ایران و افغانستان در سیاست خارجی آمریکا

در همان مقاله، او می­گوید وقتی در اتاق بحران کاخ سفید، اپراتورهای امنیت ملی از باراک اوباما پول و اعتبار بیشتری برای افغانستان تقاضا می‌کردند، اوباما مخالفت می‌کرد و می‌گفت: ما اولویت­‌های داخلی فراوانی داریم و من نمی­‌توانم بودجه افغانستان را افزایش دهم. تنها فردی که می­‌داند ما در آمریکا برای چه مسائلی باید هزینه کنیم و نمی­‌کنیم من هستم.

این گونه نکات و مواردی دیگر که در زیر آورده خواهد شد حاکی از ظهور یک مساله بنیادی در سیاست خارجی آمریکاست: آمریکای امروز، آمریکای ۱۹۵۱ نیست. نظام بین­‌الملل امروز، ضمن اینکه چند‌قطبی است (آمریکا، چین و روسیه)، هرمی هم هست (ظهور هند، برزیل، کره جنوبی و ...)‌. اول شدن در سال ۱۹۵۱ و اول ماندن در سال ۲۰۲۱ از شرایط متساوی برخوردار نیستند. بایدنِ دموکرات که در سمت راست مرکز (Right of the Center) طیف سیاسی آمریکا قرار دارد و همین‌طور مجموعه دموکرات‌ها، این تغییر شرایط را پذیرفته‌اند و سیاست‌های اتخاذ شده در این هفت ماه نیز حکایت از این جهان‌بینی نوین دارد. آنها می‌خواهند میان تعهدات و منابع، تعادل ایجاد کنند. پال کنِدی، استاد روابط بین‌الملل، می‌گوید: عثمانی، شوروی و بریتانیا زمانی به تدریج قدرت خود را از دست دادند که تعهدات آنها از امکاناتشان فراتر رفت.

برای فهم جایگاه افغانستان، ایران و خاورمیانه در سیاست خارجی آمریکا، استنباط دقیق از ساختارهای تصمیم‌سازی «داخلی» آمریکا کلیدی است و نه ضرورتا آنچه در افغانستان، ایران و خاورمیانه اتفاق می‌افتد. در متون تخصصی سیاست خارجی یک اصل نسبتا تثبیت شده وجود دارد: چه در کشورهای دموکراتیک و چه غیر دموکراتیک، تصمیم‌سازی در سیاست خارجی در اتاق­‌های کوچک و در میان افراد محدودی انجام می­‌گیرد. اما سوال مهم بعدی این است: این تصمیم به نفع چه کسانی و چه جریان‌هایی است؟ در رسانه‌ها، عده‌­ای بر این باورند که آمریکا در افغانستان شکست خورد یا فرار کرد یا به بن‌بست رسید یا ملت‌سازی به جایی نرسید. شاید اگر بخواهیم تا ۸۰ درصد علت‌العلل ورود آمریکا به افغانستان و عراق در سال‌های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ را در یک جمله خلاصه کنیم، می‌توانیم به این صورت آن را مطرح کنیم: تار و پود فوق‌العاده پیچیده شبکه نفت و گاز و انرژی و تسلیحات آمریکا با دولت بوش و به‌ویژه با معاون او دیک چنی؛ باید در نظر گرفت که درصد قابل توجهی از حدود ۵/ ۲ تریلیون دلار هزینه شده در افغانستان و عراق به خود آمریکا برگشته است. هزاران پیمانکار تجهیزات لازم را ساخته‌­اند و در اختیار نیروهای نظامی و غیرنظامی قرار داده‌­اند. صدها پروژه به شرکت‌های آمریکایی برون‌سپاری شده است. باید دید کسا‌نی که با خروج آمریکا از افغانستان مخا‌لفت می‌کنند آیا از اعضای هیات مدیره شرکت‌های بزرگ ساختِ تجهیزات هستند یا خیر. حضور و ورود آمریکا در تحولات ۱۳۳۲ و ۱۳۵۷ ایران حتی تا ۹۵ درصد به خاطر جلوگیری از نفوذ و ورود شوروی و کمونیسم بوده است. به عبارت دیگر، اولویت‌ها و مسائل داخلی حکمرانی آمریکا اهمیت داشته و نه دینامیسم درونی در ایران، تاریخ مشروطه، آزادی‌خواهی و دیگر عوامل.

