تاریخ شفاهی (۱۷۱)
اتکا به نفس مهمان نیازمند
رضا نيازمند :
-میهمانم- به قدری با اطمینان خاطر و زیبا سخن میگفت که هر لحظه احترام من به او زیادتر میشد. به او گفتم آیا مایل است با هم یک فنجان چای بنوشیم؟ با تشکر قبول کرد. پیشخدمت چای آورد. من و او مشغول چای خوردن شدیم. اگر کسی وارد اتاق میشد به هیچوجه تصور نمیکرد که میهمان من هر دو پای خود را از دست داده است. در بین چای خوردن من از اتکا به نفس او تعریف کردم و گفتم چنین اتکا به نفسی را من ندارم و در کس دیگر هم ندیدهام.