نویسنده: ماسن پیری

مترجم: جعفرخیرخواهان

نابرابری‌های عظیم درآمدی قابل‌توجیه نیست.نیازی به توجیه کردن نابرابری در درآمد نیست. فرض بر این نیست که پاداش‌های اقتصادی در جوامع بازار عادلانه است. آنها صرفا ارزش اقتصادی کالا و خدمات ارائه شده را منعکس می‌کنند و هیچ ربطی به نگاه ما به عدالت یا ارزش اخلاقی ندارد.

شاید «منصفانه» نباشد که ببینیم یک پرستار اینقدر کم دریافت می‌کند در حالی که یک مجری مشهور با ضبط چند آهنگ و فروش کاست، میلیون‌ها دلار به جیب می‌زند. قرار نیست این عادلانه باشد. نکته اینجا است که هر چند خدمات یک پرستار بسیار حیاتی و ارزشمند است، اما به بخش محدودی از مردم ارائه می‌شود. از طرف دیگر یک مجری مشهور، خدمتی ارائه می‌دهد که میلیون‌ها نفر از آن بهره می‌برند و حاضرند برای آن پول بپردازند. پاداش اقتصادی بیشتر است چون آن خانم یا آقای مجری تعداد افراد بیشتری را راضی می‌کند. چیز مطلوب یا نامطلوب در این میان مطرح نیست. تلاش در جایگزینی پاداش‌های ناعادلانه داده شده از سوی بازار با مواردی که به نظر ما حق آنها است و ارزش آن را دارند، منجر به کمبودها و اختلالات خواهد شد. اگر ما به مددکاران اجتماعی بیش از رانندگان کامیون بپردازیم، چون فکر می‌کنیم آنها با ارزش‌ترند، موجب سرریز و مازاد مددکار اجتماعی و کمبود راننده کامیون خواهیم شد.

دستمزدهای پایین رانندگان کامیون موجب جذب افراد کافی از میان قشر جوان صاحب ‌انگیزه به این حرفه نمی‌شود، بلکه باعث سوق دادن آنان به سمت مددکار اجتماعی شدن می‌شود که تعداد آنان را بیش از حد نیاز می‌سازد. دستمزدها به ما می‌گوید چه شغل‌های معینی ارزشمندند و اگر قرار باشد این دستمزدها را خودسرانه تعیین کنیم مکانیسم‌های خودجوش و خودتصحیح‌گر بازار را از دست داده‌ایم. چشم‌انداز دریافت درآمدهای بالا، مردم را به سمت انواع خاصی از فعالیت‌های اقتصادی می‌کشاند که سودهای گسترده را با خود به همراه می‌آورد و پاداش‌ها معمولا به کسانی تعلق می‌گیرد که خدمات عامه‌پسند ارائه می‌دهند. نابرابری‌های درآمدی، جدای از اینکه بد هم باشند باعث تشویق بیشتر مردم در انجام فعالیت‌هایی می‌شوند که تقاضا برای آن وجود دارد. امید داشتن به کسب درآمدهای بالا، محرک مردم در جهت جاه‌طلبی و موفق شدن می‌شود و در فرآیند رسیدن به آن، منافع و رضایتمندی را برای سایر اعضای اجتماع به ارمغان می‌آورد.

ثروت انگلستان از استثمار مستعمرات به‌دست آمده و باید به نحوی بازپرداخت شود

منشا چنین خطایی جالب است. زمانی که اقتصاد انگلستان، آنگونه که مارکس پیش‌بینی کرده بود، نه سقوط کرد و نه فقر بیشتری به بار آورد، نظریه‌پردازان کمونیستی بهانه امپراتوری را تراشیدند. انگلستان توانست فرارسیدن آن روزهای بد وعده داده شده را با استثمار امپراتوری مستعمراتی خود که منبعی ارزان از مواد خام و بازاری انحصاری برای کالاهای ساخته شده بود، به تعویق اندازد. این تئوری بسیاری واقعیت‌ها را نادیده می‌گیرد. در اکثر سال‌های آن دوره امپراتوری، نرخ بازگشت سرمایه در کشورهای پیشرفته‌ای مانند ایالات‌متحده یا آلمان و یا در مناطق توسعه نیافته خارج از حوزه امپراتوری انگلیس مثل آرژانتین بالاتر بود. زمانی که انگلیسی‌ها در این مستعمرات سرمایه‌گذاری کردند، در بسیاری از موارد برخلاف منافع اقتصادی آنها بود. به عبارت دیگر، آنها در امپراتوری خود سرمایه‌گذاری کردند چون به آن اعتقاد داشتند، نه به این خاطر که آنجا محلی بود که بیشترین بازگشت سرمایه را عایدشان می‌ساخت. در واقع، بر حسب هزینه- فرصت‌های از دست رفته، این به معنی زیان‌ده بودن امپراتوری برای انگلستان بود.

