....و چه نامی میتوان بر امروز نهاد
من بیش از این پیش نمیروم / من از آنچه انجام دادهام در هراسم / جرات نگاه دوباره به آن را ندارم *
شما بهعنوان یک انسان از این حق برخوردارید که کاملا وحشت کنید. خطر یک جنگ هستهای، یک بیماری همهگیر، بلایای طبیعی، سیاستمداران بیمار یا حتی حمله احتمالی موجودات فضایی. حال چگونه میتوانید بر وحشت خود غلبه کنید؟ پاسخ این است که کار چندانی از شما برنمیآید جز اینکه «مزامیر» بخوانید یا خود را به هر شکل ممکن یا با هر چیزی تسکین دهید. شاید هم تصمیم بگیرید که مرزهای خاکی خود را تغییر دهید که البته این هم کمکی به شما نخواهد کرد. اما میتوانید به خود این امیدواری را بدهید که دوران پایان جهان زیست میکنید و ترسها، استرسها و فوبیاهای شما چندان به طول نخواهد انجامید؛ در نتیجه یک قطعه موسیقی جاز از «کالین ولون» یا «بندیکت یانل» انتخاب کنید و بنشینید کمیکبوکهای «گی دولیل» را بخوانید. خب از آنجا که میدانیم هیچ اطمینانی به اینکه بتوانید خود را آرام کنید وجود ندارد پس بیایید خود را جای شخص دیگری قرار دهید. تصور کنید که برای مثال شما در بنین یا آفریقای مرکزی زندگی میکنید و جدای از بخت بد اقتصادی، چرخه بیپایان جنگهای داخلی و کودتا، زندگی شما تشکیل شده از قحطیهای فصلی، کمبود مواد غذایی و سادگی آرامبخش مرگهای جمعی از امراضی چون ابولا، ایدز و... اینکه جای چنین کسی نیستید هم پاسخ نمیدهد پس به برلین بیندیشید!
۱۹۳۳ یا ۲۰۱۹ هیچ تفاوتی نمیکند، شما دو راه بیشتر پیش رو نخواهید داشت؛ اول اینکه فاشیستها (ناسیونالیستها، دیگرستیزان و...) را به آغوش بکشید یا به دلیل داشتن موهای قهوهای و دوستان سرخ دست به مهاجرت بزنید. جواهراتتان را ببلعید، کتابها و نوشتههایتان را قبل از کتابسوزان، خودتان خمیر کنید و مانند شخصیتهای «آرت اشپیگلمان» نقاب موش بر چهره، چمدان برگیرید و ترک خانه کنید. اما؛ یک لحظه صبر کنید! تا به حال چند بار این فرار را برای چند نسل انجام دادهاید؟ اینکه هر زمان خود را در سرزمینی دیگر، در میان دیگران پنهان کنید و برای چند سال از غربت به شکوههای بیشمار بیفتید ولی در انتها به آنچه دیگران خانه نام نهادهاند بازگردید اما حسی از اندوه برای مه، قلعههای قرون وسطایی و بارانهای بیپایان گلوی شما را خراش دهد. آنگاه است که درمییابید شما در میان هموطنان خودتان هستید که عنصر خارجی محسوب میشوید؛ یک مهاجر!
این افسانه دموکراسی هلنی – آتنی که خود را جهانی متمدن در برابر آنچه بربر مینامیدند (خواه اقوام آسیایی، خواه هر آنچه برایشان ناآشنا بود) و حدود تنگه بسفر را پایان مدنیت و آغاز جهالت میدانستند خود نشان از تعریفی دارد که بعدها هم رومیان آن را سلاحی در برابر گوتها، نورماندها، گالها و سلتها قرار دادند. حال به این بازگردیم که آنچه از آن بهاصطلاح دموکراسی کلاسیک باستان عملا وجود داشته است چیزی جز رایگیریهایی بیسروته و مهندسیشده طبقات بالا نبوده که به نقل از «خوسپ فونتانا» از درونشان دیکتاتوریهای اصطلاحا نان و سیرکی در میآمد. پس انتخاب حزب نازی و آدولف هیتلر، موسولینی و سیاهجامگانش، نایجل فاراژ و عربدهکشان برگزیتش و صد البته دونالد ترامپ و کلاهقرمزهای هوادارش چیزی نخواهند بود جز تکرار تاریخ کلاسیک جهان پیشامسیح.
