تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

کیسینجر این حقیقت را نادیده می‌گیرد که چندین رئیس‌جمهور در «تاریخ دراز دموکراتیکِ» شیلی تنها پس از کسب اکثریت نسبی آرا به قدرت رسیدند و البته به آن دسته از روسای جمهور آمریکا اشاره نمی‌کنم که خودشان با اکثریت نسبی و نه مطلق برگزیده شدند. وودرو ویلسون به رئیس‌جمهوری با ۴۲ درصدِ آرا تبدیل شد و آبراهام لینکلن به رئیس‌جمهوری با کمتر از ۴۰ درصدِ آرا.

در هر صورت، کارزار ریاست جمهوری سال ۱۹۷۰ با آرای ۴ سپتامبر خاتمه نیافت. از آنجا که هیچ کاندیدایی اکثریت مطلق به دست نیاورد، کنگره در ۲۴ اکتبر رئیس‌جمهور را برگزید و واشنگتن زمان کافی داشت تا کیفِ پُر و پیمانِ حقه‌های کثیف خود را باز کند: از تلاش برای رشوه دادن به سیاستمداران گرفته تا ترغیب و تشویق کودتاهای نظامی اما زمان برای واشنگتن آنقدر کافی نبود که در مورد عواقب کاری که انجام می‌دهد تامل کند. آلنده چگونه می‌توانست اول شود؟ گفته شد که او هم از نتیجه غافلگیر شد. در مورد نیکسون، او از خود بی‌خود شد، خشمگین شد و به تمام طرف‌ها سخت می‌تاخت و از این و آن انتقاد می‌کرد و کیسینجر عصبانی بود. دموکراسی یا غیر آن، بالاخره کاری باید انجام می‌شد. دیگر زمانی برای تحلیل دقیق وجود نداشت، اما طرح‌ها همچون تُخم مارهای سمّی روی هم تلنبار می‌شدند. خوشایندترینِ این طرح‌ها همانا دادن رشوه به اعضای کنگره شیلی برای رای دادن به آلساندری بود با این درک که به محض انتخاب، کناره‌گیری کرده و زمینه را برای بازگشت قانونی فرای به قدرت هموار کند. این ایده بسیار پیچیده بود، با تکه‌های فراوانی که باید به درستی در جای خود قرار می‌گرفت، طرحی که «برنامه رود گلدبرگ» نامیده شد و به سرعت راه به ناکجاآباد برد. معلوم شد که سیاستمداران شیلی آنقدر فاسد نبودند که بلافاصله همکاری کنند. تنها آلترناتیو واقعی یک کودتای نظامی بود و در حالی که تلاش برای کودتا به طرز ناامیدانه‌ای شکست خورد، این به مثابه زشت‌ترین قسمت در کل تاریخ روابط آمریکا- شیلی باقی ماند. بدتر از جرم، این یک خبط و خطا بود، نشانه‌ای از ترس که کاخ سفید را در بر گرفته بود. کوری، سفیر آمریکا، دوست وفادار فرای، در گزارشی تند و تیز اعلام کرد: «بوی مُرده از شیلی می‌آید، خروش دموکراسی رو به افول است». حتی این سوسیال دموکراتِ کندی-جانسونی یک کمونیسمِ غیرقابل انعطافِ شوروی‌گونه را برای آینده شیلی پیش‌بینی کرد. تراژدی کوری این بود که می‌دید موضع اصلاحیِ لیبرالش با شکست دموکرات مسیحی‌ها در برابر دیدگانش دود شده و به هوا رفت؛ انتخابات ۱۹۷۰هیچ دلیلی برای پافشاری برای او نگذاشت. همین را می‌توان در مورد تمام لیبرال‌های دوران جنگ سرد آمریکا گفت که حامل سنت‌های فرانکلین روزولت، هری ترومن و جان کندی و ناامید از یافتن راه حل‌های اصلاح‌طلبانه برای خنثی کردن جذابیت توتالیتاریسم کمونیستی بودند. این مساله برای مردانِ در قدرت در واشنگتن در سال ۱۹۷۰، که لیبرال‌های جنگ سرد نبودند بلکه محافظه‌کاران ملی‌گرایی بودند که بی توجه به هر ضرورتی برای اصلاح بودند، آسان‌تر بود. در ۱۵ سپتامبر، نیکسون با کیسینجر، دادستان کل «جان میشل»، و ریچارد هلمز مدیر سیا دیدار کرد و در نهایت پنهان‌کاری به سیا دستور داد تا طرح یک کودتا را در نظر داشته باشد، هرچند هیچ‌کس در آن اتاق هیچ سرنخی از شرایط داخلی شیلی، تفکر ارتش شیلی یا اینکه آیا اساسا چنین طرحی محتمل است یا نه، نداشت. اگرچه کوری هم به اندازه هرکس دیگری در مورد عواقب ریاست‌جمهوری آلنده نگران بود، اما چیزهایی در مورد حقایق روی زمین و حقایق ملموس می‌دانست و قانع شده بود که چنین کاری میسر نیست. اما کیسینجر او را به‌عنوان «موشک هدایت نشونده» نادیده گرفت و به کناری زد و توصیه‌اش نادیده گرفته شد.