ایران برای صلح روسیه با غرب هم سناریوسازی کند
تمایلات ضد غربی سیاست خارجی ایران طی چهار دهه گذشته کاملا روشن بوده است. بعضی از دولتها تلاش کردند تا مقدمات عادیسازی با غرب را فراهم آورند اما عموما ناکام ماندند. علت اصلی این ناکامی، ایدئولوژی نبوده و نیست بلکه به ماهیت ساختار سیاسی برمیگردد. اگر روابط ایران با غرب عادیسازی شود حتی با حفظ درجهای از استقلال سیاسی مانند هند و اندونزی، قالب و مناسبات فعلی قدرت به تدریج رنگ میبازد. بنابراین، طبیعی بوده که حکومت/ حاکمیت ( State) در کشورمانع این عادیسازی توسط دولتها (Government)شود. از آنجا که بازی قدرت در ایران اغلب با حاصل جمع صفر- یک بوده، ورود عده یا جریانی به قدرت به خروج کامل عده یا جریانی دیگر از قدرت منجر میشود. ایرانیان برای حکمرانی و تامین منافع ملی، متدولوژی ائتلافسازی را نه تجربه و نه تمرین کردهاند. ماهیت قدرت در ایران با نوسانهای اندک یک منحنی افقی نیست بلکه سینوسی است.
هر فراز و نشیب سینوسی، ممکن است ظاهری فکری و ایدئولوژیک داشته باشد ولی در باطن و ذات خود، دسترسی به قدرت و امکانات ناشی از قدرت است. اگر غربستیزی با حکمرانی مطلوب همراه بود، آنگاه میشد آن را ایدئولوژیک نامید. مدل رابطه با غرب در چهار دهه گذشته در حدی بوده که داد و ستد تجاری برقرار باشد اما در روابط سیاسی، نه خیلی فاصله که غربیها از عادیسازی ناامید شوند و نه خیلی نزدیک که بخواهند در تصمیمسازیها نقش ایفا کنند. این روش با فرهنگ جامعه که تمایل دارد در سایه ابهام با دیگران معاشرت کند سازگاری دارد. عموما در این جامعه، روشن و شفاف بودن، نوعی عیب و سادگی محسوب میشود.
برخلاف روسیه و چین، قدرت غرب فقط در چارچوب دولتشان نیست. بخشخصوصی، جامعه مدنی، فیلم و سینما، دانشگاهها، موسسات تحقیقاتی، بانکها و حتی تیمهای ورزشی، حتی فراتر از دولتها قدرت نرم دارند. به عنوان یک نمونه، کشاورزان آمریکا در سال، توانایی صادرات حدود 170 میلیارد دلار محصولات کشاورزی را دارند. در روسیه، عموم امور کشور در نهاد حکومت خلاصه میشود. اما چین به واسطه تعاملات بینالمللی، شرایط متفاوتی دارد و در مقایسه با روسیه، از جامعه و بخشخصوصی غنیتری برخوردار است. در سال 2022، بخشخصوصی چین، 539 میلیارد تَراشه (Chip)، بالغ بر یکسوم بازار جهانی را با مبلغ حدود 192 میلیارد دلار وارد کرد. ساختار غرب به نوعی است که وقتی با کشوری عادیسازی میکند، جامعه آن نیز ارتباطات گستردهای را آغاز میکند. یکبار یک وزیر خارجه آلمان به این نویسنده گفت: 90درصد فعالیتهای سفارتخانههای آلمان، تامین منافع بخشخصوصی آلمان در کشورهای مختلف است. از این رو، رابطه با غرب فقط رابطه با دولتها نیست بلکه با جوامع آنها نیز هست که بسیار اثرگذارهستند. اما روابط با شرق اساسا با دولتهای آنهاست.
با این مقدمه، امید دولت وقت ایران در سال 1392 این بود که با تحقق برجام و «حل و فصل» موضوع هستهای با غرب، زمینههای گفتوگو برای موضوعات دیگر فراهم میشود(Spillover effect). خطای نظری در این تحلیل از دو حالت خارج نیست: یا ازسازوکار قدرت در ایران آگاهی محدودی وجود داشت، کما اینکه هدف برجام عادیسازی روابط با غرب نبود، یا شناختی از ستون فقرات مخالفت غرب با ایران وجود نداشت. چون غرب نتوانست مشکل یک و دو (یعنی مخالفت ایران با اسرائیل و فعالیتهای گسترده ایران در منطقه) را حل کند، سراغ مشکل سوم، یعنی برنامه هستهای رفت. این سه مشکل از دید غرب هموزن نیستند. اهمیت مشکل سوم از نظر غرب به واسطه مشکلات اول و دوم است. یکی از تمرینهایی که استاد ما تلاش میکرد به ما بیاموزد، رتبهبندی، درصدبندی و تنظیم هرم علل وقوع یک واقعه بود. آنچه دولت وقت متوجه نشد این بود که موضوع هستهای غرب با ایران، انعکاس دو مشکل دیگر آنهاست و مادامی که مشکلات یک و دو باقی است، حل و فصل دائمی مشکل سوم، نوعی توهم است.
