تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
مورگنتا روزگاری دیپلماتها را «مغز» امور بینالمللی میخواند. در سال ۱۹۱۴، اروپای سفتوسخت - برخلاف آموزه رئالیستها - به این تصمیم رسیده بود که قدرت نظامی که تنها نیرویی است که واقعا اهمیت دارد، گیج شده و غیرعاقلانه رفتار میکند. به طور غیرقابلانکاری، همانطور که کیسینجر اذعان کرد، توازن قدرت هیچ راهحل نهاییای ارائه نمیداد. این امر همچون شمشیر داموکلس بود که بر سر پایتختهای تمام دولتهای ملی آویزان بود. اما چه احتمال دیگری وجود داشت؟ حامیان خیالاندیش دولت واحد جهانی ممکن است آرزوی یک دولت واحد مستقل یا یک «صلح رومی» در سراسر جهان را داشته باشند. اما تنها راه دستیابی به یک دولت جهانی همانا از طریق فتح امپریالیستی یا دیگر اشکال بروز زور عریان با قدرتی وحدتبخش بود که افراد بیمیل را در یک نهاد حاکمه جمع میکرد.
مورگنتا که در عصر هیتلر و استالین مینوشت هشدار داد که «چنین دولتی جهانی یک هیولای توتالیتر خواهد بود.» دوستش هانا آرنت این تفکر را تایید کرد: «یک اقتدار فراطبیعی یا ناکارآمد است یا از سوی کشورهایی به انحصار درمیآید که «قویترین» هستند و بنابراین، به دولت جهانی ختم میشود که بهراحتی میتواند به ترسناکترین استبداد قابلتصور تبدیل شود.» در یکلحظه متفاوت در تاریخ، زمانی که ایالات متحده ابرقدرت مسلط بود و هم ناسیونالیستها-پوپولیستها و هم نومحافظهکاران در رؤیای تغییر و تبدیل قدرت آمریکا به یک هژمونی بیرقیب بودند، هشدارهای کیسینجر در مورد یک دولت واحد جهانی شکلی متفاوت به خود گرفت. او میگفت: «هژمونی به نفع آمریکا نیست.» هرچقدر نیات آمریکا خیرخواهانه باشد (لااقل در ذهن شهروندانش)، اما اعمال خام قدرت «بهتدریج جهان را علیه ایالات متحده، متحد خواهد ساخت.» هر تلاشی برای ربودن دلها و قلبهای مردمی بیمیل، همانطور که تجربه ناگوار ویتنام نشان داد، در مواجهه با فرهنگها و تمدنهای درگیر محکوم به فروپاشی است. امیال و آرزوهای هژمونیک، بهرغم ظواهرش، ضد منافع ملی بودند. کیسینجر میآموخت که «نظم باید پرورانده شود. نمیتواند تحمیل شود.» در ترویج و ارتقای صلح، دیپلمات همواره نقشی محوری نسبت به ژنرال دارد.
در صورت منتفی شدن زور، امکان دیگر همانا ایجاد یک دولت واحد جهانی از طریق فدراسیونی داوطلبانه از کشورها بود که با ارزشهای مشترک متحد شدهاند که نمونه آن رؤیای کهن «وودرو ویلسون» در مورد «جامعه ملل» یا «سازمان ملل» به شکلی جوانتر و پویاتر برای روزگار ما بود. اما همانطور که کیسینجر خاطرنشان کرد، هرگونه ترتیب داوطلبانه بر توافق با حسننیت مشارکتکنندگان متکی است و هیچ کشوری - بیتردید هیچ قدرت بزرگی - هرگز مایل نبوده که حاکمیت خود را به یک مرجع جهانی تسلیم کند. کیسینجر نوشت: «سازمان ملل محل دیدار مناسبی برای دیپلماتها و تریبون مفیدی برای تبادل ایدهها به دست داده است.» او افزود: «اما نتوانست این فرض اساسی امنیت جمعی را تحقق بخشد: جلوگیری از جنگ و مقاومت جمعی در برابر تجاوز.» سازمان ملل در تمام مدت دهههای شکلگیریاش هرگز موفق به تشکیل یک جبهه مشترک نشده است. مورگنتا - که در هنگام طلوع سازمان ملل یعنی زمانی که امید برای آن در بالاترین حد ممکن بود مینوشت – فرد بیسابقهای نبود بلکه انتقاد او - بر اساس احکام واقعگرایانه خودش - تند بود. او میگفت مردم ممکن است بهخاطر کشور خود بمیرند نه برای یک دولت جهانی. مورگنتا در زمانی که بسیاری سازمان ملل را بهمثابه چراغی برای صلح جهانی میپنداشتند بیان کرد که سازمان ملل، با مجمععمومی و شورای امنیت نخبه سالارانهاش «خرابهای بود که بر اساس نزاعهای میان شرق و غرب به دو قسمت تقسیم شده است.» بیتردید، نظام توازن قدرت جایگزینی بهتر نبود و فقط بهخاطر فضایل منفیاش مورد تحسین بود. یک جنبه مثبت هم وجود داشت که آن را به هدفی تبدیل میکرد که بسیار دلخواه بود. حتی اگر این نظام سوءظنی ایجاد کند که خطر جنگ را بهدنبال داشته باشد، اما همچنین میتواند موجب تعادل و روابط منطقی میان کشورها هم بشود زیرا هر یک نفع ملی خود را دنبال میکند و از سوی رقبا هم چنین درک میشود که آنها در حال انجام چنین کاری هستند [نفع خود را دنبال میکنند].
چنین نظامی استفاده از عقل و محاسبه را ترغیب میکند تا مشکلات در مورد احساسات میهندوستانه را حل کند؛ فرصتی برای قدرتهای جهانی برای موافقت یا مخالفت ارائه میدهد بدون اینکه این مساله را از طریق تسلیحات به اجرا در آورد؛ چراکه هر کدام از کشورها بهدقت وسعت نفوذ و قدرت را ارزیابی میکند؛ البته «قدرت» بهمثابه امری بیش از توانایی صرف نظامی ادراک میشود. به نظر میرسد هر حامی و طرفدار «عقل» و «خرد»ی در امور بینالمللی باید حول تفکر توازن قدرت جمع شود زیرا این اصل بر مذاکره و مصالحه بهجای اجبار و احساس متکی است. در غیاب توافق بر سر اصول فراگیر یا مطلقها، این تنها چشماندازی است که از ظرفیت تولید «حس مشترک ارزشها» برخوردار است. درهرصورت، کیسینجر اصرار داشت که «یک جایگزین مورد توافق هنوز ظهور نکرده است.» توازن قدرت تنها سیستمی بود که موفق به ایجاد نظم از دل تنوعها و تکثرها شده است و چنانکه او [کیسینجر] توضیح میدهد، «عصر ما همواره - و در برهههایی به شکل ناامیدانه - در پی مفهوم نظم جهانی است.» هیچ جایگزینی هم برایش وجود نداشت. یا چنانکه مورگنتا بیش از یک نسل قبل گفته بود، اگر کسی فرضی واقعبینانه داشته باشد که «تضاد منافع در عرصه بینالملل ادامه خواهد یافت» تمام آنچه میسر است همانا «صلح از طریق سازگاری» است. توازن قدرت شاید خطرناک باشد اما «اجتنابناپذیر» هم بود.