روانشناسی  و فاشیسم

کتاب «روانشناسی سیاسی» را با علاقه خواندم و برای مرور برخی از مسائلی که در کتاب مطرح شده است، باید اشاره کنم به سال ‌۱۹۷۰ و جلساتی که در دانشگاه فرایبورگ داشتیم و آدورنو را به آن دعوت کردیم که یکی از مسائل آن شخصیت اقتدارگراست که در این کتاب نیز مورد بحث قرار گرفته است. در آن زمان یکسری فعالیت‌ها در دانشگاه ما اتفاق افتاد که مصادف با زمان جنگ ویتنام بود و همان زمان تفکر انتقادی با مقاله‌هایی که انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها نوشتند، آغاز شد. چنانکه در دادگاه نورنبرگ برای افرادی که در آن محاکمه شدند، مطالبی نوشته شد که بعدا از سوی مارکسیست‌های شوروی و فرانسوی و حتی آلمانی‌ها مورد بررسی قرار گرفت که آمریکایی‌های تشکیل‌دهنده دادگاه به مساله یک‌جانبه نگاه کردند. در این دادگاه مساله فاشیسم مطرح شد، مارکس هورکهایمر، بنیانگذار مکتب انتقادی که هابرماس شاگردش بوده، معتقد بود کسی که از فاشیسم حرف بزند باید از کاپیتالیسم هم سخن بگوید. در این میان کمتر دیدم از نخبگان نامی آورده باشند، در حالی که من کتاب‌هایی به آلمانی دارم که چه طور نخبگان به غیر از هایدگر با فاشیست‌ها همکاری کردند. عده‌ای هم که همکاری نکردند از آلمان فرار کردند. اما بد نبود که به این محققان هم در کتاب اشاره می‌شد. البته شاید دسترسی نداشتند.