بنابراین، فهم اینکه در آن اتاق بحران کاخ سفید، تصمیم‌ها به نفع کدام جریان و اندیشه گرفته شده است چراغ فرآیندی است که آمریکاشناسی را برای ما تسهیل می­‌کند هرچند شناخت اولویت‌های عموم کشورها، سیاست خارجی آنها را مشخص می‌کند. در تحولات اخیر، دلیل اصلی شکست برجام، بی‌توجهی به فرآیندهای تصمیم‌سازی شخص باراک اوباما از یک طرف و اتکای بیش از حد به کار رسانه‌ای با گروه لابی در سطح دبیرستان از طرف دیگر بود. تصمیم‌سازی آمریکا در سال ۱۳۹۴ برای برجام به نفع که بود؟ جواب: خود رئیس جمهور آمریکا. آیا کنگره را به همراه داشت؟ خیر. آیا لابی‌های قدرتمند را به همراه داشت؟ خیر. در موضوع ایران، لابی بوئینگ مهم است یا لابی جامعه یهودیان؟ بدون تردید یهودیان. بدون توجه به اینکه حق است یا حق نیست، هیچ رئیس جمهور آمریکا در آن اتاق کوچک با تیم سیاست خارجی خود نمی‌تواند بدون جلب توافق یهودیان، با ایران به تفاهم پایدار برسد. وقتی اوباما، تیم خود را برای جلب حمایت سناتورها به سنا فرستاد تنها چهار سناتور (از صد نفر) حاضر بودند بر فرآیند برجام صحه بگذارند.

دولت بایدن مدت‌ها بود که صحبت خروج از افغانستان را مطرح کرده بود و شاید بدون آنکه علنا تبلیغ کند در پی تغییر مسیر بودجه نظامی اضافه از خاورمیانه به پروژه‌های عظیم عمرانی در داخل آمریکا بود که زمینه‌ساز فعالیت­‌های اقتصادی، رشد نرخ اشتغال و درآمدزایی برای مقابله با چین باشند. تیم سیاست خارجی، امنیت ملی و اقتصادی بایدن به‌شدت در پی تبیین و پایبندی به اولویت‌هاست. مشاور امنیت ملی دولت بایدن در موسسه کارنگی به اتفاق عده‌ای دیگر، چارچوبی را طراحی کردند که در آن سیاست خارجی مبتنی بر منافع طبقه متوسط آمریکا پایه‌ریزی شده بود. او بحث کرد که در هر رهیافت سیاست خارجی باید ببینیم که این رهیافت به نفع شرکت‌های بزرگ مانند والمارت است که برون‌سپاری می‌کند و در خارج از آمریکا مرتب شعبه جدید باز می‌کند یا اینکه به نفع طبقه‌ای از جامعه آمریکاست که با درآمد میانگین، ارزش‌ها و آرزو­های آمریکایی بر اساس نوآوری و زحمت را تداوم می بخشد. شاید بتوان گفت دو تئوریسین دولت بایدن یعنی جیک سالیوان و ویلیام برنز که هر دو قبل از این دولت در موسسه کارنگی بوده‌اند، معرف این ایده‌­آل‌­های آمریکایی هستند. این دو به‌شدت طرفدار دیپلماسی، چندجانبه‌­گرایی، طرح مشوق‌های حقوق بشری و در عین حال واقع‌گرا و تنظیم اولویت‌ها هستند. آنها معتقدند که روش‌های نظامی همیشه قادر به حل بحران‌های بین‌المللی نیستند.