بخش چهل و سوم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
او همچنین اشعاری هم میسرود. همزمان، سعی کرد با پوشیدن لباسهای شیک و به قول معروف فوکولی، میان خود و اطرافیانش فاصله بگذارد و حتی آنها را تحقیر کند، از آن جمله بود در دست گرفتن عصایی ساخته شده از عاج تا بر وقار ظاهریاش بیفزاید. آیا آدولف هیتلر همان اسکار وایلد بود؟ (یک فوکولی ضد اجتماعی دیگری که در مدرسه دو سال جلوتر از او بود و بهطور مشابه کنوانسیون را رد کرد اما مسیر متفاوتی که در زندگی اتخاذ کرد همان مسیر لودویگ ویتگنشتاین بود). هیتلر در اپرای «واگنر» راه گریزی یافت؛ اشتیاقی که تا پایان عمر آن را حفظ کرد. او که با خیالات و رویاهای عاشقانه خود برانگیخته شده بود، در سال ۱۹۰۷ به وین رفت تا امیال و آرزوهای زیبایی شناسیاش را با شرکت در آزمون ورودی برای آکادمی «هنرهای زیبا» برآورده سازد. اما- فاجعه!- او در امتحانات رد شد و وقتی کوشید سال آینده در آزمون شرکت کند، متحمل تحقیر عمیقتری شد و آن اینکه به او گفته شد حتی صلاحیت ارائه درخواست را هم ندارد. او اکنون کاملا ویران شده بود: از خود بیگانه، عصبانی و واقعا یک شورشی بدون دلیل و انگیزه. یک جوک وجود دارد که میگوید اگر هیتلر اندکی بهتر نقاشی میکرد، میتوانست در این آکادمی پذیرفته شود و دنیا جای بهتری میشد. این شوخی یا جوک نیست.
هیتلر از ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۳ در وین ماند- از زمانی که ۱۹ ساله بود تا زمانی که ۲۴ ساله شد- هرچند اینجا شهری بود که وی از آن متنفر بود. او آن سالها را بهعنوان سالهای فقر آزاردهنده توصیف میکرد اما در حالی که او بدون کار ثابت و بدون هیچ علاقهای به کار ثابت بود، توانست بر اساس پول به دست آمده از مستمری یتیمخانه، وصیت خانوادگی و کمک از جانب خاله خود ادامه حیات دهد و امورات خود را بگذراند. گاهی، طراحیهای کارت پستالی از مناظر وین را میفروخت. زیاد نبود، و زمانهایی وجود داشت که او مجبور بود بر روی نیمکتهای پارک بخوابد یا در پناهگاههای بیخانمانها پناه بگیرد اما همین کافی بود تا به او اجازه دهد یک آدم بیکاره و تنبل شود؛ یک خارجی تلخ مزاج که خصم جامعه روزمره و گروههای طبقه متوسط بود. چگونه یک جوان ناامید و عصبانی که هیچ ارتباطی با دنیای کار روزانه ندارد آن روزهای بیپایان و بیمعنایی که پیش روی او گسترده شده را سپری میکند؛ صحرایی از پوچی تا جایی که چشم میتوانست ببیند؟ در مورد هیتلر، او هر روز دیرهنگام از خواب برمیخاست تا صبح را نبیند. عصرها، از موزه وین و کتابخانهها بازدید میکرد، جایی که میتوانست بر دانش خود بیفزاید؛ او همواره در حال مطالعه بود. قهوهخانههای متعدد شهر، بهشتهای دوستداشتنیای بودند که او میتوانست قدری از گرفتاریهای روزمره بیاساید و اوقات را با خواندن روزنامهها و تفکر به سر آورد؛ تفکر در مورد وضعیت زندگی ناامیدانهاش و جامعهای که او را به چنین وضعیتی رسانده بود. آنچه میدانست این بود که او حاضر نشد خود را مانند اکثر مردم فدای آهنگ خستهکننده زندگی سازد و زندگی و وجود بیتجمل او یعنی اینکه او لااقل مجبور نبود تا مدتی خود را فدا کند. وعده یا رژیم غذایی او نان و کره، پودینگ و کیک آجیلی بود. او سیگار نمیکشید؛ مشروب نمینوشید؛ نوشیدنی او شیر بود و گاهی آب میوه.
زنان علاقهای به او نداشتند؛ کرشاو گزارش میدهد که «تقریبا بااطمینان میتوان گفت که در زمانی که هیتلر در ۲۴ سالگی وین را ترک میکرد، هیچ تجربه جنسیای نداشت». او عصرهای خود را با موسیقی پُر میکرد، و مهمتر از همه با اپرا و البته اپرای واگنر هم در صدر تمام اپراها بود. او لااقل ۱۰ بار «لوهنگرین» و ۳۰ تا ۴۰ بار هم «تریستان» و «ایسولد» را تماشا کرد. او هیچ جا نمیرفت. مورخان و زندگینامهنویسانی که در مورد این سالها نوشتهاند میل دارند با لحنی تحقیرآمیز و استهزا آمیز سخن بگویند. (در نهایت، این آدولف هیتلر است که آنها در موردش سخن میگویند) او فردی ناشی، ترک تحصیل کرده، سنتشکن و قلدرمآب [Bohemian: کسی (به ویژه هنرمند) که در رفتار و جامه پوشی و ... سنت شکن و تکرو است]، متوهم و شکست خورده توصیف میشود. در اوایل ۱۹۷۰، یک روانشناس هیتلر را با هیپیها مقایسه کرد که «از زندگی در نکبت و بدبختی راضی است». گاهی به نظر میرسد این نویسندگان همانند والدین زبان نافهمی هستند که در فیلمهای هالیوودی که مختص نوجوانان است ایفای نقش میکنند و هیچ حسی از بیم و نگرانی جوانان دیگر از فرزندان حساس خود ندارند. چرا هیتلر نتواند مانند هرکس دیگری شغلی پیدا کند؟ همهاش این است که او تنبل است؛ غیرعملی بودن رویاییاش وضعی است برای گریز از رفتن سر کار. پیش برو آدولف! اما آدولف صرفا یک ترک تحصیل کرده نبود و بیتردید همچون هیپیهای دهه ۶۰ بود که به جای مواد مخدر و گروه بیتلز با «شیر» و «واگنر» مست میکرد و نشئه میشد.
[Sixties flower child کلمه flower child اشاره دارد به فرد جوانی که ارزشهای متعارف را رد میکند اما به عشق، زیبایی، صلح، آرامش و آرمانهای ساده اعتقاد دارد (معادل هیپی در دهه ۶۰ میلادی).]
حتی در فلاکتبارترین وضع هم او هرگز خود را نباخت و تسلیم نشد. پروژههای هنریای وجود داشت: او تلاش داشت نمایشنامه بنویسد و اپرا را بیازماید. طرحهای تجاری هم وجود داشت: او یک نوشیدنی غیرالکلی جدید (کوکاکولای آلمانی؟) یا ترمیم کننده مو ابداع کرد؛ او یک ارکستر مسافرتی را شروع کرد. اگرچه چیزی از آن بیرون نیامد اما اینها تراوشات و طرحهای یک ترکتحصیلکرده یا یک هیپیِ نیازمند محبت نیست.