از این زاویه نظری، خروج دولت ترامپ از برجام یا به مشکل برخوردن برجام با دولتهای بعد از اوباما، قابل پیشبینی بود. ایران به تعهدات برجامی خود عمل کرد ولی برجام، قراردادی با دولت اوباما بود (U.S. Administration) و نه معاهدهای ( Treaty) با حکومت آمریکا (State) که شامل هردوقوۀ مجریه و مقننه میشود. چون بنیانهای نظری برجام ضعیف بود و دولت ترامپ میتوانست از آن خارج شود و شد، فضاهای ضدغربی(Inertia) در حاکمیت ایران قوت بیشتری گرفتند و طرف غربی را غیرقابل اعتماد قلمداد کردند. امید دولت و حاکمیت ایران به این بود که به ازای حل و فصل موضوع هستهای، مراودات تجاری، نفتی و بانکی ایران با جهان حالت عادی پیدا کند که این صرفا یک خوشبینی بود. مشکلات غرب با ایران به مراتب وسیعتر از برنامۀ هستهای است. باید در نظر داشت که حذف تحریمهای آمریکا پس از سقوط صدام و استقرار قوای آمریکا در آن کشور، سیزده سال طول کشید.
بعد از خروج دولت ترامپ از برجام و ناامیدی از امکان تفاهم با غرب، تمهیدات فراوانی در ایران برای حفظ، تقویت و یکپارچگی ساختار قدرت آغاز شد. محاسبۀ حاکمیت ایران این بود که در برنامه هستهای برای یک دوره 10-15 ساله عقبنشینی کند اما در سیاست خارجی هیچ تغییری ایجاد نکند و غرب به ازای عقبنشینی هستهای تحریمهای اقتصادی را کاملا بردارد. ریشۀ این تصور، در عدمآگاهی از باورها و تمایلات اصحاب اصلی قدرت در واشنگتن بود. از آنجا که ایران، مهمترین اهرم حفظ ساختار و مناسبات فعلی قدرت را در تداوم حضور منطقهای خود تلقی میکند، به هیچ وجه حاضر نبود در سیاست منطقهای خود تجدید نظر کند چرا که در ایران، سیاست خارجی همان امنیت ملی است. ابعاد اقتصادی و تجاری سیاست خارجی وامنیت ملی نسبتا محدود هستند و اصولا ایران پس از انقلاب نتوانسته و نمیتواند مرکز ثقل سیاست خارجی خود را اساسا اقتصادی تعریف کند.
تا قبل از خروج دولت ترامپ از برجام، روابط ایران با روسیه، موردی و مقطعی بود (Transactional) اما پس از محاسبات و متنبه شدن افراد و جریانها از سیاستهای واقعی غرب، این روابط به سوی استراتژیک شدن حرکت کرده است. بعضی عوامل ممکن است حاکی از این تغییر مدار به سوی استراتژیک شدن باشند مانند: حق وتوی روسیه در قطعنامههای محتمل ضد ایرانی غرب در شورای امنیت سازمان ملل، خرید تسلیحات نظامی، همکاری با نیروی هوایی و سیستم اطلاعاتی روسیه در سوریه، باخبر کردن ایران از تحرکات غربیها در ایران و اطراف ایران، در اختیار گذاشتن نرمافزار و سختافزار مدیریت و نظارت بر جامعه، همکاری درانرژی و ریل آهن و تبادل دانش در دلارزدایی مشترک از اقتصاد ملی، (De-dollarization of trade and financial transactions).
هرچند عموم این عوامل بااهمیت هستند، اما با نگاهی به وضعیت منطقه، بیاطمینانی از سیاست خارجی و نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر 2024، راستگراتر شدن سیاست در اسرائیل و همکاری ملموس و ناملموس چین و روسیه در برابر تحریمهای آمریکا، به نظر میرسد مرکز ثقل تصمیم ایران برای روابط استراتژیک با روسیه، بیشتر ناظر به آینده و زمینهسازی برای حفظ و تثبیت ساختاری در ایران است. چون روسیه در پی تغییر ساختار قدرت، ماهیت نظام سیاسی، قانون اساسی، فرهنگ و سیاست خارجی ایران نیست، روابط با او امنتر و اطمینان بخشتر است. در غرب، گروههای فشار و لابیها نقش بنیادی در سیاستگذاریها دارند؛ در حالی که در شرق یک سیاست وجود دارد و آن هم سیاست دولت است. روسیه چه در دوره تزار، چه شوروی و چه هم اکنون در فدراسیون روسیه، یک سیاست واحد نسبت به ایران داشته است: دور کردن ایران از مدارهای غربی.
