گفتهها
حکم صادر شد از طرف کریمخان که از جاهاى دور مثل زنجان گندم حمل به اصفهان کنند. حتى در سال سوم از سیستان و آذربایجان گندم حمل به اصفهان کردند. سه سال این عدم زراعت در اصفهان حکمفرما شد و دولت موافقت کرد از جاهاى دور هر سه سال گندم آورد و قسمت کرد. بذر داد و سند گرفت. سال چهارم از باب اتفاق، زراعت اصفهان خیلى خوب شد؛ حاکم خیلی خوشحال و خرم شد. او اسناد و نوشتهجات را به همراه داشت و به شیراز رفت که حکم صادر شود این گندمهایی که به مردم در این سنوات دادهاند پس بگیرد. کریمخان در باغی کنار جوی نشسته بود. آن صندوقچه، جعبه یا هر چه در آن زمان بود، اسناد را از آن خارج میکرد. حاکم اصفهان یک لحظه دید در جوی آب کاغذ پاره مىآید. کریمخان اسناد را در مىآورد و مثلا نوشته بود هزار خروار دین اهل لنجان، پاره میکرد و میریخت در آب. یکى دیگر را میدید دو هزار خروار مال فلان بلوک. حاکم دوید جلو گفت قربان این عایدى دو سال ایران است خزانه خالى میشود. گفت خزانه کى؟ خزانه مال مردم است دادیم به مردم سه سال نداشتند ما بهشان دادیم امسال هم که دارند ما ازشان میگیریم؟ هر وقت خدا به آنها داد و ما محتاج شدیم از آنها میگیریم و هر وقت آنها نداشتند و ما دسترس پیدا کردیم به آنها میدهیم. حالا این پیشنهاد من مبنى بر زمان عدالت است، ما دویست هزار به آنها بدهیم دو مرتبه بیاییم پس بگیریم...
ارسال نظر