هادی خسروشاهین

مرد کوچک‌اندام با گوش‌های بزرگ در ۲۰ فوریه ۱۹۹۲ در برنامه زنده لری کینگ در سی‌ان‌ان ظاهر شد. شهرتش عمدتا نه از سیاست که از اقتصاد و تجارت می‌آمد. خودش می‌گفت دلارهایش را از انگاره‌‌های جلوتر از زمانش کسب کرده است. مدیرعامل کمپانی بزرگی بود که کامپیوترهای پیشرفته و سخت‌افزارهای به‌روزشده را به مشتریانش تحویل می‌داد.

مصرف‌کنندگان محصولات این کمپانی موسسات یا شخصیت‌های حقوقی عادی نبودند. نیروی دریایی ایالات‌متحده، وزارت دفاع بریتانیا، جنرال موتورز، کمپانی نفتی شل، رولزرویس و ارتش شاهنشاهی ایران در دهه ۱۹۶۰ بخش عمده‌ای از مصرف‌کنندگان کامپیوترهای عجیب و غریب این میلیاردر تگزاسی بودند. موفقیتش در بیزینس آن‌چنان شد که در سال ۱۹۶۸ ارزش هر سهم کمپانی‌اش از ۱۶ دلار به ۱۶۰ دلار افزایش یافت؛ به همین دلیل مجله فورچون او را تگزاسی لقب داد که سریع‌تر از هر تگزاسی دیگری در تاریخ میلیونر شده است. در سال ۱۹۷۹ هم انقلاب اسلامی ایران شهرتش را دوچندان کرد، دلیلش هم آن بود که دو تن از کارمندان او به دلیل تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران گرفتار شده بودند. او به کمک سازمان سیا توانست کارمندان خود را از تهران فراری دهد. اما دلیل حضورش در برنامه لری کینگ به رخ کشیدن این همه موفقیت در تجارت و اقتصاد برای تماشاچیان تلویزیونی نبود. او می‌خواست از طریق این برنامه پرطرفدار، خبری را به آمریکایی‌ها بدهد. او در این برنامه رو به لری کینگ کرد و گفت: می‌خواهم برای انتخابات نوامبر ۹۲ نامزد شوم. همه به سخره‌اش گرفتند، کسی تصور نمی‌کرد «راس‌پرات» در برابر دو سیاستمدار کارکشته جورج بوش از حزب جمهوری‌خواه و بیل کلینتون از حزب دموکرات توانی برای رقابت موثر داشته باشد، آن هم در چارچوب نظام دوحزبی آمریکایی که بخت و اقبال برای پیروزی نامزد مستقل را از هر حیث کاهش می‌دهد. اما خیلی زود ورق برگشت و پرات نشان داد که نه تنها در بیزینس که در سیاست هم حرفی برای گفتن دارد. موفقیت‌هایش آن‌چنان چشمگیر بود که در ۲۵ مه همان سال تصویرش روی جلد مجله تایم نقش بست. تایم برایش تیتر زد: «در انتظار پرات» و این سوال را پیش کشید که پرات در نظرسنجی‌ها پیشر‌و است، اما آیا می‌تواند پیشروی ملت هم باشد؟

