بخش پنجاهم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
خارج از مونیخ، کودتاگران تلاش میکردند که کنترل شهرها و استانهای دیگر را بهدست بگیرند. هدف همانا تسخیر باواریا و سپس حرکت به سوی برلین بود. این به سرعت به یک فاجعه تمامعیار تبدیل شد. هیتلر غره شده، خیلی نزدیک و خیلی سریع رسید. در میان کسانی که توانست بر آنها مستقیما تاثیر بگذارد، سخنوری سحرآمیز او عنوان «پادشاه مونیخ» را برایش به ارمغان آورد و این امر باعث فریب او و باورش به این مساله شد که تاثیرگذاری او بسیار بیش از چیزی است که واقعا هست. تصور میکرد که کاری نمیتوانست انجام دهد. جنون خودبزرگ پنداری همچون همزادی او را دنبال میکرد. با این حال، خارج از محدوده شنیداری [earshot: منظور نویسنده این است که حامیان هیتلر اندک هستند و فقط تا جایی که صدایشان شنیده میشود وجود دارند نه فراتر از آن]، پیروانش اندک بودند. برای او سخت بود که این مساله را درک کند که فقط یک قهرمان محلی است و بس. مهمتر از همه اینکه او نتوانسته بود بر ارتش ملی و حتی بر پلیس شهر فائق آید زیرا هیچ نظم و نظام اندیشهای نداشت که نهادی بیندیشد. فقط جنون جمعیت اهمیت داشت. چنانکه «هارولد گوردون»، یک منبع موثق در مورد کودتا توضیح داد، محبوبیت محدود هیتلر، وی را ناصبور و بیتاب، غیرمنطقی و «ناتوان در درک دقیق مخالفتها علیه خودش» کرده بود. چقدر باید متعجب شویم که مردی که به شکل غیرمنطقی بالا آمده باید ثابت کند که خودش غیرمنطقی است؟ وقتی تقابل مسلحانه فرارسید، شورشیان نازی با تمام اشتیاق آماتوریشان قابلقیاس با نیروهای حرفهای و آموزشدیده نبودند و در عصر ۹نوامبر، این طغیان سرکوب شد و موجب کشتهشدن ۱۴ نازی و ۴ افسر پلیس شد و هیتلر هم بهعنوان مجازات، زندانی شد. محاکمه به جرم خیانت به مثابه مساله ایدهآلی برای تبدیل یک فرد به قهرمان ملی تلقی میشد. اما هیتلر یک آدم معمولی نبود. او در تمام آلمان در صدر اخبار نشسته بود و این تمام چیزی بود که او نیاز داشت. اگر او خودش اینها را سازمان میداد، شرایط نمی توانست آنقدر خوب شود. وقتی او در صحنه [استیج] عمومی قرار میگرفت یک «شومن» میشد و این [منظور نشستن در صدر اخبار در تمام آلمان بود] بزرگترین صحنهای [یا استیجی] بود که میشناخت. با چشمپوشی از قضات وفادار به انگیزههای ضد وایماری هیتلر، او کنترل روند دادرسی را در دست گرفت و با اعتماد بهنفس مسوولیت کامل براندازی را بر عهده گرفت و محاکمهاش را به ابزاری در دست تبلیغات و پروپاگاندای نازیها تبدیل کرد. او گفت: «من خودم را نه خائن که یک آلمانی میدانم که مشتاق آن چیزی است که بهترین چیز برای مردمانش است.» متهم اینبار خود به متهمکننده و مجرم به قربانی تبدیل شد. بگذارید مرگ بیاید زیرا ملت تمام آن چیزی است که مهم است. این محاکمه به یکی از قابلتوجهترین موفقیتهای هیتلر ختم شد. در آوریل ۱۹۲۴، دادگاه یک حکم حیرتانگیز ۵ ساله را اعلام کرد (با چشمانداز بخشش پس از فقط ۶ ماه) در حالی که شهرت هیتلر، برای اولینبار، در کل کشور پیچید. برای هرکسی که گوش شنوایی برای گوشسپردن به او داشته باشد، هیتلر اکنون رهبر غیرقابل مناقشه جناح راست افراطی آلمان شده بود. این یک نقطه عطف دیگر برای او بود؛ نقطه عطفی که یک درس ماندگار به او داد. «تعهد» و «اشتیاق» برای غلبه کردن بر مقاومت در برابر واقعیت پرسنگلاخ کافی نیست. هیچ پیروزیای در اراده وجود ندارد. از این زمان به بعد، او از خیالپردازیهای عوامفریبانه برای ترویج طغیان خشونتبار که شانس موفقیت اندکی داشت سر باز زد و به سیاستمدار دموکراتی تبدیل شد که به دنبال کسب قدرت سیاسی از طریق حمایت مردمی و ابزارهای قانونی بود. اگرچه، نازیها میان خود با خشونت فاصلهای نمیگذاشتند، آنها اکنون عمدتا از طریق ترغیب و محاسبه انتخاباتی عمل میکردند نه ترس و هراس؛ و آنها بهترین سخنران آلمان را داشتند که میتوانستند به او اتکا کنند. گوردون مینویسد: «کودتا هیتلر قدیم را به هیتلر جدید تبدیل کرد.» «فست» هم میگوید که این کودتا پایان «کارآموزی سیاسی هیتلر» را نشان داد. «فست» میافزاید: «در حقیقت، بهطور دقیق، این کودتا اولین ورود واقعی هیتلر به جهان سیاست بود.» در سالهای بعد، هیتلر به شکست خفتبار خود در سال ۱۹۲۳ به مثابه «شاید بزرگترین تلنگر شانس در زندگی من» مینگریست.
در تعابیر وبری، هیتلر همواره «شور» و «نگرش» داشته است. اکنون او این «حس مسوولیت» را توسعهداده که بخش دیگری از حرفه سیاستمدار حرفهای است. یکی از اولین اقدامات او به محض خروج از زندان در دسامبر ۱۹۲۴ دیدار با رئیسجمهور باواریا و اذعان به این بود که وی درسهایش را آموخته است؛ از آن روز به بعد، او فقط از طریق ابزارهای قانونی عمل میکرد. این کاملا درست نبود؛ وقتی به نفعش و در راستای اهدافش بود، هیتلر به خشونت هم متوسل میشد. اما تا حد زیادی درست بود، درست برای سیاستمدار عملگرایی که هیتلر به آن تبدیل شده بود، هرچند رویههای دموکراتیک اساسا برای او ناپسند باقی ماند. چنانکه او به یکی از همکارانش گفت: «ما باید بینی خود را بگیریم[کنایه از اینکه آنجا بوی گند میدهد و باید نفسهایمان را حبس کنیم و وارد شویم] و وارد رایشتاگ شویم.» حقیقت اساسی این بود که دیگر هیچ کودتای نافرجامی وجود نداشت، دیگر هیچ دستگیری یا زندانیای به جرم خیانت وجود نداشت. احترام جایگزین طغیان شد. البته همه پیروان نظامیاش موافق نبودند و بعدها با گفتن این نکته به آنها که هرکسی که به دنبال «جنگ آشکار علیه دولت» باشد «دیوانه یا مجرم است»، کوشید تا شور و هیجان آنها را فرونشاند. عقبنشینیها دیگر او را برنمیآشفت؛ او به شکست با چنان آرامشی واکنش نشان میداد که پیش از این از او دیده نشده بود؛ او آرام و خونسرد میماند و چشمانش بهسردی بر هدفی دوردست خیره میشد. او توضیح میداد که «هر فرآیند قانونیای، آرام است.»