بخش سی و چهارم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
با این حال، فقط ضررهای اقتصادی ملموس وجود داشت.» این گزارش در ادامه افزود: «توازن نظامی قدرت در جهان با دولت آلنده تغییر چشمگیری نخواهد کرد.» به همین ترتیب، یک مقام سیا به درستی اظهار کرد: «کنترل آلنده برای حزب کمونیست و برای مسکو دشوار خواهد بود.» یک مقام دولتی دیگر در واحد اطلاعاتی وزارت خارجه به نام «ویمبرلی کوئر» نیز هشدار داد که «برای همسانسازی پیروزی آلنده با «دیکتاتوری کاسترویی»، وزن نامکفیای به تفاوتهای عمیق شیلی با کوبا داده میشود.» حتی مشاور خود کیسینجر در امور آمریکای لاتین جدیت تهدید در هفتههای پس از به دستگیری قدرت از سوی آلنده را زیر سوال برد.
اما برای اثبات اینکه چیزهای سیاه و سفید کمی وجود دارد - و بیتردید نه چیزهای سیاه و سفید مربوط به خوانش نیات آلنده – حتی مخالفان هم مطمئن نبودند. گزارش اوت ۱۹۷۰ خاطرنشان کرد که پیروزی آلنده «نمایاننده عقبگردی روانی برای آمریکا و پیشرفت قطعی برای ایده مارکسیستی است.» یک مقام دیگر وزارت خارجه که در مورد آلنده پیش از کسب قدرت خوشبین بود - «او فیدل رِدوکس» نبود - به زودی نظر خود را عوض کرد: «من در این مورد اشتباه کردم زیرا کوباییها پس از تحلیف بهصورت انبوه وارد شیلی شدند. این خیلی بیشتر از آنچه که من تصور میکردم به تعمیم و گسترش نفوذ فیدل – با حضور آلنده در متن تحولات شیلی - انجامید.» باز هم آن کوباییها.
وضعیت در بهترین حالت مبهم بود - آیا میشد آلنده را خارج از اردوگاه شوروی نگه داریم؟ - اما به هر صورت عمیقا مشکلساز بود. در بحبوحه سیگنالهای مغشوش و دشواری ذاتی اوضاع، کیسینجر به این نتیجه رسیده و نیکسون را هم متقاعد کرده بود که ایالات متحده نمیتواند دست روی دست بگذارد و کاری نکند. کودتا به دلایل تاکتیکی و نه اخلاقی مسالهای دور از ذهن بود اما انجام آنچه میتوانست باعث تضعیف آلنده شود در چارچوب شرایط جنگ سرد معنا مییافت. حتی اگر نیات آلنده مبهم بود، ارائه کمک به مخالفانش یک واکنش محتاطانه به تهدید بالقوه بود؛ یک جور حفاظت مشروع از خود. منتقدان مداخله مایل به استدلال از موضع شفافیت اخلاقی بودند که برای کیسینجر امری غیرقابل دسترس بود. یا مایل بودند که در مورد آلنده دست به ریسک بزنند که کیسینجر مایل به انجام این کار نبود. تفاوت اینجا بود: کیسینجر برخلاف بسیاری از منتقدانش، امور بینالمللی را نه بر حسب اصول والای اخلاقی مانند خودمختاری یا حاکمیت ملی (در این معنا، منتقدانش حق دارند او را فردی «غیراصولی» یا «فاقد اصول» بنامند) که از ارزیابی قدرت درک میکرد و قضاوتی که او به ناگزیر به سویش کشیده میشد این بود که آلنده نمایاننده کمرنگ شدن قدرت آمریکا و افزایش همزمان قدرت شوروی است. بیش از آن، روابط شیلی - آمریکا در معرض خطر بود. ظهور آلنده این پتانسیل را داشت تا بر موضع آمریکا در تمام جهان تاثیر بگذارد. کیسینجر در یک کنفرانس خبری گفت: «فکر نمیکنم باید خودمان را فریب