تاریخ شفاهی (۲۴۲)
بد و بیراه به «رسیدن ایران به دروازه تمدن بزرگ»
رضا نيازمند :
مادر عزیزم {از مکه}وارد شد. راننده من چمدان او را پیدا کرد. از سالن فرودگاه خارج شدیم تا به اتومبیل خودمان برسیم. چه خوب بود که من اتومبیل داشتم. در بیرون فرودگاه تاکسی نبود. وقتی یک تاکسی میآمد هزار نفر میریختند، تا چهار نفر بتوانند سوار شوند. یک مرد فرنگی که پایش شکسته و گچ گرفته بود هر کاری کرد نتوانست تاکسی بگیرد. با صدای بلند فحش به دولت و بد و بیراه به شعار متداول آن روزها یعنی «رسیدن ایران به دروازه تمدن بزرگ» میداد. راننده چمدان مادرم را به صندوق پشت گذاشت. با اجازه مادرم آن مرد فرنگی را در جلوی اتومبیل نشاندیم و از فرودگاه خارج شدیم.