پرات ظاهرا ملت آمریکا را جادو کرده بود، در فصل انتخابات مقدماتی آن‌چنان خوش درخشید که توجه همه رسانه‌ها به او جلب شد. او در نظرسنجی گالوپ در ماه ژوئن توانست ۳۹ درصد آرا‌ را به‌دست آورد؛ در حالی که این رقم برای بوش ۳۱ درصد و برای بیل کلینتون ۲۵ درصد بود. او روی موج خشم پوپولیستی توده‌ها از نخبگان سیاسی مستقر در دو حزب سوار شده بود و با شعارهایی نظیر متوازن‌سازی بودجه فدرال، مخالفت با کنترل اسلحه، اجرای دموکراسی مستقیم الکترونیکی، پایان دادن به «برون‌سپاری» در حوزه اشتغال و افزایش مالیات بنزین رگ خواب ملت را در دست گرفته بود. او کمپینش را به کمک نخبگان ناراضی از دو حزب نظیر همیلتون جردن و اد رلینز در ۱۶ ایالت آمریکا برپا کرد و حدود ۳/ ۱۲میلیون دلار از سرمایه‌اش را صرف نبردهای انتخاباتی کرد؛ موفقیت سیاسی او پس از پایان انتخابات مقدماتی هم ادامه یافت. او در اولین مناظره انتخاباتی با رای ۱۹ درصدی مردم بر بوش و کلینتون چیره شد؛ نوار پیروزی‌های او دنباله‌دار بود. پرات در روز انتخابات باز هم همه را شگفت‌زده کرد، رکورددار شد. پرات با کسب ۹/ ۱۸ درصد از آرای مردمی و حدود ۱۹ میلیون رای به موفق‌ترین نامزد مستقل انتخابات از سال ۱۹۱۲ تبدیل شد. او ۳۵ درصد از سبد آرای بوش و کلینتون را از آن خود کرد. در برخی مناطق مثل «ترینیتی کانتی» کالیفرنیا از دو رقیب دیگرش پیش افتاد و در مناطق دیگری نظیر مِین در ایالات نیوانگلند و یوتا به ترتیب با آرای ۳۰ و ۲۷ درصدی نفر دوم انتخابات شد. در تجزیه و تحلیل اطلاعات آماری انتخابات ۱۹۹۲ مشخص شد که همه به راس‌ پرات رای داده بودند. ۲۰ درصد لیبرال‌ها، ۲۷درصد محافظه‌کاران و ۵۳ درصد میانه‌روها پرات را بر بوش و کلینتون ترجیح داده بودند. تحلیل بیشتر این آمار ثابت کرد که راس خاستگاه طبقاتی مشخصی هم نداشت. حدود ۵۷ درصد آرای او متعلق به طبقه متوسطی بود که درآمدی بین ۱۵ تا ۴۹ هزار دلار در سال داشت و حدود ۲۹ درصد آن نیز از آن طبقات بالای جامعه با درآمدی بیشتر از ۵۰ هزار دلار در سال بود. حال تاریخ پس از ۲۵ سال دوباره در حال تکرارشدن است؛ اما با این تفاوت که به جای بیزینس‌من تگزاسی، میلیاردر نیویورکی نشسته است و به جای حضور مستقل در انتخابات فرصتی پدید آمده است تا یک پوپولیست از جایگاه یکی از احزاب بزرگ آمریکا با مردم سخن بگوید. با وجود چنین تفاوت‌هایی هر دو پوپولیست از یک منشا برخاسته‌اند و هر دو یک پدیده سیاسی و اجتماعی را نمایندگی می‌کنند.

سیاست‌ستیزی و نارضایتی از وضع موجود و همه آن چیزهایی که به واقعیت عینی زندگی مردمان تعلق دارد، سبب شده است تا پوپولیست‌ها جان بگیرند. این حس مشترک ناشی از نارضایتی آن‌چنان است که به زوال احزاب منجر شده و حزب‌های ضدحزبی را به‌وجود آورده است که راس‌پرات و دونالد ترامپ را در موقعیت منحصربه‌فرد سیاسی و اجتماعی قرار می‌دهد. پشتوانه ظهور پوپولیست‌های آمریکایی، بیزاری و ضدیت با مراکز متعارف قدرت است. به اعتقاد ناراضیان از وضع موجود، نخبگان سیاسی به دلیل حضور در قدرت به فساد آغشته شده‌اند و دیگر نیازهای محلی، بومی و هویت اجتماعی توده‌ها را نمایندگی نمی‌کنند. از همین رو جنبش‌ها و سیاستمداران غیرحرفه‌ای پا به عرصه گذاشته‌اند که به‌دلیل دوری از مراکز و مناسبات قدرت به سیاهی و تباهی فساد آلوده نشدند و به‌دلیل ستیز با وضع موجود از جذابیت‌های لازم برای برعهده گرفتن نمایندگی مطالبات توده‌ها در حوزه عمومی برخوردارند.