دهیم که تسلط آلنده بر شیلی مشکلات گستردهای برای ما به وجود نمیآورد.» چنانکه میدانیم، برای کیسینجر مهم نبود که آلنده به شکل دموکراتیک انتخاب شده است. یافتن منتقدانی که برای آنها این حقیقت واحد موجب تفاوتهایی شد (نگرش مطلقگرایانه غیرمداخلهگرایانه) دشوار نیست. آلنده شاید یک مارکسیست - حتی لنینیست - بوده است اما یک انقلابی خشن نبود. او ظاهرا متعهد بود که از طریق ابزارهای دموکراتیک و مسالمتجویانه به اهداف خود دست یابد و در این زمینه، او بارها بر تمایز خود از کاسترو تاکید کرد. بهطور مثال، «سیمور هرشِ» روزنامهنگار، نگرانیهای کیسینجر در مورد دیکتاتوری دوم مارکسیستی در آمریکای لاتین را «مضحک» خواند «... با توجه به استقبال شایسته آلنده برای شکست در انتخابات ۱۹۵۸ و ۱۹۶۴ و تعهد درازدامن به حکومت دموکراتیک.» هر رئالیستی فورا به این مساله پاسخ میدهد که آلنده فقط تا زمانی «دلپذیر» بود که قدرت را به دست نداشت یا تا زمانی که مخالفانش به محض دستیابی او به قدرت در برابرش نایستادند و اینکه سخنانش، ایدئولوژی خاص مارکسیستیاش افترایی بود بر «تعهد او به حکومت دموکراتیک.»
کیسینجر - یک واقعگرای تمامعیار- در خاطرات خود خاطرنشان میساخت که پس از آنکه آلنده رئیسجمهور شد، وی به رجیس دبرا گفت «در مورد دولت بورژوایی، در همین لحظه، ما به دنبال غلبه بر آن و سقوط آن هستیم.» آلنده میان «دموکراسی مردمی» و «دموکراسی بورژوایی» تمایز مینهاد تا جایی که مجبور شد در چارچوب محدودیتهای حکومتهای بورژوایی عمل کند، این عمل فقط «برای زمان حال» و خارج از «ضرورت تاکتیکی» بود. هدف همیشه «سوسیالیسم مارکسیستی کاملا علمی بود.» آلنده بهعنوان یک «سوسیالیستِ معروفِ میانهرو» توصیف میشد که در چارچوب «چپ شیلی» درست بود، هرچند توصیف سفیر دیویس از او بهعنوان «همه چیز برای همه انسانها» احتمالا به این عبارت نزدیک است. او ماهیتا یک سازشگر بود اما تا جایی که سازشها با «چپ» موافق باشد. ارزش آن را دارد که در مورد «اعتدال» آلنده اندکی مکث کنیم. آلنده در برابر اعضای رادیکالتر حزبش ایستادگی کرد. او آماده کار کردن با مارکسیستهایی بود که در شرایط جامعه شیلی میانه روهای واقعی بودند. آنها درصدد دنبال کردن مسیری دو مرحلهای به سوی سوسیالیسم بودند: اولین مرحله همکاری با طبقه متوسط برای به زیر کشیدن آریستوکراسی زمیندار بود. اگر آلنده مایل به همکاری با کمونیستها بود، آنها مایل به همکاری با دموکرات مسیحیها و دیگر میانهروها بودند. از سوی دیگر، حزب سوسیالیست آلنده یک فلسفه تک مرحلهای دستیابی به قدرت و اجرای فوری سوسیالیسم را اعلام کرد. این اختلاف موجب نارضایتیها و شکافهایی در ائتلاف آلنده شد؛ آنهایی که در سمت چپ وی بودند فورا با هر وسیلهای خواستار انقلاب شدند و خشونت همواره برای آنها یک گزینه بود. اگر او قدرت و اقتداری را که میخواست، تضمین میکرد آیا آلنده «معتدل» میتوانست عناصر خشنتر در درون حزب خود را کنترل کند؟ آیا اساسا او چنین چیزی را میخواست؟