تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
در جایی که کاسلرو بهدنبال مشارکت بینالمللی برای تضمین امنیت ملی بود، مردم بریتانیا خواستار عقبنشینی بودند. در جایی که کاسلرو برای دستیابی به صلح پایدار با دشمن سابق تلاش میکرد اما مردمی که او نمایندهشان بود، خواستار انتقام و تحقیر بودند. این تفاوتی است میان یک دولتمرد «عملگرا» که ضرورت برای سازشی غالبا ناخشنودکننده را درک میکرد و «عموم مردمی» که تفکرشان، تفکری مطلق بود. در «سیاست میان ملتها»، مورگنتا تصویر یک دیپلمات به مثابه قهرمانی کژ ادراک شده [misunderstood hero: منظور قهرمانی است که درک درستی از او وجود ندارد] را طراحی کرده بود؛ مردی بدون کشور. کیسینجر اما با افزودن گوشت و استخوان به آن تصویر، تصویر کاسلرو را ارائه داد. فشار و توالی رویدادها باعث شد وزیر خارجه به طرز روزافزونی میان درخواستهای متناقض گیر بیفتد و به طور فزایندهای از هممیهنان کوتهفکرش منزوی شود. پس او برای چه کسی کار میکرد؟ او به پادشاه در سال ۱۸۲۲ گفت: «هیچ کس پس از من امور قاره را درک نخواهد کرد». چند روز بعد او دست به خودکشی زد. بسیاری از هممیهنانش به ابراز شادمانی پرداختند.
با این حال، اگرچه کیسینجر «جهان ترمیم شده» را تحت نفوذ سیاست واقعگرایانه مورگنتا نوشت، این نه فقط به خاطر ایدههای درهم تنیدهشان بود بلکه به این خاطر بود که آنها در یک حس اشتراک نظر داشتند. هر دوی این یهودیان آلمانی محافظه کار «خارجی»، «بدبین» و «منزوی» بودند اما با این حال مشتاق بودند که ردی از خود در سیاست آمریکا بر جا بگذارند. کیسینجر نوشت: «ما دو نفر یک جورهایی در میان همکارانمان تنها بودیم.» آنها بدبینانی بودند که عقاید پیشرفت را تحقیر میکردند. هر کدام معتقد بودند که زندگی غمانگیز و تراژیک بود و نادیده گرفتن یا فراموشی این واقعیت دردناک همانا لغزیدن در فاجعه بود. مورگنتا میگفت، در سیاست خارجی، گزینه معمولا میان «بد» و «کمتر بد» است؛ مفهوم آن، این است که نشان دادن نقایص در یک سیاست مشخص کافی نیست: فرد باید تمام آلترناتیوها را در نظر بگیرد و به نفع گزینه «کمتر بد» استدلال کند. مورگنتا از صمیم قلب از این سخن کیسینجر حمایت میکرد که «برای آمریکاییها هیچ چیز دشوارتر از درک احتمال تراژدی نیست.»
در تمام دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، زمانی که مورگنتا بهعنوان «پیرمرد بزرگ» [Grand Old Man] روابط بینالملل به شهرت رسیده بود و کتاب کیسینجر هم با عنوان «تسلیحات هستهای و سیاست خارجی» در سال ۱۹۵۷ به فروشی چشمگیر دست یافته بود (کتابی که به گفته مورگنتا، کیسینجر را «در صف مقدم نسل جدیدی از متفکران سیاسی- نظامی» قرار داده است)، هر کدام میتوانست خود را در وجود دیگری بشناسد. روابطشان گرم و حمایتآمیز بود. چیزهایی که مینوشتند را برای یکدیگر میفرستادند. در سال ۱۹۵۶، کیسینجر به مورگنتا گفت که مقالهاش در زمره «بهترین چیزهایی بود که در مورد حوادث مالیخولیایی چند ماه گذشته خواندهام». آنها هر زمان میتوانستند با هم غذا میخوردند، هرچند فاصله جغرافیایی و گرفتاریهای کاری دیدارهای آنها را کمتر از آن چیزی میکرد که آرزویش را داشتند. کیسینجر در سال ۱۹۶۲ گفت: «از وقتی همدیگر را دیدهایم، زمان بسیاری گذشته است.» مورگنتا برای مجله کیسینجر با عنوان «Confluence» مطلب مینوشت و در سمینارهای کیسینجر در هاروارد بهعنوان میهمان حضور مییافت. او از کیسینجر دعوت کرد تا به طور رسمی با او در موسسهاش در شیکاگو- یعنی «مرکز مطالعه سیاست خارجی آمریکا»- همکاری کند (کیسینجر با اذعان به اینکه تعهدات دیگری دارد از پذیرش این درخواست سر باز زد). پس از اینکه کیسینجر مشاور امنیت ملی نیکسون و سپس وزیر امور خارجه شد، مورگنتای مهربان و دلسوز از این امر ابراز شگفتی کرد که فردی که او تصور میکرد خوب میشناسدش، چنین مهارتهای دیپلماتیک فوقالعادهای از خود بروز دهد و بتواند بهعنوان «کارگزاری صادق» دست به عمل بزند، زیرا او [کیسینجر] «همه افراد نگران را متقاعد ساخته که فقط در جستوجوی رضایت و برآورده ساختن منافع مربوطهشان است». وقتی مورگنتا از کاخ سفید دیدار کرد، کیسینجر با او به گشتزنی پرداخت و به دقت به همه یهودیانی اشاره میکرد که تصاویرشان روی دیوار آویزان بود.
با این حال، به ناگزیر این دو «واقعگرای تنها» همیشه در مورد مسائل خاص توافق نداشتند – رئالیسم رهنمودها و نه تجویزهایی برای سیاست ارائه میداد- و اختلافنظرشان پس از ورود کیسینجر به خدمات دولتی شدت یافت. هیچ چیز غیر از بحث بر سر اصلاحیه «جکسون- وانیک» در سال ۱۹۷۴- ۱۹۷۵ اختلاف نظر آنها را برجسته نکرد. اکنون این اختلاف نظر تقریبا فراموش شده است- البته متخصصان این حوزه فراموش نکردهاند- اما اهمیت ماندگاری داشت که تقریبا هیچکس(حتی خود مورگنتا و کیسینجر) در آن زمان درک نکردند؛ هرچند کیسینجر بعدها آن را «دگرگونی بنیادی» در سیاست آمریکا نامید. هنری جکسون، سناتور دموکرات از واشنگتن، «به شکل موثری، اولین سیاستمدار نومحافظه کار برجسته» و یک سیاستمدار و یک دولتی رفاهطلب لیبرال در امور داخلی نامیده میشد، اما در سیاست خارجی یک ضد کمونیست بود که شبیه به یک جمهوریخواه سرسخت به نظر میرسید؛ در سال ۱۹۶۹، نیکسون از او خواست تا وزیر دفاع دولتش شود(جکسون که جاهطلبیهای بزرگتری داشت این پیشنهاد را رد کرد). در سال ۱۹۷۲ زمانی که نیکسون و کیسینجر در حال مذاکره بر سر مسائل اقتصادی با شوروی بودند و بهدنبال راهی برای سازش میگشتند، جکسون اصلاحیهای بر لایحه تجاری زد تا روسها را وادار به سست کردن سیاستهای مهاجرتی محدودکنندهای سازد که تعداد یهودیانی که میتوانستند این کشور را ترک کنند محدود میساخت. هدف او اعمال فشار بر روسها بود تا اجازه دهند یهودیان از این کشور مهاجرت کنند و قید و بند از دست و پای آنها برداشته شود.