«بی نظمی» جدید جهانی
اما تاریخ همواره چیزی بیش از روایت اجماع است؛ تاریخ لااقل تا حدودی روایت اختلاف و اصطکاک نیز هست. ترکیب موفقیت و ناکامی، نظم و بینظمی در آثار «بول» جنبهای محوری دارد. چنانکه از سوی عنوان این کتاب بر میآید، تاریخ در هر لحظهای و در هر عصری نتیجه تعامل متقابل میان نیروهای «جامعه» و «هرجومرج»، «نظم» و «بینظمی» است. تاریخ توازنی است میان این دو، میان جامعه و هرجومرج که خصلت غالب هر عصری را تعیین میکند. این یک مفهوم چارچوب بندی شده مفید برای شناخت و درک جهان است. در هر لحظهای، تاریخ تصویری لحظهای [snapshot] از مسیر یا جریان اوضاع بهدست میدهد و اگر تصاویر و عکسهای مفید ذخیره شوند و از روزها، ماهها یا سالها قبل کنار هم گذاشته شوند، تصویر متحرکی از روندها را بهدست میدهد. قبل از اینکه جلوتر برویم، لازم است روشن کنیم که برای اینکه نظمی وجود داشته باشد چه چیزی لازم است. در اینجا میخواهم به هنری کیسینجر و کتاب او «نظم بازیابی شده» اشاره کنم. این کتاب حدود ۶۰ سال پیش منتشر شد و مبتنی است بر رساله دکترای کیسینجر؛ چیزی که باعث میشود هر دانشجوی فارغالتحصیلی اندکی مکث کند. این کتاب که مملو است از پرترههای زنده، به سبکی شگفتانگیز نوشته شده؛ کتابی که میان تاریخی خاص و درسهای بزرگتر در رفت و برگشت است. کیسینجر در مورد ساختن یک نظم جدید بینالمللی مینویسد، در مورد جهانی که تا حد زیادی پس از جنگهای انقلابی و ناپلئونی در اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ دچار رستاخیز شده است. این کتاب، تاریخ نظم اروپایی بینالمللی است که در کنگره وین به رسمیت شناخته شد- گردهماییای در سال ۱۸۱۴ و ۱۸۱۵ که وزرای خارجه بریتانیا، فرانسه، پروس، روسیه و اتریش برای شکل دادن به آینده اروپا با هم دیدار کردند- و طی بیشتر قرن ۱۹ به بقای خود ادامه داد.
کنگره وین بهعنوان نمونهای اولیه از تلاش برای ترویج و ارتقای صلح و ثبات قابل توجه است. محصول نهاییاش شامل برخی از ترتیبات سرزمینی، مبادله زمین، شناسایی حاکمان راستین و ... بود. این کنگره همچنین به خاطر آنچه که انجام نداد هم قابل توجه است. درحالیکه کنگره وین برای چند دهه به تقویت صلح در اروپا کمک کرد اما در نهایت در بحبوحه ظهور جنبشهای انقلابی «در» درون یا «پیرامون» چند تن از مشارکتکنندگانش کاری از پیش نبرد؛ توازن درحال تغییر قدرتی که هم بازتاب ظهور پروس (و بعدها آلمان) بود و هم محو شدن و ناپدید شدن نهایی چند امپراتوری. این مساله شایسته برجسته شدن است زیرا یادآور این است که چگونه نظمها میتوانند به پایان برسند یا تبدیل به بینظمی شوند. مفید است که مفهوم نظم را تفکیک و آن را به ضروریترین عناصرش تقسیم و خرد کنیم. یک عنصر حیاتی نظم، مفهوم «مشروعیت» است که از سوی کیسینجر اینگونه معنا شده: «موافقت بینالمللی در مورد ماهیت ترتیبات قابل اجرا و اهداف مجاز و روشهای سیاست خارجی.» به این ترتیب، «مشروعیت» ایدهای بزرگ است زیرا نه تنها معرف قواعد روابط بینالمللی است (چه چیزی دنبال شود و چگونه و اینکه چگونه این قواعد تنظیم و اصلاح شوند) بلکه بازتاب دامنه پذیرش آن از سوی بازیگرانی با قدرت واقعی است.
در اینجا باز خاطر نشان میکنم: «هیچ نظمی بدون ایمنی فیزیکی در برابر تهاجم و تجاوز امن نیست.» از این رو، کیسینجر که ۶۰ سال پیش در مورد یک دنیای بسیار متفاوت مینوشت، روشن ساخت که نظم هم به وجود حاکمان و هم ترتیباتی برای اداره روابط بینالملل و توازن قدرت وابسته است. «بول» و «کیسینجر» اشتراکاتی دارند. هر دو بهشدت دغدغهشان نظم میان دولتهاست بهویژه قدرتهای مهم یک عصر خاص. نظم نشاندهنده میزان درجهای است که با آن کشورهای دارای قدرت چشمگیر ترتیبات یا قواعد موجود را برای انجام روابط بینالمللی و سازوکارهای دیپلماتیک برای تعیین و اصلاح آن قواعد میپذیرند. نظم همچنین بازتاب و نشاندهنده توانایی آن قدرتها برای پاسخگویی به چالشهای دیگرانی است که چشماندازهای مشترکی [با اینقدرتها] ندارند. بینظمی، آنگونه که از سوی «بول» و «کیسینجر» تشریح شده، بازتاب و نشاندهنده توانایی کسانی است که از ترتیبات موجود برای تغییر آنها [ترتیبات]، از جمله استفاده از خشونت، ناراضی هستند. این تاکید چندان شگفتیآور نیست. در مجموع، رقابت قدرتهای بزرگ، هماوری قدرتهای بزرگ و نزاع قدرتهای بزرگ تشکیلدهنده بیشتر آن چیزی است که به آن تاریخ میگوییم. این برای قرن ۲۰ کاملا مصداق داشت؛ قرنی که معرفهاش دو جنگ جهانی و جنگ جهانی سومی است که همچنان تا حد زیادی در مرحله «سرد» مانده است.
نظم را به این طریق میتوان درک کرد یعنی نشان دادن تلاشهایی از سوی دولتها برای عدم استفاده از نیروی نظامی جهت دستیابی به اهداف سیاست خارجی. آنچه به این نگاه پیوسته است این است که نظم احترامی است برای حق حاکمیت و به گونهای تعریف شده که به دولتهای «همجنس» (و حکومتها و رهبران مسوول آنها) اجازه دهد آنچه که خشنودشان میسازد را در درون مرزهایشان انجام دهند. این نزدیک به چیزی است که به منزله نگرش کلاسیک به نظم بهتر ادراک میشود. فرضیه این رویکرد این است که هدف اصلی سیاست خارجی هر دولتی باید تاثیرگذاری بر سیاست خارجی دولتهای دیگر باشد تا ماهیت جامعهای که سرپرستیاش را در دست دارند. چنانکه جلوتر بحث خواهد شد، بر سر این تعریف از نظم اشتراکی جهانشمول وجود ندارد؛ بر عکس، این برای کسانی که مرزهای موجود را نمیپذیرند «بس زیاد» است و برای کسانی که نگرانیشان بیشتر در مورد آن چیزهایی است که در چارچوب مرزهایشان رخ میدهد (به هر کجا که کشیده شوند) «کافی» است.
ارسال نظر