مرز میان کم‌‌کاری و توازن میان کار و زندگی کجاست؟

مشاور عزیز،

بیش از ۲۵ سال است که در این سازمان کار می‌‌کنم و از زمان پاندمی کرونا دورکار هستم. گرچه تجربه کار و دانشم درباره سازمان زیاد است و تا جایی که بتوانم کمک می‌‌کنم، اما تمایلی به رقابت با افرادی که شب‌‌ها و آخر هفته‌‌ها کار می‌کنند و از پا درمی‌‌آیند، ندارم.

من کارم را درست انجام می‌‌دهم و پس از پایان کار، به زندگی‌‌ام می‌‌پردازم. تا ۱۲ ماه پیش، مشغول کار روی یک پروژه بلندمدت بودم. سرم حسابی شلوغ بود و تعداد افراد پروژه بیشتر و بیشتر می‌‌شد. همکارهایم طوری با من رفتار می‌کنند که انگار من به شدت سرم شلوغ است.

اما واقعیت این است که حالا بیشتر روزها، سه یا چهار ساعت کار می‌‌کنم و چند کار را با هم انجام می‌‌دهم. هر هفته، شش تا هفت ساعت به صورت ویدئویی در کنفرانس شرکت می‌‌کنم. گاهی از طریق تلفنم تماس برقرار می‌‌کنم در حالی که دوربینم خاموش است.

در همین حین، خریدهای خانه را انجام می‌‌دهم یا یک شام مفصل درست می‌‌کنم که به طور معمول، وقت برای این کار ندارم.  زندگی‌‌ام عالی است اما از نظر اخلاقی، ذهنم درگیر است. تمام کاری را که به من محول شده انجام می‌دهم. از همکارهایم حمایت می‌‌کنم و تا حد ممکن مشکلاتشان را حل می‌‌کنم. هوشیار و فعال هستم. کمتر از پنج سال با بازنشستگی فاصله دارم و دوست دارم این زمان باقی‌مانده را راحت بگذرانم، در حالی که همه اطرافیانم طوری رفتار می‌کنند انگار دنیا دارد به آخر می‌رسد و باید دیوانه‌‌وار کار کنند.

به نظر شما، آیا باید بپذیرم که سابقه کار و شرایطم این موقعیت و حس خوب را برایم به ارمغان آورده؟ یا باید حقیقت را بگویم و از آنها درخواست کار بیشتر کنم؟ دوستانم به من می‌‌گویند من سال‌ها زحمت کشیده‌‌ام و این حس آسودگی، حق من است که آن را به واسطه این همه سال تجربه، به دست آورده‌‌ام، مخصوصا اگر که همکارهایم معتقدند کارم عالی‌است (که واقعا همین‌طور فکر می‌کنند).

تنها فشاری که به من وارد می‌شود از درونم است. یک حسی به من می‌‌گوید «باید بیشتر مشغله داشته باشی، ساعات بیشتری کار کنی، ایمیل‌‌های بیشتری بفرستی» و از این قبیل حرف‌‌ها. ولی من نیازی به پیمودن پله‌‌های ترقی ندارم. نظر شما چیست؟

پاسخ: دوست عزیز، در نگاه اول، سوال تو مهر تاییدی بر تصورات مردم درباره دورکاری است. صحبت‌‌های زیادی حول این موضوع وجود دارد که افراد دورکار، زمان خود را چطور می‌‌گذرانند. اما وقتی در سوالت دقیق می‌‌شویم می‌‌بینیم که تو آن چیز دست‌‌نیافتنی را که همه به دنبالش هستند پیدا کرده‌‌ای که نامش، «تعادل» است.

درست است. تعداد ساعاتی که تو کار می‌‌کنی (یعنی  چهار ساعت) بسیار کمتر از هشت ساعت روز کاری‌است که اکثر ما آن را معیار و استاندارد می‌‌دانیم. اما طولانی کار کردن همیشه به معنای سخت کار کردن نیست. آیا تو داری از وظایفت شانه خالی می‌‌کنی یا علت کمتر شدن ساعات کارت این است که در محیط خانه مجبور نیستی با حواس‌‌پرتی‌‌ها و مزاحمت‌‌هایی که در محل کار وجود دارد دست و پنجه نرم کنی؟

آیا کمتر مایه می‌‌گذاری یا سابقه و تجربه‌‌ات به تو این امکان را داده که در زمان کمتر، کار بیشتری انجام دهی؟

آیا کار تو به جای غوطه‌‌ور شدن در جزئیات ریز و درشت، بیشتر شامل نظارت و حل مشکلات سطح بالاست؟ گفتی که سابقا سرت شلوغ‌‌تر بوده.

