویدادهای جنگ ۱۹۴۸ داشتند.
سوم: در برابر یکپارچگی ابزارهای نظامی و فرماندهی صهیونیستی در چارچوب سازمان هاگانا که نهاد نظامی اصلی آنها را شکل میداد، و سازمانهای دیگر را با زور به کُرنش در برابر خود واداشت، بهصورت کلی شاهد بههمریختگی در سطح ابزارهای نظامی عربی و فردطلبی در فرماندهی آن بودیم.
چهارم: اگر در مدیریت رویارویی در جنگ ۱۹۴۸ دقیق شویم، میبینیم که عقلانیتی در طرف صهیونیستی وجود داشت که با اهداف مورد نظر آنها از جنگ همخوان بود. وقتی عملیات یهودیسازی هدف بود، به روشنی میتوانیم ببینیم چگونه روند مدیریت رویارویی بهصورت عقلانی در خدمت این هدف قرار داشت. اما در مقابل و در طرف عربی، کشورهای عربی هدف خود را از آن جنگ، بهصورت روشن مشخص نکرده بودند. حتی اگر فرض کنیم هدف آنها به اجرا درآوردن قطعنامه تقسیم بود، باز هم نوعی تیراندازی در تاریکی در سطح تصمیم سیاسی و نبود آمادگی در کار نظامی، میبینیم که حتی در خدمت این هدف هم نبود.
پنجم: اگر روند اقدامات در آن جنگ بررسی و اهداف عملیات میدانی در نظر گرفته شود، آنچه مییابیم این است که در طرف صهیونیستی قاطعیت در اجرا وجود داشت. از باب نمونه، اگر به برنامههای آنها نگاه کنیم، شاهد پافشاری بر برنامهریزی و پایبندی به اهداف طراحیشده خواهیم بود. تنها بهعنوان نمونه و نه حصر موضوع، از عملیات پاکسازی ساحل فلسطین و گشودن راه به سوی قدس... نام میبرم. به همین شکل میتوان برنامههای دیگر و مهمترین آنها یعنی برنامه «دال» را برشمرد و این واقعیت را یافت که نوعی قاطعیت در اجرا وجود داشت که در برابر آن شاهد بی برنامگی طرف عربی هستیم. با همین روش، رهبری جنبش صهیونیستی توانست خلل موجود در ایده صهیونیسم و اهدافی را که دنبال میکرد، پُر کند. در برابر بیبرنامگی در اقدام عربی، خللهای جدیدی در اندیشه و برنامه طرف عربی جنگ ایجاد کرد.
ششم: اگر ما رفتار و اقدام جنبش صهیونیستی را دنبال کنیم، نوعی هماهنگی میان امور ذاتی (درونی) و موضوعی (بیرونی) مییابیم که به معنای دنبال کردن تحولات محیط پیرامونی عربی و بینالمللی و کوشش برای همخوان کردن عوامل درونی و بیرونی است. این سیاست بر شناخت دقیق از واقعیتها و تنهاسازی هر یک از نیروهای عربی و منزوی کردن و ضربه زدن به آنها استوار بود. افزون بر اینکه تاکتیک تحرک نیروهای نظامی صهیونیستی از یک منطقه به منطقه دیگر، بر اساس زیر نظر گرفتن تحرک نیروهای عربی روی زمین انجام میشد.
jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com