یوسف آباد

حکایت آشنایی من با اینجا هم در نوع خودش جالبه و براتون می‌گم.

نزدیک اینجا یه خیاطی هست و رفته بودم خیاطی برای کاری. تا که منتظر بودم کارم انجام شه گفتم بذار یه چرخی بزنم این دور و اطراف و ساکن نباشم و مثلا تحرکی هم داشته باشم. دو قدم رفتم پایین دیدم که یه آبمیوه‌فروشی نقلی هست و سریعا تصمیمم رو عوض کردم و از تحرک به تغذیه روی آوردم! حالا اینجا منتظرم آب طالبی بدن و دیدم جلوی یه مغازه صف بستن، رفتم ببینم چه خبره؟ دیدم یه مغازه ساده است که انواع نون داره؛ خب نون که دلیل صف نمی‌شه؟ هی دور و اطراف مغازه رو بررسی کردم دیدم چیزی نمی‌فهمم و رفتم؛ ولی ته ذهنم اینجا مونده بود. گذشت، بعد یک ماه باز با همون هدف خیاطی رفتم اون محل و باز آب طالبی و باز صف مغازه کناری!

دیگه اینسری کوتاه نیومدم، از اهالی صف پرسیدم دیدم بله برای نون ایستادن توی صف! آخه چی داره این مغازه چند متری نسبتا قدیمی؟ منم رفتم تو صف و صف که پیش رفت از نزدیک تونستم ویترین رو ‌ببینم؛ چیز خاصی نبود، چند مدل نون و شیرینی ساده بود و مقداری باقلوا. نوبتم که شد به صاحبش گفتم که نون نمی‌خوام و گزارش می‌خوام بنویسم و داستان اونجا چیه؟ چرا صف و این‌ها.

فهمیدم که ۵۰ ساله اونجا نون فانتزی می‌ده و به همون نون فانتزی‌هاش هم خیلی معروفه و فروش زیاد و صفش هم به اون برمی‌گرده. جالبه، چه کاسبی اون و چه حوصله‌ای دارن مشتری‌هاش. نخریدم و رفتم، اما تو برنامه‌ام هست که حتما از نون‌هاش استفاده کنم ببینم مگه این نون‌ها چیه که جلو مغازه ملت صف می‌ایستن؟ چه کیفیتی باعث اینه؟ خلاصه کیفیت هم باعث صف می‌شه حتی تو جاهایی که انتظارش رو نداریم.