اداره کردن امپراتوری هزینه نیز داشت، پلیس، توسعه راه‌ها، راه‌آهن، پل‌ها و بندرگاه‌ها نیز هزینه‌بر بودند. در بسیاری موارد این کارها برای مقاصد نظامی و سیاسی که انگلستان برای خود به عنوان قدرتی جهانی تعهد کرده بود و نه صرفا کسب درآمد، انجام می‌شد. به‌علاوه بیشتر ثروتی که از مستعمرات به انگلستان تعلق می‌یافت تا زمانی که فعل و انفعالات و تولیداتی که نیاز داشت توسعه نیافت، حکم ثروت را پیدا نمی‌کرد. درختان کائوچو در مالزی از ارزش چندانی نزد بومیان محلی برخوردار نبود. فقط با وجود یک صنعت که از کائوچو استفاده می‌کرد آنها ارزش‌یافته و تبدیل به ثروت می‌شدند. سنگ‌های معدنی نهفته شده در آفریقای مرکزی ارزشی برای بومیان محلی بی‌سواد آن که پا برهنه بودند و روی آنها به شکار می‌رفتند، نداشت اما برای انگلستان داشت؛ انگلستانی که درصدد توسعه صنایع خود بود تا از آنها بهره گیرد. دنیا منابع ثابت ثروت نداشت و انگلستان هم این ثروت را از سایر کشورها «نگرفته بود.» این ثروت به‌وسیله تجارت و ساخت و تولید به‌دست آمد که انگلستان به‌خاطر آن به خود می‌بالد تا آنکه بخواهد سرافکنده باشد.

اقتصادی که معقولانه برنامه‌ریزی شده است، کارآتر از هرج‌ومرج تصادفی‌گونه است

اما چه کسی طرفدار هرج‌ومرج تصادفی است؟ اقتصاد بازار، بی‌نظمی تصادفی نیست بلکه یک نظم خودجوش و برنامه‌ریزی نشده است. جامعه به اصطلاح «برنامه‌ریزی شده»، یعنی جامعه‌ای که با یک یا چند ذهن و عقل از مرکز خط و برنامه می‌گیرد. جامعه آزاد، جامعه‌ای است که برنامه‌ریزی از سوی اشخاص برای کسب معاش و شرایطی که درگیر هستند به صورت تجمعی و سلسله‌وار یک نظم کلی را به‌وجود می‌آورد که از سوی چند فرد خاص برنامه‌ریزی نشده است بلکه از اقدامات تعداد بسیاری از افراد ظاهر می‌شود. اقتصاد آزاد عقلایی‌تر و منطقی‌تر از جامعه برنامه‌ریزی شده است. اول از همه، اقتصاد آزاد دارای اطلاعات به مراتب بیشتری از آنچه که می‌تواند در ذهن یک انسان جای گیرد را در خود ذخیره می‌کند، دوم، آن اطلاعات همواره توسط اشخاص به روز می‌شوند سوم، دائما در حال تغییر و انطباق یافتن با شرایط بوده و خود را جرح و تعدیل نموده و از اشتباهات درس گرفته و خود را بهتر می‌سازند. در حالی که جامعه برنامه‌ریزی شده هیچ‌یک از این ویژگی‌های بهبودیافتگی و تکامل را در خود ندارد. این جامعه یک پیش‌بینی غول‌آسا می‌کند و بر همین اساس سعی در دستیابی به آن دارد. در حالی که در جامعه خودجوش اقتصاد آزاد، میلیون‌ها پیش‌بینی کوچک مقیاس می‌شود و دائما این پیش‌بینی‌ها در حال تغییر و تعدیل هستند. جامعه برنامه‌ریزی شده به شکلی ناقص، به اولویت‌های برنامه‌ریزان پاسخی ناقص و ناتمام می‌دهد. ولی جامعه نظم خودجوش دائما در حال پاسخ به نیازها و تمایلات شهروندان خود است. نظم کلی چنین جامعه‌ای در آن واحد کارآتر و اخلاقی‌تر نیز هست. هدف آن رضایتمندی مشتری و هدایت کردن منابع به سمت کسانی است که در دستیابی به آن اهداف موفق‌تر عمل می‌کنند. در عین حال به افراد اجازه می‌دهد تا اولویت‌های خویش را مطرح سازند و آزادانه آنها را پی‌گیری نمایند، به‌جای اینکه آنها را ملزم به زندگی آنگونه که برنامه‌ریزان برایشان تصمیم گرفته‌اند، بکنیم. بنابراین جامعه آزاد بسیار سازمان یافته‌تر از هرج‌ومرج تصادفی‌گونه است و حتی باهوش‌تر از گزینه بدیل با برنامه‌ریزی متمرکز است. جامعه آزاد، نیازها را با کارایی بالا تامین نموده و مرتبا منابع را به سمت افرادی که خوب از آنها استفاده می‌کنند، هدایت می‌کند. میلیون‌ها نفر از ما را قادر می‌سازد پی‌گیر اهداف مختلف در یک زمان باشیم، در حالی که همزمان به یکدیگر کمک و یاری نیز می‌کنیم. برنامه‌ریزی مرکزی، آن خودجوشی و توانمندی برای حل مشکل را تباه می‌سازد. در این نظام، اولویت‌های عده‌ای انگشت‌شمار، جایگزین نیازها و آمال و آرزوهای انبوه مردم می‌شود.