اگر احزاب رسمی در هنگامه انتخابات و برای به‌چنگ‌آوردن قدرت وعده‌هایی سر می‌دهند که در پروسه پس از پیروزی در رقابت‌ها از تحقق آنها عاجزند و این‌گونه بر سرخوردگی اجتماعی دامن می‌زنند؛ این جماعت با القای تصویری فراتر از احزاب سیاسی موجود جامعه ایده‌آلی را نوید می‌دهند که با عبور از ساختارهای موجود سیاسی و اجتماعی قابلیت تحقق می‌یابد. زوال سیاست طبقاتی و ظهور پدیده‌هایی چون پسافوردیسم و پسامادی‌گرایی دستورکارهای جدیدی را وارد حوزه سیاست کرده است که برخلاف احزاب رسمی و کلاسیک، جنبش‌های جدید و سیاستمداران آماتور توان برآورده کردن آنها را دارند و بر همین اساس همچنین محصولات جدیدی در عرصه سیاست و حکومت‌داری در نقش احزاب ظاهر می‌شوند تا میان رژیم سیاسی و جامعه عامل وصل‌دهنده به‌وجود آید.

اگر احزاب با قانون آهنین الیگارشی آن‌چنان که میخلز آن را به‌تصویر می‌کشد، دموکراسی را به افسانه و توده‌ها را به تماشاچیان عرصه سیاست‌ورزی تبدیل کرده‌اند، تیره و تبار جدید هم به مشارکت بیشتر امکان ظهور می‌دهند و هم گستره عضویت در حرکت‌ها و کنش‌های سیاسی را تا حاشیه‌نشین‌های عرصه سیاست گسترش می‌دهند. ظهور سیاستمداران آماتور این باور را در میان توده‌ها می‌گستراند که دیگر قدرت سیاسی در انحصار اقلیتی ممتاز قرار ندارد و با حضور آنها جوامع انسانی نه در ظاهر، بلکه در عمل به عصر دموکراسی‌ها بازمی‌گردد.

اگر این نظر میلز را بپذیریم که ایالات‌متحده آمریکا زیر سلطه شبکه‌ گروه‌های مهم قرار دارند و نخبگان قدرت نیز از مجموعه سه عضوی مرکب از شرکت‌های بزرگ، ارتش ایالات‌متحده و دارودسته سیاسی رئیس‌جمهور تشکیل شده است، آن وقت می‌توان به دلایل اقبال توده‌ها به سیاستمدارانی چون پرات و ترامپ پی برد. اگر طبق نظریه نخبه‌گرایانی نظیر میلز، میخلز و رابرت مکنزی دلیل سلطه نخبگان سیاسی استفاده از ابزارهایی چون کنترل بوروکراتیک، قدرت اقتصادی و دسترسی بالاترین سطوح شاخه اجرایی حکومت است، ترامپ با تصویری اغراق‌گونه از توانمندی‌های خود مولفه‌هایی از جامعه مطلوب را به رخ مخاطب می‌کشد که در آن سطوح میانی قدرت و گروه‌هایی مانند کارگران، شرکت‌های کوچک و نفوذگذاران بر مصرف‌کنندگان می‌تواند از حاشیه به متن سیاست وارد شوند و تماشاچیان عرصه سیاست هم به کنش‌گران فعال ترقی یابند. اما ظهور پوپولیست‌ها در چنین آمریکایی با قانون آهنین الیگارشی‌‌اش فقط به تغییر مذاق سیاسی مردم و تحول در فرهنگ سیاسی مربوط نمی‌شود؛ اگرچه سطح رفتار و فرهنگ در چنین تغییر و تطوری نقش بی‌بدیلی بازی می‌کند؛ اما در عین حال نباید از ویژگی‌های ساختاری قدرت در آمریکا نیز غفلت کرد. اگر اروپا میزبان احزابی با تصلب بالا، ایدئولوژی منسجم، برنامه و دستورکار سیاسی روشن و مرکزگرایی شدید و غلیظ است، در این سوی جهان ایالات‌متحده میزبان احزابی با کارکردهای شخصیت‌محور، بی‌برنامه و غیرمتعهد است.