این سیاست با افقها و اهداف ساختار فعلی قدرت در ایران سازگاری دارد. روسها عموما با حاکمیتها تعامل میکنند و در پی تغییر فرهنگ، باورها، سبک زندگی، نظام فکری-فلسفی و قانون اساسی کشورها نیستند. مادامی که تقارب محورها و اهداف با حاکمیتها شکل گرفته و تثبیت شود برای آنها کافی است. روسیه به عنوان وسیعترین کشور جهان، منابع عظیم طبیعی، ذخایر منحصر به فرد نفت و گاز، کشاورزی خودکفا، تسلط بر قطب شمال و دومین ارتش قدرتمند جهان طبعا کشور بسیار مهمی است. اکثر کشورهای جهان نیز در پی حفظ روابط خود با مسکو هستند، چه پوتین باشد چه نباشد.اما پرسش کنجکاوانه این است که مستقل از توانمندیهای روسیه، سیاست داخلی و خارجی این کشور، تا چه میزان با ثبات است؟ تا کجا میتوان به جانبداری و حمایت مسکو از نظام سیاسی، ساختار قدرت و آینده قدرت در ایران متکی بود؟ شاید مفروض حاکمیت در ایران این است که جنگ اوکراین برای مدتهای طولانی روابط روسیه و غرب را مخدوش کرده و زمینه تفاهم و مصالحه با اروپا و آمریکا در افق کوتاهمدت و حتی میانمدت دیده نمیشود و بنابراین ایران قربانی چنین مصالحهای نخواهد شد.
شاید هم ایران انتخاب قابل اتکای دیگری برای حفظ ساختار فعلی قدرت ندارد. اعراب خلیج فارس و اسرائیل برای چینیها به مراتب بااهمیتتر از ایران هستند و بیجینگ، درپی تقابل با غرب به خاطر ایران نیست اما برای روسیه، هرچند نه به اندازۀ چین و هند اما تا حدی محدود، بنای روابط استراتژیک با ایران در شرایط جنگ سرد و گرم با غرب، غنیمت است. یک دانشگاهی غربی اخیرا در کنفرانسی به این نویسنده گفت که از کارشناسان روسی شنیده، هستهای-تسلیحاتی شدن ایران خیلی هم برای مسکو تهدید به شمار نمیآید. در همجواری روسیه، چهار قدرت هستهای چین، هند، پاکستان و کرهشمالی وجود دارند. هستهای شدن ایران هم، شرایط را تغییر نمیدهد. اگر چنین معادلهای در مسکو اعتبار داشته باشد، احتمالا در شرایطی روسیه چنین وضعیتی را میپذیرد که روابط با ایران عمق استراتژیک داشته باشند.
از آنجا که دایرۀ امنیت ملی در ایران به مراتب وسیعتر از دایرۀ توسعه اقتصادی است، این جهتگیریها و تحولات، قابل درک هستند. کمتر از یک سال دیگر، پوتین برای بار ششم وارد کارزار انتخابات ریاست جمهوریخواهد شد و معلوم نیست تا چه میزان روسیه بخواهد و بتواند درگیری خود را در اوکراین ادامه دهد. آمریکا در پی تطویل جنگ در اوکراین و تضعیف روسیه است و اروپا هم انتخابی جز همراهی با آمریکا ندارد زیرا در همین حد هم، تقابل با روسیه با پول و امکانات ناتو و آمریکا امکانپذیر بوده است. یک پرسش کانونی در برابر تصمیم استراتژیک ایران نسبت به روسیه قابل طرح است: آیا سیاست ایران نسبت به نابسامانی اقتصادی، تابع راهحلهای مقطعی و کوتاهمدت است یا به فکر یک طراحی دراز مدت و استراتژیک برای ایجاد ثبات در اقتصاد ایران است؟ اگر اولی باشد رابطۀ استراتژیک با روسیه معنا پیدا میکند. اما اگردومی باشد، با حذف غرب از معادلات بینالمللی ایران، کار بنیادی در حل و فصل مشکلات اقتصادی کشور بسیار مشکل خواهد بود. با نگاه به شرق میتوان بقا داشت اما اقتصاد ایران نخواهد توانست به فنآوری پیشرفته، سرمایهگذاری قابلتوجه خارجی، مزیت نسبی و روابط عادی بانکی و مالی دسترسی پیدا کند.
چینیها، بدون همآهنگی با آمریکا نسبت به ایران سیاستگذاری نمیکنند. کشورهای میانپایهای مانند هند، برزیل، مکزیک و حتی به تازگی عربستان تلاش میکنند توازنی میان شرق و غرب در روابط خارجی خود برقرار کنند. پرسش کانونی دوم این است که آیا میتوان بدون استراتژی دراز مدت اقتصادی، استراتژی درازمدت سیاسی داشت؟ پرسش کانونی سوم معطوف به جایگاه و تلقیات عامه مردم است. اکثریت جامعه چگونه میاندیشد؟ چه نوع آیندهای را برای خود تصور میکند؟ هرچند ناپایداری در روابط بینالملل، کشورها را مجبورکرده کوتاهمدتترعمل کنند اما در حکمرانی نمیتوان عوامل ثابتی مانند جغرافیا و فرهنگ را نادیده گرفت. خروج از سیاست سینوسی، اندیشۀ دراز مدت میطلبد.