پیشنهاد استفان والت نظریهپرداز مشهور روابط بینالملل به دولت ترامپ
آمریکا کیسینجر دوم میخواهد
شما برای آشنایی با این موضوع میتوانید به کتابهای جنگ پلونزی توسیدید، لویاتان هابز و کتاب علوم سیاسی نوشته نویسنده باستانی هندوستان کواتیلیا مراجعه کنید. درباره این موضوع همچنین میتوانید به نویسندههای مدرن و امروزی همچون ای.اچ کار، هانسجیمورگنتا، ربرات گیلپین و کنت والتز رجوع کنید. با وجود تاریخ طولانی و مشخص این عقیده، هنوز مشخص نیست که چرا این ایده ساده از سوی نخبگان آمریکا فراموش شده است.
به جای آنکه بپرسید چرا روسیه و چین با یکدیگر اینگونه همکاری میکنند یا ایران دارای شرکای مختلف در خاورمیانه است، این فرض را پذیرفتهاید که چون آنها دارای دیدگاههای مشترک ضدآمریکایی و از همبستگی ایدئولوژیک برخوردار هستند، با آمریکا مخالفت میکنند. بهدلیل این فراموشی است که رهبران آمریکا ناآگاهانه دشمنان آمریکا را در کنار یکدیگر قرار میدهند و فرصتهای اساسی را برای از هم گسیختن اتحاد آنها از دست میدهند.
منطق اصلی پشت تئوری توازن قوا (یا اگر تمایل دارید که آن را تئوری توازن تهدید بخوانید) بسیار ساده است. برای اینکه هیچ حکومت جهانی برای محافظت از کشورها از یکدیگر وجود ندارد، هرکسی بر استراتژیهای خود تکیه میکند تا از مغلوب شدن یا سایر خطرها احتراز کند. هنگامی که کشوری با یک قدرت یا کشوری متخاصم روبهرو میشود، کشور نگران میتواند مقدار بیشتری از منابع خود را بسیج کند یا اینکه به اتحاد با دیگر کشورهایی برود که با خطری مشابه روبهرو هستند و این به آن خاطر صورت میگیرد تا توازن بیشتر و مطلوب موردنظر خود را بهدست آورد.
در موارد زیادی، تشکیل یک ائتلاف متوازن شاید نیاز به دولتی داشته باشد که در کنار کشور دیگری قرار بگیرد که آن کشور پیشتر بهعنوان دشمن تلقی میشد یا اینکه حتی ممکن است در آینده برای آن کشور بهعنوان رقیب منطقهای مطرح شود. به همین دلیل بریتانیا و ایالاتمتحده با اتحاد جماهیر شوروی متحد شدند تا نازیهای آلمانی را شکست دهند و وجود نازیها موجب شد تا بهطور موقت این دو کشور ترس از کمونیسم را کنار بگذارند و با کمونیستها متحد شوند. شاید به همین منظور است که چرچیل گفته است: اگر هیتلر قصد داشته باشد جهنم (شوروی) را اشغال کند ما باید با شیطان (استالین) همپیمان شویم. فرانکلین دلانو روزولت نیز جملهای مشابه دارد و میگوید: اگر قرار باشد با شیطان دست دهد تا بتواند رایشسوم را شکست دهد، حتما چنین کاری خواهد کرد. به همین دلیل باید گفت وقتی شما نیاز به متحد دارید دیگر زیاد حق انتخاب یا وسواس ندارید.
نیازی به گفتن نیست که منطق توازن قوا نقش مهمی در سیاست خارجی آمریکا ایفا کرده است، بهویژه زمانی که نگرانیهای امنیتی جدی وجود داشته است. اتحادهای آمریکا در دوران جنگ سرد (یعنی ناتو و نظامهای ائتلافی دوجانبه در آسیا) برای برقراری توازن قوا در برابر اتحاد جماهیر شوروی صورت گرفت و همین دلیل هم موجب شد تا آمریکا با برخی رژیمهای اقتدارگرا در آفریقا، آمریکایلاتین و خاورمیانه و دیگر نقاط جهان دست اتحاد بدهد. به همین ترتیب، ریچارد نیکسون در سال ۱۹۷۲، از ترس افزایش قدرت شوروی مسیر ارتباط با چشمبادامیها را در پیش گرفت. با این حال، بهرغم ریشه و تبار طولانی تئوری توازن قوا، سیاستگذاران و متخصصان اغلب در شناسایی ریشههای توازن قوا در بین متحدان و دشمنان شکست خوردهاند.