همین مساله باعث می شود که راس‌پرات میزبان جمهوری‌خواهان و دموکرات‌های شورشی شود و ترامپ به‌رغم فقدان سابقه فعالیت حزبی در قامت نامزد نهایی محافظه‌کاران قدم به عرصه انتخابات بگذارد. از طرف دیگر برخورد اصلاحی کنوانسیون ملی دموکراتیک در شیکاگو با قانون انتخابات به دنبال اعتراض‌های سال ۱۹۶۸ منجر به کاهش اقتدار روسای حزبی و رهبران در ایالت‌ها و شهرهای کوچک شد. قبل از این رهبران محلی در مقام دلالان قدرت عمل می‌کردند و بر پروسه تعیین نامزدهای نهایی دو حزب بزرگ آمریکا تاثیرگذاری روزافزونی داشتند. اما با تغییرات در قانون انتخابات شاهد نقش و سهم بیشتر انتخابات مقدماتی در پروسه تعیین نامزد نهایی شده است. همین تحول جذب نامزدهای جدیدی را در پروسه انتخابات به دنبال داشت. نامزدی جورج‌مک گاورن و رونالد ریگان بر اثر همین روند تکاملی میسر شد؛ ولی در عین حال بر نگرانی‌هایی دامن زد که در آن احتمال تعیین سیاستمداران غیرخودی به عنوان نامزدهای نهایی بر اثر ساختارهای بازتر و مشارکتی مورد بررسی قرار می‌گرفت. نگرانی‌هایی که امروز با نهایی شدن نامزدی دونالد ترامپ از سوی حزب جمهوری‌خواه شأن نزول خود را بالاخره یافته است. دونالد ترامپ با استفاده از این ساختار باز و تمرکزگریزی حزبی و همچنین پروسه انتخابات مقدماتی که بیشتر نامزدمحور است تا حزب‌محور، موفق شد بر موج نارضایتی توده‌ها از وضعیت موجود سوار شود و ساختار و کارکرد رسمی سیاست در ایالات‌متحده را با تهدید مواجه کند با همه این اوصاف قطار ترامپ نه توسط کادر رهبری جمهوری‌خواهان متوقف خواهد شد و نه هیلاری کلینتون از توان لازم برخوردار است که در برابر آن سد و مانع ایجاد کند.ترامپ با رشد بی‌وقفه در نظرسنجی‌ها و با در دست داشتن رگ خواب ملت و با ادراک درست از دلایل نارضایتی مردم از وضعیت موجود خیلی بعید است که از حرکت بازایستد. اما تنها یک چیز می‌تواند سد راه او و خیل طرفدارانش شود و آن پاتکی است که در اختیار برنی سندرز است. اگر سندرز به عنوان نامزد مستقل به رقابت‌های انتخاباتی خود ادامه دهد، آن وقت شاید شانسی برای هیلاری قابل تصور باشد، در غیر این صورت هیچ کس را توان مقابله با طلسم آمریکایی ترامپ نیست. سندرز همچون ترامپ به نارضایتی توده‌ها از وضعیت موجود پی برده است و به همین دلیل هم تلاش می‌کند که با نقد گفتمان حاکم بر واشنگتن و افشای روابط هم‌حزبی‌اش هیلاری کلینتون با وال‌استریت، حافظ منافع مین استریت باشد. اگر دموکرات‌ها به اشتباه بیفتند و فشار را آن‌چنان بر سندرز افزون کنند تا او جا بزند یا با امتیازاتی چون معاون اولی تطمیع شود، کارشان برای انتخابات نوامبر ۲۰۱۶ تمام است. ترامپ کار تمام‌نشده پرات را در اولین دوشنبه نوامبر تمام خواهد کرد.