استفان والت استاد روابط بینالملل در فارن پالیسی تحلیل کرد
درس تنشزدایی ایران و عربستان برای آمریکا
با وجود این ، اگر توافق پابرجا باقی بماند معاملهای بسیار بزرگ خواهد بود. مهمتر از همه آنکه این یک زنگ بیدارباش برای دولت بایدن و سایر نهادهای سیاست خارجی ایالات متحده است، زیرا توافق اخیر با میانجیگری چین ناتوانیهای خودخواستهای را که مدتهاست سیاست خاورمیانهای ایالات متحده را فلج کرده آشکار میسازد. همچنین این موضوع نشان میدهد که چین چگونه تلاش میکند خود را به عنوان نیرویی برای صلح در جهان معرفی کند، ردایی که ایالاتمتحده در سالیان اخیر عمدتا آن را رها کرده است. چین چگونه این کار را انجام داد؟ تلاشها برای کاهش دمای رابطه متشنج ریاض و تهران از مدتها پیش در حال انجام میبود، اما چین توانست وارد عمل شده و به دو طرف برای دستیابی به توافق کمک کند، زیرا رشد اقتصادی چشمگیر چین نقش فزایندهای در خاورمیانه به آن کشور بخشیده است.
نکته مهمتر آنکه چین میتواند میان ایران و عربستان سعودی میانجیگری کند، زیرا آن کشور روابط صمیمانه و تجاری با اکثر کشورهای منطقه دارد. چین روابط دیپلماتیک دارد و با همه طرفین تجارت میکند: مصر، عربستان سعودی، اسرائیل، کشورهای حاشیه خلیجفارس و حتی بشار اسد در سوریه. این گونه است که یک قدرت بزرگ اهرم قدرت خود را به حداکثر میرساند: شما به وضوح نشان میدهید که اگر آنان مایل به همکاری با شما باشند شما حاضر هستید با دیگران کار کنید و روابط شما با دیگران به آنان یادآوری میکند که گزینههای دیگری نیز در اختیار دارید.
در مقابل، ایالات متحده با برخی از کشورها در خاورمیانه «روابط ویژه» دارد و با برخی دیگر بهویژه ایران اصلا رابطهای ندارد. نتیجه این است که کشورهای پیروی مانند مصر، اسرائیل یا عربستان سعودی حمایت ایالات متحده را بدیهی قلمداد میکنند و با نگرانیهای آمریکا با تحقیری پنهان برخورد کردهاند خواه این نگرانیها موضوع حقوق بشر در مصر باشد خواه جنگ عربستان سعودی علیه یمن یا کارزار طولانیمدت و وحشیانه اسرائیل برای استعمار کرانه باختری.
در عین حال، تلاشهای عمدتا بیهوده ما (آمریکاییها) برای منزوی کردن و سرنگونی جمهوری اسلامی ایران باعث شده تا واشنگتن اساسا ظرفیتی برای شکل دهی به برداشتها، اقدامات یا مسیر دیپلماتیک ایران در اختیار نداشته باشد. این سیاستها محصول تلاشهای کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل (آیپک)، بنیاد دفاع از دموکراسیها و سایر اندیشکدهها و لابیها به علاوه لابیگری دولتهای عربی با بودجههای قابلتوجه بوده است. با نشان دادن اینکه واشنگتن نمیتواند کار زیادی برای پیشبرد صلح یا عدالت در منطقه انجام دهد میدان برای پکن باز گذاشته شده است.
توافق عربستان و ایران هم چنین ابعاد مهمی از رقابت نوظهور چین و آمریکا را برجسته میسازد: آیا واشنگتن یا پکن توسط دیگران به عنوان بهترین راهنما برای نظم جهانی آینده دیده خواهند شد؟
با توجه به نقش جهانی بیش از حد ایالات متحده از سال ۱۹۴۵ میلادی آمریکاییها عادت کردهاند تصور کنند که اکثر دولتها از ما پیروی میکنند حتی زمانی که نسبت به کاری که ما انجام میدهیم با احتیاط برخورد کردهاند. چین قصد دارد این معادله را تغییر دهد و نشان دادن خود به عنوان منبع محتملتر صلح و ثبات بخش مهمی از این تلاش است.
به عنوان یک قاعده اکثر دولتهای جهان خواستار صلح هستند و نمیخواهند خارجی در کارشان مداخله کرده و بگوید که چه کاری را انجام دهند. در سه دهه گذشته یا مدتی بیش از آن ایالات متحده بارها اعلام کرده که دولتهای دیگر باید مجموعهای از اصول لیبرال (انتخابات، حاکمیت قانون، حقوق بشر و اقتصاد بازار) را بپذیرند و به نهادهای مختلف تحت رهبری ایالات متحده بپیوندند. به طور خلاصه، تعریف ایالات متحده از «نظم جهانی» ذاتا تجدیدنظرطلبانه بود: واشنگتن به تدریج تمام جهان را به سوی یک آینده لیبرال مرفه و صلحآمیز هدایت خواهد کرد.
روسای جمهور دموکرات و جمهوریخواه از ابزارهای مختلفی برای پیشبرد این هدف استفاده کرده و گهگاه از نیروی نظامی برای سرنگونی دیکتاتورها و تسریع روند استفاده میکردند.
