تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

دیدگاه‌های آرنت نمی‌تواند محدود به مقوله‌های استاندارد یا با کمک «حصارها» باشد و هیچ کدام نمی‌توانست در مورد مورگنتا مصداق داشته باشد. آرنت به ماری مک کارتی در همان کنفرانس گفت: «من در ناکجاآباد هستم.» سال‌ها قبل‌تر، به‌عنوان یک محقق جوان، مورگنتا به شیوه‌ای مشابه اعلام کرده بود: «از من می‌پرسید که به لحاظ سیاسی کجا ایستاده‌ام؟ پاسخ من این است: هیچ کجا.» چپ، راست، میانه؛ اینها برچسب‌هایی بودند که در چارچوب طیف‌های سیاسی آمریکا به مردم زده می‌شد نه به خارجیانی مانند آرنت یا مورگنتا، لئو اشتراوس یا هنری کیسینجر. تلاش‌های زیادی که طی سال‌ها برای دسته‌بندی کردن آنها انجام گرفته است- آیا اشتراوس یک «نئوکان» بود؟ آیا آرنت «نماد چپ» بود؟ آیا مورگنتا یک «لیبرال محافظه‌کار» بود؟ آیا کیسینجر جنایتکار جنگی بود؟- فقط موجب سردرگمی‌های فکری شد. مورگنتا در مقاله‌ای در سال ۱۹۷۷ – دو سال پس از درگذشت آرنت- که به مثابه یک ادای احترام و ادای دِینی به آرنت بود، پنجره‌ای به روی انواع بحث‌هایی می‌گشاید که این دو متفکر سیاسیِ غیرقابل طبقه‌بندی از «ناکجاآباد» طی سال‌ها داشته‌اند. (هرچند فقط صدای مورگنتا شنیده می‌شود). او کتاب «منشأ توتالیتاریسم» را تحسین و از دیدگاه آرنت پشتیبانی می‌کند که توتالیتاریسم شکل جدیدی از رژیم است که برای سنت غربی فلسفه سیاسی که با ارسطو آغاز شد ناشناخته است. این نه تنها موجب ایدئولوژی‌های نسل کُشانه‌ای شد که به مرگ میلیون‌ها نفر انجامید بلکه هزاران شهروند معمولی را هم در کار با ماشین‌های کارآمد کشتار و بوروکراتیزه کردن قتل عام‌ها درگیر کرد. این ایده‌ای بود که آرنت در عبارت معروف «ابتذال شر» که در کتابش با عنوان «آیشمن در اورشلیم» مطرح کرد به دنبال شرح و بسط آن بود. بیشتر (و نه همه) بحث و مناقشه پیرامون آن کتاب به تصویری برمی‌گشت که آرنت از آدولف آیشمن به‌عنوان یک کارگزار بی‌فکر، بله قربان‌گو و بی‌هویت تصویر می‌کرد که هرگز نمی‌فهمید چه می‌کند و بنابراین، هیچ تفاوتی با لشکر کارمندان و منشی‌ها، مکانیک‌ها و لوله‌کش‌ها که باید قطار را به راه اندازند و کوره آن را مشتعل سازند، ندارد.