دستمزد اروپایی سرویس آفریقایی!
پلو کباب
آب و آتش
نصیحتتون بکنم؟ وقتی وقت کمه، حوصله ندارید، خسته هستید، اما دوست دارید برای دوستتون که خسته و بیحوصله است کار خوب بکنید، خیلی سخت نگیرید که حالا، این رستوران نریم، بریم یه جای بهتر و بعد انقدر سختش نکنید که دیگه آخرش خیلی دیر شه و مجبور شید به چیزی که خودتون راضی نیستید رضایت بدید.
حکایت ما حکایت بالا بود، دوستم گفت میخوام تو رو ببرم بیرون و فهمیدم دوست داره منو خوشحال کنه. چندتا انتخاب بهم داد و من از بین اونا ساندویچ مغز و زبان رو انتخاب کردم و حالا همینطور هم ما مدرس رو میریم بالا!
باز داشت انتخابهای جدید بهم میداد! گفتم مگه من انتخابمو نکردم؟ فهمیدم که دلش به این ساندویچ ساده راضی نیست و منم بیخیال شدم گفتم بذار هرجا دوست داره ما رو ببره.
خلاصه بعد از کلی بحث و گفتوگو قرار شد بریم رستوران خونه تو پارک آبوآتش. تا برسیم براش کلی تعریف کردم که من سه سالی هست دوست داشتم برم اینجا و هی نشده و من میدونم چی میخوام بخورم و انتخاب من از الان استانبولیه و اینها. وقتی رسیدیم دیدم حاجی در اونجا تخته است! بسته رفته و یه خانومی هم برامون توضیح داد که ماه بعد قراره یه دل و جگری بیاد اونجا و بساط کنه.
به قول علما و عرفا دوست ما رو یأس فلسفی گرفت! زیرا دیگه وقتی نمونده بود، کجا میرفتیم؟ حالا رسیدیم و بوی برگری بغل رستوران خونه سابق هم میزنه به دماغ من و ایمانم رو از کفم میبره! گفتم بریم اینجا؟ گفت نه من دوست نداشتم که ببرمت فست فود!
رفتیم یه رستوران یونانی بغل ویونا پلاس، هرچی موندیم کسی تحویلمون نگرفت و برگشتیم.
رفتیم تو پلوکباب! اونجا هم بیست دقیقه طول کشید بیان سراغ ما!
خاطرهای شد در نوع خودش! من گرسنهام بود و از حوصله رفته بودم، دوستم هم به هدفش نرسیده بود و از حوصله رفته بود.
دوغ محلی سفارش دادیم و خیلی خوشمزه نبود، حالا دوستم تا ته خورده، من که اومدم بخورم گفت مزه آب استخر رو میده! واقعا دیگه نشد بخورم!
باقالا قاتوق داشتیم که خیلی دلم براش تنگ شده بود. بد نبود اما متاسفانه خیلی نپخته بود و نشد همه رو بخوریم.
یه پلوکباب سفارش دادیم که من پلوش رو خیلی دوست داشتم و کبابش هم بد نبود. اما دوستم گویا کلا خوشش نیومد!
حالا تو این فاصله ما انقدر به شوتبازیهای تیم پلوکباب خندیدیم و آنقدر به ما بد سرویس دادن و غیرحرفهای بودن! وقتی صورتحساب رو آوردن، پررو گفتن که این فقط هزینه شامه، انعام بچهها توش نیست!
میخواستم یه مشت بزنم تو صورتش و بگم بیا! اینم انعام! دوستم هم یه اخمی کرد و خب با ملاحظهتر از من بود و گفت: پنج تومن اضافهتر بکشید برای بچهها!
منم تو دلم گفتم: ای کو..شون بشه!
ارسال نظر