نتایج چندان زیبا نبودهاند: اشغالهای پرهزینه سایر کشورها، به وجود آمدن شرایط برای ظهور دولتهای شکست خورده، تولد جنبشهای تروریستی جدید، افزایش همکاری بین کشورهای خودکامه و بروز فجایع انسانی. میتوان تهاجم غیرقانونی روسیه علیه اوکراین را به این فهرست اضافه کرد، زیرا تصمیم روسیه برای حمله دستکم تا حدی پاسخی به تلاشهای مبنی بر حسننیت، اما نسنجیده ایالات متحده برای وارد کردن اوکراین به ناتو بود. هر اندازه نیز این اهداف به صورت انتزاعی مطلوب باشند نتایج مهم هستند و اغلب فاجعهآمیز بودند. چین رویکرد متفاوتی در پیش گرفته است. این کشور از سال ۱۹۷۹ میلادی جنگی واقعی انجام نداده است و بارها تعهد خود را به حاکمیت ملی و عدممداخله اعلام کرده است. بدیهی است که این موضوع منفعت طلبانه است تا جایی که انتقاد از اقدامات فاجعهبار چین در زمینه حقوق بشر را منحرف میسازد و تعهد لفاظی چین به حاکمیت دیگر کشورها آن کشور را از پیشبرد ادعاهای غیرموجه سرزمینی یا شرکت در درگیریهای مرزی در چند نقطه باز نداشته است. پکن همچنین در هنگام مورد انتقاد قرار گرفتن از سوی دیگر کشورها با شدت غیرقابل توجیهی از خود واکنش نشان داده و از رویکردی ستیزهجویانه برای دیپلماسی استفاده کرده که موجب خشم و مقاومت فزاینده شده است.
همچنین، نباید تصور کرد که اگر رهبران چین احساس کنند شانس موفقیت به اندازه کافی زیاد است آن کشور هرگز از زور برای تغییر وضعیت موجود استفاده نخواهد کرد. با وجود این، تصور اینکه خودکامگان در سراسر جهان با رویکرد چین در مقایسه با تمایل آمریکا به اخلاقیسازی شدیدا مسلحانه راحتتر هستند امری بدیهی بوده و درک آن آسان است. تعداد حکومتهای استبدادی هنوز از دموکراسیها بیشتر است شکافی که بیش از یک دهه در جریان بوده و در حال افزایش است. اگر شما یک دیکتاتور فاسد بودید که هدف اصلیتان باقی ماندن در قدرت بود کدام کشور را در نظم جهانی بیشتر دوست داشتید؟ آمریکا یا چین؟
علاوه بر این، اکثر کشورهای جهان میدانند که جنگ در اکثر مواقع برای تجارت بد است و اغلب بر منافع آنان تاثیر منفی میگذارد. آنان نمیخواهند ببینند رقابت قدرتهای بزرگ از کنترل خارج میشود، زیرا معتقدند درگیری چین و آمریکا پیامدهای منفی برایشان به همراه خواهد داشت. همان طور که یک ضربالمثل قدیمی آفریقایی میگوید: «وقتی فیلها میجنگند علفها لگدمال میشوند». بنابراین، در دهههای آینده بسیاری از دولتها ترجیح میدهند پشت سر هر قدرت بزرگی که به نظر میرسد احتمال بیشتری برای ترویج صلح، ثبات و نظم به ارمغان میآورد جمع شوند. با همین منطق آنان تمایل دارند از هر قدرت بزرگی که معتقدند صلح را مختل میسازد فاصله بگیرند.
ما پیشتر نیز شاهد این گرایش بودیم. در حالی که ایالات متحده بیش از ۲۰ سال پیش آماده حمله به عراق میشد متحداناش در آلمان و فرانسه با مجوز شورای امنیت سازمان ملل که اجازه استفاده از زور را صادر میکرد مخالفت کردند، زیرا باور داشتند که یک جنگ بزرگ در خاورمیانه در نهایت به آنان ضربه و آسیب وارد میسازد. در واقع، پیشبینیشان درست بود.
زمانی که چین جزایر مصنوعی را در دریای چین جنوبی میسازد و سعی میکند تایوان را با نمایش قدرت بترساند همسایگاناش متوجه این موضوع شده و از چین دور میشوند و همکاری نزدیکتری را با یکدیگر و با واشنگتن آغاز میکنند. اگر دیگران شما را جزئی از مشکل بدانند نه بخشی از راهحل، موقعیت دیپلماتیکتان احتمالا از بین میرود.
درس آشکار برای دولت بایدن این است که به جای تعریف موفقیت سیاست خارجی بر اساس تعداد جنگهایی که برنده میشویم، تعداد تروریستهایی که ما آمریکاییها از بین میبریم یا تعداد کشورهایی که به کشورمان نزدیک شدهاند توجه بیشتری به تنش زدایی، جلوگیری از جنگ و پایان دادن به درگیریها اختصاص دهیم. اگر ایالات متحده به چین اجازه دهد تا به عنوان یک قدرت بزرگ و مایل به همکاری با سایر کشورها شهرت پیدا کند متقاعد کردن دیگران برای همسویی با ما دشوارتر خواهد شد.
کاهش تنش بین عربستان سعودی و ایران یک تحول مثبت است که خطر درگیری جدی در یک منطقه استراتژیک را کاهش میدهد. بنابراین، حتی اگر پکن بخشی از اعتبار توافق میان تهران و ریاض را دریافت کند باید از این تنشزدایی جدید استقبال کرد. پاسخ مناسب ایالات متحده این است که از نتیجه آن غصه نخوریم. بلکه در عوض، آمریکا نیز میتواند به همان اندازه یا بیشتر برای ایجاد جهانی صلحآمیزتر کار انجام دهد.