بخشی از مشکل، ناشی از گرایش متداول در ایالاتمتحده است که مبتنی بر این فرض است که سیاست خارجی ایالاتمتحده بیشتر با خصیصههای داخلیاش شکل میگیرد (مانند شخصیت رهبران آن، نظام سیاسی و اقتصادی یا ایدئولوژی حاکم در آن)، تا اینکه از شرایط خارجی نشات بگیرد. از این منظر، متحدان طبیعی آمریکا، کشورهایی هستند که دارای ارزشهای مشترک هستند. وقتی افراد از ایالاتمتحده بهعنوان رهبر جهان آزاد سخن میگویند یا زمانی که ناتو تحت عنوان جامعه ترنسآتلانتیک، بهعنوان دموکراسیهای لیبرال توصیف میشود، این نشان میدهد که این کشورها از همدیگر حمایت میکنند و آنها دارای یک چشمانداز مشترک برای نظم جهانی هستند.
البته ارزشهای سیاسی مشترک آنچنان بیارتباط با این مبحث نیستند و برخی مطالعات تجربی نیز نشان داده است که ائتلاف کشورهای دموکراتیک تا حدودی پایدارتر از اتحاد کشورهای اتوکراتیک با یکدیگر یا اتحاد کشورهای دموکراتیک با کشورهای غیردموکراتیک است. با این وجود، فرض بر این است که انتخاب دوست و دشمن براساس مشخصههای داخلی میتواند بهگونهای گمراهکننده باشد.
نخست، اگر بپذیریم ارزشهای مشترک عامل قوی برای اتحاد است، ما احتمالا بیش از اندازه در مورد همبستگی و برخی از ائتلافهای خود غلو کردهایم. ناتو یک مثال مشخص در این زمینه بهحساب میآید: فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مهمترین منطق این ائتلاف را از بین برد و تلاشهای فراوانی برای ایجاد مجموعهای از اقدامات تازه، مانع از تکرار و رشد فزاینده فشارها نشده است. مساله ممکن بود متفاوت باشد اگر کارزارهای ناتو در افغانستان یا لیبی موفق عمل میکردند، اما چنین نشد. مطمئنا بحران اوکراین بهطور موقت سرعت کاهش همبستگی ناتو را آرامتر کرد اما باید توجه کنید که همین همبستگی بهدلیل وجود یک عامل خارجی ادامه پیدا کرده است (ترس از روسیه) و همین عامل موجب شده است که ناتو همچنان در کنار یکدیگر قرار داشته باشد.
ارزشهای مشترک صرفا برای حفظ یک ائتلاف معقول بین ۳۰ کشور در دو سوی آتلانتیک کافی نیست، افزون بر اینکه برخی از کشورهای عضو آن مانند ترکیه، مجارستان و لهستان ارزشهای لیبرالی خود را رها کردهاند، ارزشهایی که مفروضه بقای ناتو محسوب میشود.
دوم، اگر شما سیاستهای توازن قوا را به دست فراموشی بسپارید، احتمالا تعجب خواهید کرد که دیگر کشورها علیه شما متحد شدهاند. دولت جورج دبلیوبوش زمانی که فرانسه، آلمان یا روسیه برای طرح آمریکا درباره اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ روبهروی واشنگتن قرار گرفتند، شگفت زده شد، در حالی که این کشورها میدانستند که سقوط صدام حسین آتش موجود در منطقه را شعلهورتر میکند (و همانگونه که میبینید شد). با این حال رهبران ایالاتمتحده نمیتوانستند درک کنند که چرا این کشورها فرصت حضور در سقوط صدام حسین و کمک به منطقه برای حرکت به سمت دموکراسی را از دست دادند. بعدها اما کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی جورج بوش اقرار کرد: باید بیپرده بگویم «ما صرفا این موضوع را درک نکردیم.»
ارسال نظر