تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
در ابتدا، مذاکرهکنندگان ویتنام شمالی این موضع را اتخاذ کردند که آنها هیچ تضمینی نخواهند داد؛ بیشترین کاری که مایل به انجامش بودند همانا «بحث در مورد این مساله بود». زندانیان یک ابزار مفید برای چانهزنی بودند: بهطور مثال، روشی برای واداشتن ویتنام جنوبیها برای آزادی زندانیان سیاسیشان یا ترغیب ایالات متحده برای پرداخت غرامت بهمحض دستیابی به مصالحه. اما در مه ۱۹۷۱، آنها به کیسینجر گفتند که زندانیان زمانی آزاد خواهند شد که آمریکاییها عقبنشینی کنند. این یک موفقیت دیگر بود. سانت به سانت، قدمبهقدم، هر دو طرف (حتی با افزایش تلفات و میزان کشتهها) بهسوی یکدیگر گام برمیداشتند.
در حقیقت، وقتی آنها به آخر بازی خود نزدیک میشدند، فقط یک مساله مذاکرهکنندگان را از هم جدا میکرد اما آن مساله رنج آور و ظاهرا برطرف نشدنی بود. آمریکاییها همچنان به حمایت از دولت ویتنام جنوبی یعنی «نگوین وان تیو» ادامه میدادند؛ پس از سالها فداکاری، قربانی و خون دادن، آنها آشکارا نمیتوانستند تضعیف متحدی را که وفادارانه در کنار آنها جنگیده بود بپذیرند. ویتنامیهای شمالی چیزی کمتر از خروج دردناک را نمیطلبیدند؛ صلح برای آنها قابل تصور نبود مگر با رفتن «تیو» و اگر واشنگتن برای سرنگون کردن آشکار او بیمیل بود یا برای کنار زدن او در انتخابات تقلب میورزید، همواره گزینه ترور روی میز بود. در نهایت، آمریکاییها در ترور «دیم» شریک بودند. کیسینجر تسلیم هیچکدام از این پیشنهادها نشد. او به «لی دوک تو» گفت: «ما خواهان پایان دادن به جنگ هستیم. ما نمیخواهیم رو در روی مردم ویتنام جنوبی قرار بگیریم. ما دشمن دائمی ویتنام نیستیم. اما نباید از ما انتظار کارهای غیرممکن داشته باشید.» پیشنهاد برای دولت ائتلافی به بحث گذاشته شد اما راه به جایی نبرد. باید کسی در نهایت مسوول هر گونه ائتلافی میشد و برای هانوی این یعنی کمونیستها نه «تیو». از اواسط سال ۱۹۷۱ تا ماههای اول ۱۹۷۲، صلح به تعبیر کیسینجر «بیش از هر زمان دیگر دور از دسترس بود».
برای اینکه این دو دشمن از بن بست در سال ۱۹۷۱ بهسوی توافق در اواخر ۱۹۷۲ و اوایل ۱۹۷۳ حرکت کنند، دورهای سخت، خشن و مملو از استیصال و فرسودگی طی شد. در طرف ویتنامیهای شمالی، هانوی بار دیگر کوشید تا با تهاجم بهاری در سال ۱۹۷۲ به پیروزی نظامی دست یابد. چنانکه کیسینجر گفت، این «آخرین پرتاب تاس» از سوی آنها بود و به شکل مفتضحانهای پایان یافت. ایالات متحده با بمباران سنگین و مینگذاری بنادر ویتنام شمالی پاسخ داد؛ در حالی که ارتش مفلوک و بیچاره ویتنام جنوبی با پشتیبانی هوایی آمریکا این بار موفق شد خود را در میدان جنگ حفظ کند زیرا ویتنامیهای شمالی به لحاظ نظامی بیش از حد غرّه شده و پیشروی کرده بودند. با این حال، دو متحد کمونیست هانوی - یعنی شوروی و چین - بهطور فزایندهای در فکر روابط کاری گسترده خود با واشنگتن بودند و در حالی که با تعجب به یکدیگر مینگریستند، برای توافق فشار وارد میآوردند. چنانکه کیسینجر با خوشحالی میگفت: «ما در فرآیند جدا کردن هانوی از متحدانش بودیم». برای دو قدرت مهم کمونیستی، ویتنام دیگر امتیاز یا جایزه جنگ سرد نبود بلکه (به تعبیر کیسینجر) یک مساله «آزاردهنده» و (به تعبیر نیکسون) یک «وثیقه» تلقی میشد که در مسیر منافع ملی آنها قرار داشت. ویتنامیهای شمالی که منزویتر و به لحاظ نظامی تُهی تر به نظر میرسیدند؛ به دنبال تهاجم ناکام بهاری شان با روحیهای بسیار معتدل تر به پاریس آمدند. کیسینجر میگفت، اکنون «لی دوک تو» به نظر میرسید که «کاملا آماده مصالحه بود» و مطالبه طولانیمدت هانوی برای عقبنشینی غیرمشروط آمریکا کنار گذاشته شد. شاید در این دوره کورسوی روشنایی در انتهای تونل دیده میشد.
رسیدن به اینجا نیاز به تغییر در چشمانداز و رویکرد آمریکاییها هم داشت. با تشدید شکاف در این کشور، با وجود مخالفت کنگره با هر گونه مداخله آمریکا در ویتنام و به اوج رسیدن بحران، و با توجه به اینکه حضور نظامی ملموس آمریکا روی زمین به یک ناکارآمدی تبدیل شده است، نیکسون و کیسینجر گزینههای معدودی در دسترس داشتند. آنها در منگنه گرفتار شده بودند؛ طناب داشت سفتتر میشد. آنچه بر مجموع اینها افزوده میشد، یک واقعیت ژئوپلیتیک جدید بود. درست در زمانی که چینیها و روسها در حال فشار بر متحدان ویتنامی شمالی خود بودند تا روابط خود با آمریکا را بهبود بخشند، بهطور مشابه ایالات متحده هم مجبور بود در سیاست ویتنامی خود تاثیر مسکو و پکن را لحاظ کند. باید یک تصویر بزرگتری را در نظر گرفت که با پارادایم جنگ سرد منطبق نباشد. نیکسون به کیسینجر گفت: «ویتنام سمّی است در رابطه ما با شورویها و در رابطه مان با چینیها. ویتنامیها این روابط را مسموم میکنند.» آنها باید از خودشان میپرسیدند آیا رسیدن به توافق با چینیها و روسها مهمتر از حفظ دولت «تیو» بود که در تصویر بزرگتر ژئوپلیتیک بی ربط بود. در آوریل ۱۹۷۲، نیکسون شروع به اندیشیدن در مورد غیرقابلتصورها کرد: «اگر بتوانیم راهی شایسته برای بدفرجامی و تباه کردن «تیو» بیابیم، در این صورت ممکن است اول خودمان بمیریم یا باز هم به جنگ ادامه دهیم.» او هنوز مطمئن نبود: «هیچ راه شایستهای برای کنار زدن او نیست... خدایا چه کنیم؟» اما بذرها کاشته شده بود و اکنون در حال ریشه دواندن بود. در ماه مه، نیکسون گفت: «اگر بتوانیم انتخابات را پشت سر بگذاریم و جان به در ببریم، هنری... و سپس ویتنام تباه و بدفرجام شوند، واقعا هیچ تفاوتی ایجاد نمیکند» غیر از نتیجه مشعوفکنندهای که در این صورت آنها آزاد خواهند بود تا «یک سیاست خارجی معقولی را با روسها و چینیها به انجام سانند».