بخش نوزدهم
افسانه «نوسازی اقتدارگرا»
ایالاتمتحده تاکنون تاثیرگذارترین بازیگر جهانی بوده است اما ظرفیتش برای مطیع کردن یا ترغیب دیگران به ارادهاش بسیار کاهش یافته است. با این حال، هیچ قدرت دیگری علاقهای به پذیرش بار مسوولیت اخلاقی ندارد. نتیجه، ورشکستگی هنجاری در جهان است. گرایش مهمی در میان برخی مفسران غربی در مورد اینکه آیا ظهور چین امری پایدار است یا خیر وجود دارد.
فشار دائمی در درون نخبگان حاکم و طبقه متوسط برای حرکت به سوی مرحله دیگر یعنی مرحله پساصنعتی توسعه اقتصادی وجود دارد. این بسیار چالشآور خواهد بود. چین چیزی بیش از کاریکاتور یک اقتصاد تولیدی کمهزینه و کمارزش نیست. تنوع قابلتوجهی در خدمات و پیشرفتهای عمدهای در تحقیق و نوآوری اتفاق افتاده است. اما چین هنوز کشوری با درآمد پایین تا متوسط است و معلوم نیست که آیا میتواند بدون اینکه به لیبرالیزاسیون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دست یابد به مرحله پساصنعتیسازی جهش کند یا خیر. اگر چنین چیزی رخ دهد، آیا حزب کمونیست بار دیگر میتواند خود را از نو ساخته و خطرات روزافزون برای مشروعیتش را مدیریت کند یا راه همقطار قبلیاش یعنی شوروی را در پیش خواهد گرفت: رکود طولانی بهدنبال فروپاشی رژیم؟
محیط و شرایط بینالمللی هم مهم است. امروز، چهره «برند» غربی به شدت خدشهدار شده است. این برند یک نگرش سیاسی جذاب ارائه نمیدهد؛ نگرشی که نمیتواند الهامبخش چینیهایی باشد که میل به تحرک رو به بالا دارند. اما اگر ایالاتمتحده (بهطور اخص) و اروپا بتوانند اعتماد به نفس خود را دوباره بازیابند، در این صورت غرب میتواند برخی از آن نفوذ هنجاری خود را بازیابد و فشار بر نظام رهبری چین برای در آغوش کشیدن دموکراتیزاسیون میتواند بهطور همزمان افزایش یابد.
نتیجهگیری
اشتباه است که حزب کمونیست چین را یک رژیم اقتدارگرای دیگر و الگوی چین را یک آرمانی سرمایهداری اقتدارگرا بنگریم. تجربه چین از نوسازی درسهای مهمی را برجسته میکند اما این درسها، درسهایی نیستند که بتوان آنها را آشکارا نشان داد:
اول، حزب کمونیست موفقیت خود را بیش از همه به انعطافپذیری و توانایی سازگار کردن خود مدیون است. این حزب یک رویکرد عمدتا عملگرایانه و غیردکترینی در مورد مدرنیزاسیون را دنبال کرده که طی آن، این حزب شاهکار برجسته ظهور خود را مدیریت کرده درحالیکه به روح کارآفرینی صدها میلیون چینی اجازه ابراز وجود طبیعی را میدهد. اگرچه برنامههای پنج ساله تصور یک رویکرد سیستماتیک و استراتژیک را میدهد اما بیشتر فرآیند اصلاحی چین وضعیتی ابتکاری و بداههوار داشته است. حزب بر تحول و دگرگونی چین بیش از هدایت، اشراف داشته است. دوم، موفقیت اقتصادی چین مبتنی بوده بر لیبرالیزاسیون نه اقتدارگرایی. از اصلاحات تجربه شده کشاورزی در پایان دهه ۷۰ تا توسعه گسترده SMEsها در دهه ۹۰ لیبرالیزاسیون اقتصاد و جامعه چین را دچار انقلاب ساخته و محرک اساسی ظهور و صعود جهانی این کشور بوده است.
سوم، «الگوی چین» برای چین کارگر بوده اما هیچ تضمینی نیست که برای دیگر کشورهای درحال توسعه هم کارگر باشد. پیام محوری آن این است: «هر آنچه کارگر است را انجام دهید.» هر کشوری شرایط و سنتهای خاص خود را دارد و هیچ فرمول سحرآمیزی برای نوسازی کارآمد و موثر وجود ندارد. در این وضعیت، چینیها مصمم به احتراز از اشتباهات- و تکبرهای بیجای- اجماع واشنگتنی مرده هستند.
در نهایت، مهم است که دو روایت خلاصهشده در آغاز این بحث را به چالش بکشیم یعنی روایتی که میگوید چین «به ناگزیر» آمریکا را بهعنوان رهبر جهان پشتسر خواهد گذاشت و روایتی که براساس آن، این کشور اگر میخواهد موفقیت خود را حفظ کند باید برداشتهای غربی از دموکراسی و حاکمیت قانون را جذب و هضم کند. این تبیینات جبرگرایانه بیشتر در مورد کسانی سخن میگوید که مدافع آنها هستند تا واقعیات چین معاصر. هر چه مردمان چین بیشتر ترقی کنند و تحصیلکردهتر شوند، فشارها برای لیبرالیزاسیون سیاسی هم افزایش بیشتری خواهد یافت. با این حال، هرگونه اصلاحات دموکراتیک احتمالا بازتاب الگوها و ارزشهای چینی خواهد بود تا غربی. در این معنا، مفهوم «الگوی چین» به حیات خود ادامه خواهد داد اما در قالبی بسیار متفاوتتر از آنچه در گفتمان امروز تصور میشود.
بخش دوم
چین و نظم بینالمللی
دیباچه
آنچه در این بخش میخوانید بخشی از مطالعه گستردهتر RAND در مورد آینده نظم بینالمللی لیبرال پساجنگ جهانی دوم است. این پروژه مبانی تئوریک و تاریخی نظم، وضعیت فعلی آن و چشماندازهایش و انتخابهای سیاسی برای آینده را بررسی میکند. این مجموعه تحلیلی است از رویکرد چین به نظم چندجانبه و برداشتهایی از این تحلیل را برای آینده سیاست آمریکا بهدست میدهد.
این مطالعه در واقع خصلت و آینده احتمالی مشارکت چین در نظم بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم را ارزیابی میکند. در دوران مائوئیستی، چین همواره یک ژست خصومتطلبانه با نظام بینالمللی داشت. با این حال، از زمان آغاز اصلاحات و دوران بازگشایی به سوی جهان خارج در اواخر دهه ۷۰، مسیر سیاست چین در مورد نظم پساجنگ سیاستی حمایتآمیزتر شده است. این کشور به صدها موسسه برجسته پیوسته، به شکل تدریجی حمایت مستقیم و غیرمستقیم خود از بسیاری از فعالیتها و هنجارهای چندجانبه را تقویت کرده و تعهد به افزایش نقش خود در حکمرانی جهانی را افزایش داده است.
ارسال نظر