هنرهای مردم نهاد
نقش اصلی را در این کار هنرمندان سرزمینم برعهده داشتند. هنرمندانی که نه نام داشتند و نه نشان. و من، درویشی دورهگرد بودم که کوبههای زنگار گرفته خانه پدری را به صدا درآوردم. شبی استاد رفعت درودگر گرهساز را در اردیبهشت شیراز، در نارنجستانی دیدم. گفت اینجا پایتخت بهار عالم است. چطور میتوانی ادای دین نکنی؟! من هم از خدا خواستم که موفق شوم تا از هنرمندان گمنام دفاع کنم و این چیزی نیست جز ذخایر فرهنگی هنر و هنرمندان سرزمینم. با این کتابها، حدود ۷ هزار هنرمند را به فهرست هنرمندان ایران اضافه کردیم. این کتاب را تقدیم میکنم به سید یوسف، نقاشی که در ۴۳ سالگی از دو چشم کور شد و جلال شاگردش به او گفت تو نقاشی را ادامه بده، من رنگها را انتخاب میکنم. سید تا ۷۴ سالگی نقاشی کرد و راهبر نقاشی بر سقفهای چوبی شد.
عمری اگر گذشت به شیدایی و شور گذشت و امروز من هیچ آرزویی ندارم جز تداوم کتابها. من کتاب نقاشی قالی را زمانی شروع کردم که خدمت استاد جمشید امینی بودم و او شاگرد کمالالملک بود. راهبر نقاشی روی چوب، سید یوسف، نقاش کور بود. قلمکار نقاشی، توسط زنی به نام رباب سلطان در بازار قیصریه اصفهان، در راسته چیتسازها رایج شد و سختکوشترین نگارگران ما، سنگنگاران بودند. من در حال نگارش کتاب دیگری هستم با عنوان « آنچه خود داشتیم.» اگر عمری باشد میخواهم این کتاب را بنویسم و به سمساریها و یادگارهای پدربزرگها و مادربزرگها سر بکشم. ما چارهای جز بازگشتن به هویت خودمان نداریم و فاتحان همیشه سربلند فرهنگ و هنر جهانی هستیم.
ارسال نظر