بخش دویست و بیست و هفتم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
بهطورکلی، کتابهایی که کیسینجر پس از ترک قدرت آماده چاپ و نیز بسیاری از مقالات و مصاحبههایی که منتشر کرد میتوانند در دو تقسیمبندی قرار گیرند، هرچند همپوشانی چشمگیری دارند. کتاب سهجلدی عظیم خاطراتش نوعی «خودتوجیهی» بود؛ تلاشی برای رفع سوءتفاهمها بر اساس نگاه خودش. اما این تمام آن چیزی نیست که در آثارش آمده است. این آثار برای تمام کسانی که مشتاق درک شالوده سیاست خارجی آمریکا طی سالهای حضور کیسینجر در قدرت هستند منابعی ارزشمند به شمار میروند؛ نوعی پنجره بهسوی تصمیمسازی در کاخ سفید در برههای حساس از تاریخ آمریکا (شاید اگر این آثار همراه با نوارهای کاخ سفید خوانده شوند ارزش بهتری مییابند). کتابهای دیگر - بهویژه «دیپلماسی» (۱۹۹۴)، «آیا آمریکا به سیاست خارجی نیازمند است» (۲۰۰۱)، «نظم جهانی» (۲۰۱۴)- نشان میدهد که کیسینجر کار اساسی یک آموزگار را انجام میدهد و به هموطنانش به شکلی درست اندیشیدن در مورد روابط بینالملل را میآموزد. این آثار با تکرار حقایق تاریخی، شباهت موضوعات و قوام تجویزها ممکن است یک جلد واحد نگریسته شوند یا فهرستی خوانا برای یک دوره واحد تلقی شوند. کتاب دیگر «در مورد چین» (۲۰۱۱) نگرشهای این دو دستهبندی را در هم ترکیب کرد. این کتاب توجیهی از سیاست کیسینجر در قبال چین را همراه با پرترههای بدیع از رهبران این کشور ارائه میداد، بسیار شبیه به توصیفات حساس دولتمردان جهان که در خاطرات یافت میشود. این کتاب همچنین یک دوره تحصیلی است که توضیح میدهد ایالات متحده چگونه باید روابط خود را با کشوری پیش ببرد که مقدر است بزرگترین رقیب آمریکا در قرن ۲۱ باشد.
نزد پروفسور کیسینجر، تاریخ غرب به شکل موثری از قرن هفدهم و با جنگهای ۳۰ ساله نسلکُشانه و دهشتناک شروع میشود؛ مجموعهای از درگیریهای آسیبزای مذهبی که در آنها اروپای مرکزی حدود ۳۰ درصد از جمعیت خود را بهمثابه اولین ارتش مبتنی بر ایمان از دست داد و سپس جنگ دیگری آنجا را فراگرفت. آنچه این کشتار و قتلعام را به پایان آورد پیروزی نظامی نبود بلکه خستگی بود. معاهداتی که به شکل جمعی امضا و به صلح وستفالیا نامبردار شد، محدودیتهایی توافقشده را تعیین کرد بهگونهای که مطلقهگرایی مذهبی مجبور به نابودی و انقراض گسترده مردمان نشود. به هر حوزه حکمرانی در چارچوب مرزهایش (چنانکه مناسب و شایستهاش بود) حق حاکمیت بر خود داده شد؛ بهویژه در موضوعاتی مانند امور ایمانی و بدون مداخله طرفهای بیرونی: هر کس حاکم شود، دین را تعیین میکند. این مفهوم مدرن از حاکمیت برای مقاومت در برابر ادعاهای مطلقه مذهب داده شد و به دولت - ملتها (تا جایی که میدانیم) و همراه با آن، مطالعه روابط بینالملل بهعنوان چیزی غیر از تفسیر اراده خدا اجازه ظهور و بروز داد. صلح وستفالیا وعده پایان تمام خصومتها را نمیداد. رژیمها همچنان تشنه قدرت هستند اما آنها