بخش صد و شصت و یکم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
او در سمینارهای خود در هاروارد میگفت که تنها خبر خوب این بود که ایالات متحده قدرتمندتر از آن بود که متحمل نوعی شکست نظامی شود که فرانسویها در «دین بین فو» تجربه کردند. اما این پایان خبر خوب بود و هر امیدی برای پیروزی آمریکا جدا گمراهانه بود. هانس مورگنتا میدانست کیسینجر در کجا ایستاده است، میدانست که هر دو در ارزیابیشان از سیاست ویتنام واشنگتن به هم نزدیک هستند و میدانست که کلمه انتخاب شده کیسینجر برای ماجراجویی ویتنام «فاجعه» بود. مورگنتا شنیده بود که کیسینجر هم بهطور مستقیم همین را میگوید. اما او همچنین میدانست که کیسینجر مایل نبود همین را آشکارا اعلام کند؛ در عوض خود را بهمثابه حامی سفتوسخت مشارکت آمریکا در جنگ جا میزد. مورگنتا به این نتیجه رسید که یک نقطه روشن در وانمودانگاریهای کیسینجر وجود دارد. او میگفت، کیسینجر «بهقدر کافی باهوش بود تا فروپاشی سیاستی را پیشبینی کند که او در نادرست بودنش تردیدی نداشت. وقتی این سیاست در اوج خود بود، او به دفاعی دوپهلو از آن پرداخت و وقتی از او خواسته شد تا جنبههای آشکارا مداخله گرایانه را کنار بزند، از ضرورت جدایی آشکار خود با آن اجتناب کرد و بنابراین، موجب به ارمغان آوردن جایزه صلح نوبل برای او شد» [کیسینجر به خاطر تلاش هایش برای برقراری رابطه میان ایالات متحده آمریکا و چین با اجرای سیاست معروف به «دیپلماسی پینگپنگ» در ۱۹۷۲ و نقش موثر در خاتمه بحران ویتنام در سال ۱۹۷۳ برنده جایزه صلح نوبل شد.]
در دسامبر ۱۹۶۵، کیسینجر در امضای نامهای به نیویورکتایمز به ۱۸۹ دانشگاهی دیگر پیوست که خواستار حمایت از دولت و تقبیح اعتراضات فزاینده برای طولانی شدن جنگ بودند. او همین را در مباحث عمومی و سخنرانیها هم میگفت. در اوت ۱۹۶۶، وقتی مورگنتا و کیسینجر هر دو در نوشتن مقالاتی برای مجله «Look» یاری میرساندند، مورگنتا استدلالهای آشنای خود در مورد بیهودگی جنگ را مطرح کرد؛ درحالیکه کیسینجر میگفت ویتنام «آزمونی واقعی برای بلوغ آمریکا» است و عقبنشینی غیرقابلبحث بود. اگرچه او اذعان میکرد که مذاکرات در نهایت رخ خواهد داد اما او میگفت که این مذاکرات پس از آن رخ خواهد داد که ویتنام شمالی متقاعد شده باشد که نمیتواند در جنگ پیروز شود. مورگنتا درست میگفت: کیسینجر تمام اعتبار خود را صرف تلاشهای جنگی کرده بود اما این تمام آن چیزی نبود که باید گفته میشد. کیسینجر، بهعنوان مردی چند چهره، در داخل کاخ سفید جانسون یک «کبوتر» بود یک مورخ حدود ۲ هزار موقعیت را شمرده است که در آن دولت جانسون تلاش داشت مذاکرات با ویتنام شمالی را آغاز کند اما اعداد فریبنده هستند. سازش هرگز در ذهن جانسون جایی نداشت. آنچه او از مذاکرات میفهمید این بود که هانوی باید هدف جنگی خود مبنیبر تسخیر ویتنام جنوبی را رها کند؛ درحالیکه واشنگتن هدف جنگی خود مبنیبر تضمین ویتنام مستقل جنوبی را به دست میآورد. برای جانسون، مصالحه و سازش یعنی «نتیجه برایم مهم نیست. من پیروز میدان خواهم بود». البته ویتنامیهای شمالی نقطهنظر متفاوتی داشتند و به همین دلیل است که ابتدا جنگ به وقوع پیوست، یا چنانکه مورگنتا بارها اصرار داشت، همیشه به این سوال میرسید که چه کسی در ویتنام جنوبی حکم خواهد راند. جان کندی هم همواره مخالف مذاکرات بود. سیاست خارجی آمریکا در دوران کندی و جانسون «پیروزی» بود و نه چیز کمتر از آن. نمیتوان اجازه سقوط به دومینوها داد. نزد «دین راسک»، ورود به مذاکرات با هانوی یعنی پاداش دادن به پرخاشگری. حتی بنبست نامیدن جنگ «کافی بود» تا در ذهن جانسون «به فرد برچسب «کبوتر» زده شود» و او از حلقه اطرافیان و نزدیکان و اندرونیها بیرون رانده شود. همین امر در مورد رهبران خارجی هم درست بود. «وقتی رهبران زیادی به مخالفت با سیاست ویتنام برخاستند، او به دنبال راههایی میگشت تا از صحبتکردن با آنها احتراز کند».