در جوامع مسیحی شرق (امپراتوری بیزانس) و غرب (خرده پادشاهیهای فئودال، حکمرانی کارولنژی، امپراتوری مقدس روم و پادشاهی انگلستان) هم مواجهه با دیگر ادیان و اقوام که خود را در رشته جنگهای صلیبی و آزار سیستماتیک یهودیان یا ادیان و باورهای پیشامسیحیت نشان میداد، بخشی از نبرد برای ارزشهایی بود که به آن وامدار بودند (خواه اجتماعی یا خواه مذهبی) و آن را پاسداری در مقابل آنچه عنصر خارجی تهدیدآمیز بهشمار میآوردند، میدانستند.
شاید دلیل وحشت شما در همین باشد که هر کجای تاریخ هم که قرار گرفته باشید باز یک عنصر اگر نگوییم خارجی که ناهمگن به حساب میآیید. اما ناهمگن نسبت به چه جمعیتی؟ یکی از بازماندگان حکومت وحشت خمرهای سرخ بعدها به یاد میآورد که اگر نگهبانان اردوگاههای کار آنقدر به آنها سخت نمیگرفتند، بر پایه عنصر تکرار و تقدیرپذیری شاخه ترواده از مذهب بودیسم آنها حاضر بودند تمام گذشته خود را (اینکه پزشک، مهندس، دانشجو و... بودند) به فراموشی بسپارند و با اشتیاق به برنجکاری روی بیاورند و یک زندگی بدوی را در «سال صفر» پذیرا شوند. آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان یا آنگونه که آلمانیها و صدالبته موج بیشمار پناهندگان افغان، سوری و دیگران «ماما مرکل» مینامندش از خیزش نیروهای تاریکی سخن گفته است. در «جزیره» اما بانوی سیاستمدار دیگری حیات سیاسی و خانه شماره ۱۰ داونینگاستریت را بر سر قمار برگزیت باخته است. پیش از انتخابات پارلمانی اروپا نگاه مهم بین دو قطب برلین و بروکسل و دو جریان سیاسی نوظهور پاندول میشد. در یک سو، یک یونانی پرشور ایستاده بود که روزگاری بهعنوان وزیر اقتصاد دولت مردمی سیریزا در کنار آلکسیس سیپراس دولتهای قدرتمند اروپا را که یونان را در میان بدهیها و وامهای بیشمار و ناامیدی ملی رها ساخته بودند به چالش کشیده بود؛ یعنی «یانیس واروفاکیس» با جریان نوبنیاد چپگرایش «جبهه نافرمانی واقعگرایانه اروپا» و در سوی دیگر در بروکسل مرد میانسال ژولیدهای با اتاق فکر خودساختهاش با نام نامانوس «جنبش». کسی که او را تا همین چندی پیش نه تنها استراتژیست ارشد کاخ سفید که در اصل خالق سیاستهای آلت – رایتی (جنبش نوین ناسیونالیستی سفیدپوستان) میدانستند که از درونش میلیاردر رئالیتیشوها توانست راهش را به اتاق بیضی کج کند. «استیو بنن» امروز چتری برای گروههای عوامگرای اروپایی شده است. برآیند این دو نیرو است که آینده سیاست عمومی اروپا و شاید جهان را شکل میدهد که هر کشور و اقلیمی با چنین جریانها یا مردمانی تکثیر میشود. انتخابات اخیر به اثبات رساند که «استیو بنن» بهتر از هر فرد دیگری در زمین سیاست نهتنها آمریکا و اروپا که آنچه از جهان ما باقی مانده همانند دارک ویدر کنترل نیروهای تاریکی را در دست دارد.
اینکه از درون این جعبه پاندورای نزاعهای سیاسی بابلگونه برلین به دوران دهه ۳۰ میلادی چه چیزی بیرون میجهد را شما نمیدانید؛ حتی اگر میدانستید هم کمک چندانی به شما نمیکرد.پس اگر میتوانید از ترس خود اندکی بکاهید، ذهن خود را به یک صبح تعطیل بارانی (هر چقدر هم که در این زمان از سال عجیب باشد) در هر جای ممکن و هر حالتی بسپارید؛ برای مثال خط قطار سریعالسیر لندن – کینگستون را در میان جنگلها نظاره کنید. کمکم نوای قطعه لارگو از «کنسرتو پیانو شماره ۵» اثر یوهان سباستین باخ و البته با اجرای «گلن گولد» آسمان و زمین را تسخیر میکند.ممکن است همچنان تغییری در شما به وجود نیامده باشد یا به آرامش نرسیده باشید.در این صورت هم باز جای نگرانی نیست چون شما بهعنوان یک انسان از این حق برخوردارید که کاملا وحشت کنید.
*بخشی از نمایشنامه «مکبث» اثر ویلیام شکسپیر