این کار را بر اساس مجموعهای از اصولی انجام میدهند که شر کمتری برایشان داشته باشد. احزاب اروپایی طی سه دهه تخریب بیرویه و بیدلیل که با تعهد به دگمهای رستگار باورانه به وجود آمد شاهد این آلترناتیو بود. صلح «در مکتب زندگی و تجربههای سخت شکل میگیرد». حاکمیت ملی وعده داده که پادزهری برای جنگهای ویرانیبخش باشد. بر اساس این ساختار جدید دولتهای ملی، هیچ تضمینکننده واحدی برای صلح بینالمللی وجود ندارد زیرا هیچ رژیمی آنقدر قدرتمند نیست که اراده خود را بر همه دیگران اِعمال کند؛ اگر حاکمی سعی در انجام این کار داشته باشد - همچون لوئی چهاردهم در قرن هفدهم و ناپلئون در قرن نوزدهم - دولتهای دیگر برای شکست دادن تهدیدی که بر حاکمیتشان وجود دارد متحد میشوند. درست همانطور که دولت موجب دنبالکردن نفع ملی میشود، نفع ملی هم به اصل توازن قدرت منجر میشود. آنها پیوند جداییناپذیری با هم دارند. کیسینجر میگفت: «مفهوم توازن قدرت بهسادگی تعمیم خرد متعارف بود. هدف اصلی همانا جلوگیری از سلطه یک دولت و حفاظت از نظم بینالمللی است؛ مقدر نیست که مانع جنگ شود بلکه جنگ را محدود میسازد.» کیسینجر معتقد بود مفهوم توازن قدرت در تاریخ بشر امری نادر بود که بهخاطر تنوع و منابع متعدد اقتدار در اروپای قرن هفدهم رخ نمود: «این تنها بخشی از جهان مدرن بود که در یک سیستم چنددولتی عمل میکرد.» آسیا و خاورمیانه به رژیمهای متمرکز سیاسی و مذهبی عادت کرده بودند که سلطه مطلقی اعمال میکرد. آن واقعگرای بزرگ دیگر، هانس مورگنتا که تاثیری شگرف بر اندیشه کیسینجر داشت، رویکرد دیگری اتخاذ کرد. نزد او، توازن قدرت «تنها ثباتِ قابل دستیابی» در جهان ایدئولوژیها، مذاهب و نظامهای سیاسی متفاوت بود. این توازن قدرت «طبیعی» و «بهاندازه خودِ نظریه سیاسی قدیمی» بود. نه اینکه نظم جهانی که از طریق توازن قوا ایجاد شده باشد مشکلی نداشته باشد، هرچند ممکن است «طبیعی» هم باشد. مورگنتا خاطرنشان کرد که هرگونه توازن قوایی بر اضطراب بنا شده بود - نه همکاری یا نیات خیر - و تعادل باارزشش نیز شکننده و ناپایدار بود. «تمام کشورها در ترس دائم میزیند»؛ هرگاه یک حاکم متزلزل - و تمام حاکمان متزلزل هستند - معتقد باشد که به قدرتی مسلط دستیافته یا باور کند که رقیب ممکن است چنین باشد، او ممکن است دست به جنگی پیشگیرانه بزند. نظام توازن قوا همواره در معرض فروپاشی زیر وزن خودش بود. کیسینجر میگفت این دقیقا همان چیزی است که در سالهای قبل از جنگ جهانی اول رخ داد آنگاه که امکانات دیپلماسی شکست خورد و «کشورهای اروپایی توازن قوا را به مسابقه تسلیحاتی تبدیل کردند». او توضیح داد که وقتی شرایط بینالمللی تغییر کرد، هرگونه توازن قوایی باید «از نو تنظیم شود» اما با پایان قرن نوزدهم این سیستم با بلوکهای متخاصم که با دههها سوءظن خو گرفته بود دچار رخوت و وحشت شد؛ بلوکهایی که با اضطراب و خصومت روزافزون در برابر یکدیگر قرار گرفته بودند.