تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
در حقیقت، کیسینجر قبلا در سال ۱۹۵۹ مقالهای این چنینی نوشته بود با عنوان «سیاستگذار و روشنفکر». در آن زمان، که داشتن پستی دولتی چشماندازی دور از دسترس بود، کیسینجر مستقیما به مساله مصالحه اخلاقی نپرداخت؛ رویکرد او خشکتر بود، آکادمیکتر بود، بر معضلات جهانی و انسانیِ برخاسته از محدودیتهای تحمیل شده از سوی نهادها متمرکز بود. او با بهکارگیری چارچوبی آشنا برای هر دانشجوی ماکس وبری، تنشهای میان دولت بوروکراتیک مدرن و روشنفکر مستقلِ آزاداندیش را بررسی میکرد. بیشتر آنچه او میگفت حاکی از نزاعهای بعدیاش با وزارت خارجه بود. هر کسی که با این مقاله آشنا باشد نباید تعجب کند که کیسینجر بیشتر زمان خود را در قدرت صَرف کار روی بوروکراسیهای دولتی میکرد. او نوشت، جوامع بوروکراتیک با دپارتمانهای دولتیای که به بخشهای تخصصی و مشاغل تهی از وظایف روزمره تقسیم شدهاند و با الزامات سازمانی مشخص میشوند به شدت بوروکراتیزه شدهاند. پاداشی برای مهارتهای اداری و فنی گذاشته میشد در حالی که برنامهریزی و خط مشی به کمیتههای «متخصصان»ی واگذار میشد که به واسطه اجماع و سازش به تصمیمات خود رسیده بودند. «در این صورت، سیاست و خط مشی به مجموعهای از تصمیمات موردی خُرد میشد که دستیابی به حس مسیریابی را دشوار میکرد.» کیسینجر به یک قیاس رسید: «این همچون سفارش یک نقاشی است؛ فرد از هنرمند میخواهد تا صورت را طراحی کند، دیگری بدن را، آن یکی دستها را و دیگری پاها را زیرا هر هنرمندی در یک زمینه تخصص دارد.» آنچه در این فرآیند گم میشد همانا بینش، هر نوع حس هدف کلی و نیز مسوولیت فردی برای تعریف اهداف و تعیین جهت بود. کیسینجر اعلام کرد «نه چرچیل، نه لینکلن و نه روزولت محصول اداری نبودند». بوروکراسی مدرن مطابق با قواعد از پیش تعیین شدهاش به پیش میرود و همچون دستگاه روغنکاری شده دیگر سر و دل ندارد.