من و ناهار با هویدا؟!
تاريخ شفاهي (۳۳۸)
رضا نیازمند: از یک نماینده فروش، اتومبیلهای ایرانناسیونال خریدند با ۵درصد تخفیف زیرقیمت کارخانه. حالا ایراد گرفتند که طبق فلان تصویب نامه باید اتومبیلها را مستقیم و با قیمت تعیین شده از کارخانه ایرانناسیونال میخریدید. بعد ایرادات دیگر را که به همین بیپایهای بود را شرح دادم و مخصوصا نوشتم که به دستور خود شاه در قانون شرکت مس نوشته شده که این شرکت تابع قانون دولت نیست و خرید و فروش در این شرکت طبق آییننامههای خود شرکت است که در مجمع عمومی و در هیاتمدیره شرکت تصویب میشود. در آخر نامه نوشتم اینها نمیتوانند کاری بکنند، چون من دزدی نکردهام و یک دزد در تمام دستگاه من پیدا نمیشود. ولی کار این احمقها مانند کسی است که سعدی میگوید «یکی برسرشاخ و بن میبرید» با این رفتار همهشان با شاخه به زیر خواهند افتاد. بعد مقداری هم از عصبانیت خود و اینکه از زندگی سیر و متنفر شدهام نوشته بودم که گویا خواننده تصور میکرد من ممکن است از عصبانیت خودکشی کنم. چندی بعد فهمیدم که اردشیر زاهدی بدون اینکه لغت فلان را خط بزند نامه را محرمانه برای شاه فرستاده بود. دو روز بعد شرکت بودم که هویدا تلفن کرد که فردا بیا نخستوزیری با هم ناهار بخوریم. خیلی تعجب کردم. من و ناهار با هویدا؟