آیا «بی سر و صدا» استعفا داده‌‌ای (یعنی به انجام حداقل وظایف اکتفا می‌‌کنی و دیگر برای کارت جانفشانی نمی‌‌کنی) یا فقط داری بالا و پایین‌‌های آخر پروژه را تجربه می‌‌کنی؟ آیا کمتر از چیزی که بابتش حقوق می‌‌گیری کار می‌‌کنی و وجدانت حق دارد که یقه‌‌ات را بگیرد؟ یا این باور که «همه باید هشت ساعت کار کنند» به تو غلبه کرده، حتی اگر با چهار ساعت کار کردن، همان‌قدر بازدهی داشته باشی؟

مطمئنم می‌توانی راه‌‌هایی پیدا کنی که ساعات کارت بیشتر شود. اما چرا و با چه هدفی؟ آیا در این صورت، حجم کار دیگران سبک‌‌تر می‌شود و ارزش کارفرمایت افزایش می‌‌یابد؟ یا فقط به دنبال یافتن مشکلی هستی که برایش راه‌حل پیدا کنی؟

ما خیلی درباره «مولتی تسکینگ» حرف می‌‌زنیم. اما چیزی که ما مولتی تسکینگ می‌‌نامیم معمولا فقط شبیه به پینگ پنگ بازی کردن است. یعنی انجام همزمان چند کار مهم، بدون اینکه هیچ‌کدام را درست انجام دهیم. اما فعالیت‌‌های فیزیکی که بدن و لوب‌‌های پیشانی را درگیر می‌کنند، مثل پیاده‌‌روی یا ورز دادن خمیر یا بافتنی بافتن، اتفاقا کمک می‌کنند بهتر روی کار تمرکز کنی.  

تنها چیزی که نگرانم می‌کند این است که در حالی که تو روزت را راحت و بی‌دردسر می‌‌گذرانی، انگار بقیه همکارها دارند اذیت می‌‌شوند. شاید تو از حقیقت خبر نداری. یا شاید ذهنیت «مشغله داشتن» در محل کارت فراگیر شده و همه عادت دارند فقط درباره حجم کارها و ساعت کارشان صحبت کنند و وقتی کسی گلایه‌ای نمی‌‌کند برداشت همه این است که احتمالا زیادی دارد خوش می‌‌گذراند.

از قضا، این دلیل محکمی است که اصلا و ابدا چیزی درباره عادات کاری و چهار ساعت کار کردنت نگویی. صداقت و شفافیتت در این رابطه ممکن است خشم دیگران را برانگیزد.

پس از کجا باید بفهمی که داری کم‌‌کاری می‌‌کنی یا داری بیش از حد به خودت سخت می‌‌گیری؟ کافی ا‌ست به نتایج نگاه کنی. گفتی که آدم هوشیاری هستی. پس جزو افرادی نیستی که خودت مشغول کار باشی و ذهنت جای دیگر. گفتی از همکارها حمایت می‌‌کنی و آنها ظاهرا راضی و خوشحال به نظر می‌‌رسند و گفتی خودت هم، پربازده و مفید هستی. با فرض بر اینکه ارزیابی‌‌ات درست باشد، تنها کسی که فکر می‌کند باید بیشتر کار کنی خودت هستی. آیا این ندای وجدانت است یا ناشی از استرسی است که از محیط دریافت می‌‌کنی؟

آیا دیگران را فریب داده‌‌ای یا امکانش هست که کاری که انجام می‌‌دهی واقعا کافی باشد؟ فکر می‌‌کنم دومی درست باشد. اما اگر مطمئن نیستی، راه‌‌هایی هست که بیشتر کار کنی بدون اینکه توازنی که به دست آورده‌ای از بین برود:

موقع مکالمات دو نفره مخصوصا با همکارها، دوربین را روشن کن و تمام تمرکزت را به آنها معطوف کن. به نشانه‌‌های غیرکلامی توجه کن. به دنبال راه‌حل برای همکارهای پرمشغله بگرد. اگر کار تا دیروقت و آخر هفته‌‌ها به یک امر عادی تبدیل شده، پس یعنی فرآیندها و روال‌‌های کاری در سازمان شما ناکارآمد هستند یا تعداد کارکنان کم است. ممکن است بتوانی در این رابطه کاری انجام دهی. نمی‌‌خواهم دچار تردید شوی اما این احتمال ناخوشایند را هم در نظر بگیر که شاید تو نسبت به گذشته، کمتر درگیر امور هستی و کمتر مشغله داری و این کاملا عمدی و آگاهانه است و مسیرت به سمت بازنشستگی دارد به آرامی شبیه به یک سرسره می‌شود. این به این معنا نیست که ساعات کار بیشتری را در روزت بگنجانی. فقط دوست دارم انگیزه بگیری که بخشی از زمان فراغتت را صرف تجسم مراحل بعدی کنی.

منبع: Washington Post