ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
در حالی که بسیاری از زنان چینی قدرت دوفاکتویی را به مثابه نایبالسلطنه یا قدرتی در پشت پرده تاج و تخت به نفع فرزندان یا شوهرانشان اعمال میکردند، اما امپراتریس «وو» مصمم بود که بهعنوان امپراتوری راستین حکم براند و بهطور فزایندهای قدرت خودمختار و مستقل خود را در انظار عموم به نمایش میگذاشت. وقتی امپراتور او را به سحر و جادوگری به مثابه ابزاری برای خارج شدن از زیر سلطه و سیادت خود متهم کرد، «وو» به مقابله با امپراتور پرداخت و او را واداشت تا تمام اتهامزنندگان را سر به نیست کرده و تمام هواداران خود را از دربار تصفیه کند.
«وو» با احیای برخی مراسم کهن که به واسطه آنها به خود و همسرش افتخار میبخشید، دربار را شوکه کرد و پایتخت را از «چانگان» به «لویانگ» منتقل کرد تا از دست ارواح بسیاری از مخالفانی که در آنجا آنها را کشته بود، بگریزد. امپراتریس «وو» وارث تاج و تخت را مسموم کرد سپس فرزند خود را که در اصل ولیعهد دوم بود، به تاج و تخت رساند. این امر موجب شد اتهام توطئه برای غصب مقام امپراتور روانه او شود به این معنا که ولیعهد دوم که فرزند «وو» بود به دنبال غصب مقام پدر تاجدار خود است. این در حالی بود که پدر تاجدارش تبعید و مجبور به خودکشی شده بود. وقتی در نهایت همسر «وو» یعنی امپراتور در سال ۶۸۳ درگذشت، او [امپراتریس «وو»] دستور داد جانشین امپراتور (یعنی سومین پسرش) «ژونگ زونگ» از تاج و تخت به زیر کشیده شده و دستگیر شود.
تعجبی ندارد که ظهور این امپراتریس موجب شورش آشکاری در سال ۶۸۴ از طرف گروهی از آریستوکراتهای تانگ شد که خانوادههایشان به دست «وو» تنزل مقام داده شده و بیاعتبار شده بودند. امپراتریس به سرعت دست به کار شد و این قیام را سرنگون کرد و سپس با برقراری شبکهای از جاسوسان و خبرچینانی که با اعلام توطئهها پاداشهای گزافی میگرفتند حکومت وحشت را علیه کل طبقه نجیبزادگان اعلام کرد. پلیس مخفی «وو» درگیر در انجام کاری شد که «کشتارهای فراقانونی» گسترده نامیده میشد و زمانی که حکومت وحشت مسیر خود را طی میکرد، «وو» به مقامهای پلیس مخفیِ خود چشم دوخت و دستور اعدام آنها را هم صادر کرد چرا که اعتمادی به آنها نداشت. این باعث شد وی در سال ۶۹۰ تاسیس سلسله جدید «ژو» را اعلام کند که فقط به نام خود و نه هیچ مردی از بستگانش حکمرانی کرد. امپراتریس «وو» برخی سیاستهای پوپولیستی را دنبال کرد از جمله: مالیات و بیکاری را کاهش داد، هزینهها و اسرافهای گزاف عمومی را قطع کرد و از کهنسالان و فقرا حمایت کرد و کمکهایی میانشان توزیع میکرد. او همچنین نگارش تاریخ زنان چین را ترغیب و تشویق کرد، وظایف مربوط به عزاداری برای مادران را افزایش داد و مادر خود را به مثابه «وارث امپراتریس» در نقطه کانونی قرار داد. او موفق به اجرای یک انقلاب اجتماعی شد تا جایی که تعداد زیادی از آریستوکراتهای تانگ و علمای کنفوسیوسی که نظام اداری کهن را پر کرده بودند، کشت. با این حال، او به جای آنها نه کادرهایی از افراد معمولی اما با استعداد که مجموعهای از گزینههای مورد علاقه و متملقان و چاپلوسان را جایگزین کرد که میتوانست با وجود آنها از نظام آزمونگیری و الزامات آموزشی رهایی یابد. مشخصه پایان سلطنت او هم نوعی عرفانگرایی بود؛ مجموعهای از عشاق (که غالبا به احساسات مذهبی او وصل بودند) و حامیان رشوهخوار و خودفروشی که «وو» تلاشی برای کنترل آنها به خرج نمیداد. او که تقریبا ۸۰ ساله شده بود در نهایت با توطئهای از قدرت کنار گذاشته شد که موجب بازگشت ژونگ زونگ و سلسله تانگ به قدرت شد. رفتار امپراتریس «وو» مشخصه معمول تمام حاکمان چینی بود و اخلاقگرایان کنفوسیوسیِ بعدی از او با عنوان «حاکمی واقعا بد» یاد میکردند. اما او نه اولین و نه آخرین حاکم چینی بود که مستبدانه رفتار میکرد و حکومت گستردهای از ترور را علیه نخبگان رژیم خود به راه انداخت. بیشتر شاهان اروپایی به شیوه قانونمندتر رفتار میکردند اگرچه رفتارشان با دهقانان و دیگر تودههای مردم اغلب ستمگرانهتر بود. ظهور امپراتریس «وو» همچنین عقبگردی برای توانمندسازی زنان چینی بود زیرا نویسندگان بعدی او را به مثابه نمونهای از «چیزهای بد» یاد میکردند که زمانی رخ داد که زنان وارد سیاست شده بودند. امپراتور مینگ پلاکی فلزی در کاخ خود برافراشته بود که به خودش و جانشینانش علیه دسیسههای زنان دربار هشدار میداد. این زنان به عمل تقلا برای نشاندن فرزندان یا همسرانشان به مسند قدرت از پشت پرده بازگشته بودند.
منشور آسمان
تلاش امپراتور «وو» برای تسخیر تاج و تخت و خلق سلسلهای خاص خود این سوال را مطرح میکند که چگونه پادشاهان چینی در وهله اول مشروعیت به دست آوردند. توماس هابز در «لویاتان» استدلال میکند که حاکمیت، مشروعیت خود را از قراردادی نانوشته به دست میآورد که به واسطه آن آحاد افراد از آزادی طبیعیشان به میل خود در میگذرند تا حق طبیعی خود برای زندگی را تضمین کنند؛ زندگیای که در غیر این صورت با «جنگ همه علیه همه» مورد تهدید قرار میگیرد. اگر «گروه» را جایگزین «فرد» کنیم، روشن است که بسیاری از جوامع پیشامدرن – از جمله چین- بر مبنای چنین قرارداد اجتماعیای عمل میکردند.