روایت گیتی از نخستین دیدار وی با گری بکر
یکی از نکات برجسته همایشی که به افتخار گری بکر برگزار شد، سخنرانی همسر وی گیتی بکر از چگونگی آشناشدن آنها با هم بود. گزیدهای از توضیحات وی در اینجا آمده است. من یک آگهی فروش میز همراه با ده صندلی به مبلغ تنها ۲۰۰دلار را در روزنامه دیدم. بیدرنگ تلفن زدم و برای دیدن آنها به آدرس رفتم. خدمتکار منزل، مجموعه را به من نشان داد که در وضعیت عالی باقی مانده بود، اما پس از اینکه دیدم از چوب ساج مدرن است ناامید شدم.
شبهنگام به مالک تلفن زدم. امید داشتم بتوانم درباره قیمت با وی چک و چانه بزنم. اما وقتی که در گفتوگوی مختصر تلفنی با وی متوجه شدم او استاد اقتصاد است، ترسیدم که به دیوار سنگی برخورد کرده باشم و مشت برهاون میکوبم. این آن چیزی است که در گفتوگوی من با وی گذشت:
من: پروفسور بکر، من مجموعه را دیدهام و آنها در وضعیت عالی قرار دارند، اما ممکن است تقاضا کنم آن را به مبلغ کمتری مالک شوم.
بکر: خیر، به مبلغ کمتر داده نمیشود. مجموعه به شکل خیلی خوبی حفظ شده است و من بابت آن پول بسیار بیشتری دادهام.
من: خب آخه، من اثاثیه مدرن را دوست ندارم و مجبور خواهم شد بعدا آن را بفروشم.
بکر: پس مجبور نیستید آن را بخرید. بروید و چیزی را که دوست دارید پیدا کنید.
من: آقای بکر. من فرصتی برای گشتن و پیدا کردن ندارم. چون که مجبورم در کمتر از دو ماه آزمون دکترایم را بدهم.
بکر: این مشکل من نیست و به خودتان مربوط میشود.
من: من بهتازگی از یک سفر طولانی برگشتهام و مطمئن نیستم که الان دقیقا چقدر پول دارم.
بکر: من وقت ندارم به مشکلات شما گوش کنم. کس دیگری هست که به میز علاقهمند است، پس اگر آن را نمیخواهید، میز را به او خواهم داد.
من: قبول است، من میز را برخواهم داشت، اما میتوانم هفته بعد آن را ببرم.
بکر: خیر، شما باید همین الان آن را ببرید، من میز جدیدی خریدهام و جایی برای این یکی ندارم. اگر تا فردا میز را نبرید، آن را به شخص دیگری خواهم داد.
من: من واقعا نمیتوانم تا هفته بعد پولش را بدهم.
بکر: ایرادی ندارد، بعدا پولش را بدهید.
اینجا بود که این سوال برایم پیش آمد که این بکر دیگر چه نوع اقتصاددانی است. او نمیدانست من چه کسی هستم و حاضر نبود از قیمتش پایین بیاید، در عینحال اجازه میداد که میز را بدون پرداخت پول آن با خود ببرم!
چون که من نیاز فوری به میز و صندلیها داشتم، قرار گذاشتم آنها را ببرم و این ماجرا را به دوست خوبم ماریلین تعریف کردم. او بیدرنگ گفت: میخواستی چه چیز دیگری از اقتصاددان شیکاگویی انتظار داشته باشی. آنها همگی فاشیست هستند.
هفته بعد من به دفتر کار پروفسور رفتم تا پول میز را بپردازم. برخلاف شیوهای که در پشت تلفن تصور میکردم، او کاملا خوشمشرب و مهربان به نظر میآمد. از وی پرسیدم چگونه او از قیمتش پایین نیامد، اما به من اعتماد کرد که قبل از پرداخت پول، میز را با خود ببرم. او گفت: من اهمیتی به بهدستآوردن پول آن نمیدادم. اما نمیخواستم آن را زیر آنچه که ارزش دارد بفروشم. این از اصول من است.
آنچه حتی مرا بیشتر شگفتزده کرد اینکه او من را به شام دعوت کرد.
نخستین قرار ما
ما به یک رستوران فرانسوی رفتیم و در اثنای شام، درباره نظام سیاسی وحشتناک در کشور آمریکا، بدبختی فقرا، اینکه آنها بهدست ثروتمندان استثمار میشوند و موضوعات مشابه نطق قریی کردم. او حرف زیادی نزد، اما مثل این میمانست که بهطور جدی به حرفهایم گوش میدهد و حتی چند دفعه سرش را تکان داد که گویی با من موافق است.
روز بعد که ماریلین از من پرسید شام چگونه گذشت، من با افتخار به او گفتم که تقریبا موفق شدم این آدم فاشیست را روشن ساخته و به راه راست هدایت کنم.
چگونه بکر، توانست نظر ماریلین را درباره آدم فاشیست تغییر دهد
دوستم ماریلین نیز یک تغییر ذهنیت ناگهانی درباره بکر و سایر اقتصاددانان شیکاگویی پیدا کرد. این اتفاق زمانی افتاد که جشن بزرگی در یک بعدازظهر به مناسبت اینکه ماریلین شغل آموزشی بهدست آورده بود برگزار کردم. روز بعد، مریلین به من گفت متاسف است که «دوست من» را در جشن ملاقات نکرده است. چون که او میدانست من با وی بیرون میروم، پس دیگر او را اقتصاددان فاشیست نمینامید.
من به وی گفتم که او تمام مدت بعد از ظهر با دوست من صحبت میکرده است.
او جا خورد و گفت «من فکر میکردم گری بکر اقتصاددان است؛ این مرد که خیلی آدم خواستنی بود. او درباره ازدواج، طلاق، جمعیت و همه نوع چیزهای جالب صحبت میکرد.»
ارسال نظر